اگر ربات بودیم
خستگی دیگر برایمان معنا نداشت. آن وقت در مترو با خیال راحت مینشستیم و قرار نبود برای بزرگترها از جایمان بلند شویم. تازه اگر هم خسته نبودیم مثل الآن بلند نمیشدیم، چون اینکار در برنامهی ما تعریف نشده بود و دیگران هم میگفتند:«بابا اینا رباتن نمیشه ازشون توقع داشت!»
مگر از آن رباتهای بدشانسی میشدیم که هی به ما برنامه میدادند تا همیشه و همه جا بزرگترها را بشناسیم و بیمارها را و زنانی که کودک در آغوش دارند و آنوقت حتی یک ثانیه هم نمیتوانستیم در مترو بنشینیم!
اگر ربات بودیم
من ربات هستم و در تاکسی نشستهام. دو مسافر دیگر سوار میشوند. برنامهی من طوری تنظیم شده که فقط سوار شوم و پیاده و کمی هم خودم را عقبتر بکشم تا آن دو نفر سوار شوند. این طوری صندلی عقب تاکسی دو بخش میشود؛ یک بخش برای من و یک بخش برای آن دو نفر. اگر انسان بودم کمی خودم را بیشتر کنار میکشیدم و با لبخند به کسی که کنارم نشسته جا میدادم تا او هم روز خوبی را شروع کند یا بهپایان برساند. باور دارم که این رفتارها در روزمرههای زندگی تأثیر دارد، اما حیف که من الآن یک رباتم، انسان نیستم!
اگر ربات بودیم؟
نه انسان بودیم نه شهروند، نه هموطن و نه.... فقط ربات بودیم. برای همین سردِ سرد بودیم. ترجیح میدادیم با هم حرف نزنیم مگر یک نیاز جدی در میان باشد و با لبخند هم کاری نداشتیم مگر سرد و تصنعیاش. اگر هم کسی از ما آدرسی میخواست و بلد بودیم، چیزی نمیگفتیم چون برایمان تعریف نشده بود که حتماً جواب بدهیم.
ما که ربات نیستیم!
البته که ربات نیستیم که سر یک ساعت بخوابیم و بیدار شویم، از پلهها بالا و پایین نرویم و در خانه راه نرویم که خانم یا آقای همسایهی پایینی پیر است و زود میخوابد و فردا صبح که به ما اعتراض کرد بدون هیچ عکسالعملی رد شویم. ما که ربات نیستیم که در مترو و تاکسی و اتوبوس هندزفری را در گوشمان جا ندهیم و از موسیقی لذت نبریم. آن خرده صدایی هم که بیرون میزند آنقدرها مهم نیست!
حالا که نیستیم!
با خیال راحت از خیابان رد میشویم. نه، دربارهی پل هوایی و خط عابر نمیگویم. دربارهی چراغ سبز عابر هم نه!
انداختن زباله در خیابان؟ نه!
دربارهی همشهریانی که سنی از آنها گذشته و به سختی و کندی از خیابان رد میشوند، آنها که باید مدت زیادی بایستند تا هیچ ماشینی از دور نیاید و ما که عجله داریم و از کنارشان میدویم و از خیابان رد میشویم تند و تند...
ربات نیستیم!
نه نیستیم، اما همهی برنامهها و رفتارهای انسانی را در حافظهمان ریختهاند. نیستیم و درست است که اجدادمان در غارها زندگی میکردند، اما رفتارهای شهروندی را از وقتی به شهر آمدهاند در حافظهی تاریخیمان ریختهاند. اگر ربات بودیم فراموشی به حافظهمان راهی نداشت و از دستورات حافظهمان سرپیچی نمیکردیم.
گاهی هستیم!
اصلاً در درون هرکدام از ما رباتی زندگی میکند و ما فقط آن را پرورش میدهیم. البته ربات درون خودم حتماً با گریهها و احساساتش شگفتی ساز میشد!
رفتارهای رباتی خیلی خوشایند نیست برای ما که مغزمان با 100 میلیارد یاختهی عصبی، یعنی چیزی در حدود 166 برابر تعداد آدمهایی که بر روی کرهی زمین زندگی میکنند، به ما اجازهی فکر کردن، راه رفتن، صحبت کردن، یاد گرفتن، دوستیابی، درک احساسات و درک معنای زنده بودن را میدهد و هیچ رباتی چنین قدرتی ندارد، پس ما با آنها خیلی فرق داریم.
گاهی با خودم فکر میکنم در شهر رباتها، زندگی شهروندی چگونه است؟ فکر میکنم احتمالاً رعایت خیلی از اصول شهرنشینی مثل نریختن زباله در خیابان یا رعایت نوبت و خیلی مسائل دیگر با دادن برنامه به حافظهی ربات حل میشود، اما رفتارهای انسانی مثل احترام به هم، لبخند زدن، سلام دادن و... که میتواند به آرامش زندگی در شهر کمک کند چه؟ این دیگر کار رباتها نیست، کار خودمان است. رباتها نمیتوانند مثل ما روابط اجتماعی و شهری درست داشته باشند. البته شاید رفتارهای رباتها خیلی هم از رفتارهای ما دور نباشد!
شبیه ما میشوند!
میدانستید در جهان رباتهایی وجود دارند که با هدف بهبود حالات روحی انسانها طراحی شدهاند. برای مثال «کیپان» رباتی زرد رنگ و کوچک است که با هدف برقراری ارتباط و تعامل با کودکان طراحی شده و ربات ویولن نواز تویوتا هم با هوش موسیقایی خود برای آرام کردن بیماران طراحی و ساخته شده است.
از سوی دیگر روبات «نائو» رقیب احساسی ماست. این ربات قادر به برقراری پیوند با افرادی است که با او به مهربانی رفتار کنند.
این ربات اگر تشخیص دهد که فردی ترسیده یا از روی درد گریه میکند، سکوت میکند و رفتار پر خطری نشان نمیدهد. یا اگر دید فردی از شادی گریه می کند، به جای گریه کردن میتواند رفتار شاد از خود بروز دهد. گفتن کلمات مهرآمیز و کمک کردن به فرد در صورت نیاز از کارهای دیگری است که این ربات انجام می دهد.
گروه تحقیقاتی کانامرو که پروژهی ساخت این ربات احساساتی را برعهده داشته، در حال ساخت رباتهایی است که همچنین قادر خواهند بود به کمک افراد سالخورده بشتابند و ...
انگار که جدیجدی رقبا در راهند؛ رقبایی که هر چند ظاهرشان رباتی است ولی رفتار انسانی را فرا میگیرند. بهنظر شما در چنین اوضاع و احوالی، رباتی شدن رفتار ما سؤال برانگیز نیست؟