خداحافظ رؤیای گرم تابستان، دستهایم هیچ کاری برایم نکردند.
تو میروی مثل هر سال و من میمانم و یک عالمه برنامه برای سال بعد. من میمانم و یک انشای تکراری« تابستانت چهطور گذشت» که باید آن را بنویسم.
میآیی با هم بخشی از این انشا را امروز بنویسیم؛ 22 روز مانده به پایان تعطیلات؟
انشای اول
استانبول شهر زیبایی است. من محلهی توپکاپی را خیلی دوست داشتم و مسجد سلطان احمد را. استانبول ساحل زیبایی داشت و ما آنجا چای خوردیم و...
انشای دوم
هر چند این گرمای سختِ تابستان امسال نگذاشت خیلی از خانه بیرون بروم، اما در عوض نسخهی جدید بازی need for speed را گرفتم و هیچ کسی توی این زمینه رقیب من نیست...
انشای سوم
من در ریاضی پیشرفت کردهام. سرعت تستزنیام بالا رفته و در زبان تقریباً مشکلی ندارم. دو سال دیگر باید کنکور بدهم و تابستان به جز درس خواندن کاری ندارم. فقط دو روز رفتیم شمال که هوا گرم بود و...
انشای چهارم
تلویزیون، خواب، حرف زدن با تلفن، موبایل و پیامک بازی، شنیدن موسیقی با امپیتری و اعتراضهای مادرم و... خانم معلم عزیز میشود این موضوع انشا را برای همیشه فراموش کنید؟
انشای پنجم
میتوانم بگویم من یک باغبان هستم. امسال از برادرم باغبانی یاد گرفتم. چند تا گل کاشتم و در یک گلدان بزرگ سبزی کاشتم. راستی میدانستید گلها به دستهایی که به آنها آب میدهند عادت میکنند؟
یک یاس رازقی داشتیم که در حال پژمردن بود. من هر روز سر یک ساعت به آن آب دادم و بعد برگهای کوچک سبزی جوانه زدند و جای برگهای زرد را گرفتند. نخل مرداب را نگفتم ...
انشای بعدی
کلی کتاب ناتمام و نخوانده داشتم که تابستان فرصت خوبی بود برای خواندن آنها. البته سینما هم زیاد رفتیم. یک بار هم در تور تهرانگردی فرهنگسرای محلهمان ثبتنام کردیم. البته خودمان هم به دیدن بعضی از موزههای تهران رفتیم...
انشای آخر
در خانهی کوچکی دختر نوجوان گیسو بافتهای، حصیر میبافد. حیاط خانهی کوچک و قدیمیشان در محلهی مولوی مرا به یاد قصههای مادربزرگم میاندازد. حیاط پر از حصیر است و دختر و پدرش در حیاط مشغول کارند. او با چشمها و موهای روشنش چشم به آینده دارد او تابستانها تمام وقت و زمستانها بعد از مدرسه حصیر میبافد. برای خرید حصیر رفته بودیم که او را دیدم و حاشیهی حصیر مرا هم او دوخت. برای همین است که این حصیر را خیلی دوست دارم.
***
فصل انشا میرسد و گاهی بخواهیم یا نخواهیم باید این انشا را بنویسیم. هنوز 22 روز از تابستان مانده و خودش فرصتی است تا برای نوشتن انشایی که حرفش هست، مواد مناسبی فراهم کنیم و اصلاً زودتر آن را بنویسیم. اگر انشایمان را امروز بنویسیم میتوانیم هی آن را بخوانیم و ببینیم دوست داشتیم تابستانمان چهطور بگذرد؟ بعد این فرصت باقی مانده را قدر بدانیم. هر کدام از ما بنا به وضعیت زندگیمان میتوانیم در تابستان فعالیتهایی داشته باشیم که شاید فراموششان کردهایم و این 22 روز باقیمانده فرصت خوبی است. کدام یک از ما هنوز:
یک بادبادک هم نساخته!
یک دست فوتبال هم نزده!
هنوز یک کتاب نیمه خوانده در دست دارد.
در هیچ گروهی که بخواهند کارهای جمعی انجام دهند؛ مثلاً اردوهای تابستانی یا برای پاکسازی طبیعت داوطلب نشده!
ورزش نکرده.
به هیچ موزهای سر نزده.
کار هم که نکرده.
حرفه یا هنر و کار خاصی هم که یاد نگرفته.
و... .