وقتی راه میرفت صدای پایش شنیده نمیشد و وقتی میخواست در قلب کسی بنشیند به آهستگی وارد قلبش میشد؟ طوری که دیده نمیشد و فهمیده نمیشد؟ بوی مرگ میداد و دستهایش از عقلش پررنگتر بود؟ چه کسی بود؟ به هر جایی وارد میشد، از آنجا ویرانهای میساخت؟ اگر در خانهای بود، آن خانه پنجره نداشت و در نداشت و دیوار نداشت و حریم نداشت و آرامش نداشت و کور بود و همه چیز در آن به همریخته و عصبی بود و هیچ کتابی در آن خانه نبود؟ اگر در شهری بود، آن شهر قانون نداشت و آسمان نداشت و هوای خوب نداشت و مردمِ آرام نداشت و کوچههای منتهی به باغ نداشت و اصلاً باغ نداشت و اگر داشت درخت نداشت و اگر داشت برگ نداشت و اگر داشت میوه نداشت و اگر داشت کال بود؟
شما را چه کسی شهید کرد؟ نامش «جهل» نبود؟
شما را چه کسی شهید کرد؟
کسی بود که خودش کور بود و پیش پای خودش را نمیدید و هیچ چیزش به ارادهاش نبود؟ از خودش فرمان نمیبرد و از هیچکس فرمان نمیبرد و فقط میشکافت و میرفت؟ وقتی میرفت، پشت سرش مرگ بود و از جای پایش دود سیاه بیرون میزد و پر از خستگی و نفرت بود و بوی بد میداد؟ هر جا که میرفت آدمها را از آدمیت خالی میکرد و پنجرهها را میبست و درها را قفل میکرد و صداها را کر میکرد و نقاشیها را کور میکرد و آسمانها را سیاه میکرد؟ نمیگذاشت هیچ منظرهای باقی بماند و هیچ درختی خودش را به بهار نشان بدهد؟ اصلاً بهاری در کار نبود؟ هیچ فصلی؟ فصلها، دروغهای بزرگ زمین بودند که به خودش میگفت و هیچ بارانی هیچوقت نمیبارید؟
شما را چه کسی شهید کرد؟ نامش «تعصبِکور» نبود؟
شما را چه کسی شهید کرد؟
چشمهایش بسته نبود و هرجا میرفت سیاهی نمیبرد؟ به هر روزن نوری، بدبین نبود و تمام پردهها را نمیکشید؟ به خورشید فحش نمیداد و ستارهها را بدنام نمیکرد؟ با روز مشکل نداشت؟ با مهتاب ناسازگار نبود؟ فقط ساز خودش را نمیزد و برای آدمها و درختها و پرندهها پشت پا نمیگرفت؟ دستها را نمیبست و نام رنگینکمان را عوض نمیکرد؟ از زیبایی گریزان نبود؟ از نور؟ از رنگ؟ از سیب؟ چشمه؟ مخمل؟ سبزه؟ سنجاقک؟ ماهی؟ شبنم؟ گلایل؟ یادگاری؟ شیر؟ ابر؟ روزه؟ سیمرغ؟ سایه؟ انگور؟ بادبادک؟ نقاشی؟ نگاه؟ جمعه؟ کتاب؟ کلمه؟ ساز؟ ستاره؟ آبی؟ با پروانه مشکل نداشت؟
شما را چه کسی شهید کرد؟ نامش «تاریکی محض» نبود؟
شما را چه کسی شهید کرد که نمیتوانست حتی یک لحظه نور را در دنیا ببیند؟ نمیتوانست بهار را تاب بیاورد؟ نمیتوانست مخمل بپوشد؟ نمیتوانست طاقت بیاورد که آب جاری باشد؟ که ستاره سوسو بزند؟ که مردم حرف راست بگویند؟ که باران بر کودکان ببارد؟ که یتیمان سیب را لمس کنند؟ که آهوها به خانه برگردند؟ که فرشتهها به خواب مؤمنان بیایند و روزها در کوچه بوی هلو بپیچد؟ چه کسی بود که نتوانست فصلها را بشمارد و ماه را در دست کودکان ببیند و رود را بفهمد که میتواند عاشق ماهیهای روزهدار باشد؟ که بود که نمیتوانست کلمههای نور را تلفظ کند و جز پیش پای خودش را نمیدید و وقتی ماه را نشانش میدادی انگشتت را میدید و وقتی نگاه میکرد تا نوک بینیاش را میدید و وقتی پرواز میکرد تا سقف شکمش میپرید و وقتی با او حرف میزدی به صدای قار و قور قورباغههای مردابهای سیاه گوش میداد؟ چه کسی بود که اینهمه سیاهبخت بود؟ و جای پایش تا کجاست؟ و چه کسانی پایشان را جای پای او گذاشتند و او تا کجا و در چه کسی منتشر شد؟
تو در چه کسی منتشر شدی؟ تو تا کجا ماندی؟ نشانیهای تو در چشمهای کیست؟ به ما نشان بده!