کلاس خالی است. چه فرقی میکند مثلاً نوشته باشم:« آهای فلانی دوستت دارم» یا یک شکلک قراردادی کشیده باشم به همراه اسم و فامیلم؟ مگر همین زنگ ریاضی نبود که تخته سیاه از عدد و فرمول سفید شده بود؟ موجودات روی تخته حالا کجا هستند؟ با چندبار رفتوآمد تختهپاککن، به گرد پراکندهای در هوا تبدیل شدند که احتمالاً هرکدام روی مقنعهی یکی از بچهها نشستهاند. هر زنگ همین بساط است و زنگ بعدش همان تخته از معادلات شیمی پر میشود. همه میدانند به هیچ دستخطی روی تخته نباید دل بست.
باز هم به معرفت تختههای گچی! از این تختههای وایتبرد که دیگر نه گردی بلند میشود و نه غباری به جا میماند. اصلاً نمیفهمی با یک حرکت دستمالکاغذی سر جوهر سرمهای رنگی که نامت را یا چهمیدانم دو کلمه حرف حسابت را روی تخته ثبت کرده بود چه میآید!
***
تردید دارم که بنویسم «سلام» یا نه. نشانگر تایپ هی چشمک میزند و مثل بچهای که به زمین پا میکوبد برای تایپ کردن کلمات بعدی من انتظار میکشد.
...تایپ میکنم، پاک میکنم. بدون گردوغبار و دستمالکاغذی. جملاتم ناکام میمانند: «میخواهم با تو آشتی کنم. سلامم را زیاد منتظر نگذار.»
پشیمان میشوم و حذف. فکرکنم پیام من هم به سرنوشت نامعلوم عددهایی دچار شد که زنگهای ریاضی روی تخته خیلی عمر نمیکنند. اما پیغام من تا همین چند لحظه پیش واقعیت داشت. درست مثل تابعهای نمایی و لگاریتمی که حتی اگر از روی تخته پاک شوند، در درستی و واقعیتشان تردیدی نیست. اثری از جملهی من نیست، اما اینکه من دلم میخواهد با بهترین دوستم آشتی کنم همچنان واقعیت دارد.
در فلسفه نظریهای وجود دارد که میگوید: «همهی چیزهای واقعی به یک اندازه واقعیت دارند و اگر چیزی واقعیت ندارد هیچ است و وجود ندارند. اما ارسطو در کتاب «متافیزیک» خود نشان میدهد که بعضی چیزها یا واقعیترند و یا کمتر واقعی هستند. میتوان تعریف کرد که هرچیز چهقدر و چهطور واقعی است.»*
میخواهم بدانم از نظر ارسطو آیا اعداد، توابع و فرمولها چون همیشگیاند واقعیترند و جملات قهرآمیز یا دلتنگیهای ما چون ممکن است بنابه احساسمان عوض شوند کمتر واقعیاند؟ حرفهایمان چهطور؟ وقتی زده نمیشوند یا دودوتاچهارتاهایمان وقتی نوشته نمیشوند کجا میروند؟ چهقدر واقعی هستند؟
* از کتاب فلسفه برای کوچکترها ـ نشر قطره