او کارشناسی سینما و کارشناسی ارشد ارتباطات خوانده است. زندگی روی چرخ و با سختیهای معلولیت، زندگی ویژهای است اما ویژهتر از آن این است که این معلولیت به سبب جنگ و آن هم به پشتوانه عقاید مذهبی رخ داده باشد و نام جانباز بهخود گرفته باشد. واقعیت آن است که هنوز زیر سقف آسمان این کشور بزرگ در بین همین مردم، خانوادههای بسیاری - و نه اندک - هستند که از نزدیک یا به قول سینمایی کلوز آپ با یادگاران جنگ زندگی میکنند.
دامرودی در کتاب خود سعی داشته علاوه بر شرح ظرایف و دقایق زندگی جانبازان، درد دلها و مشکلات نانوشته این قشر را که هنوز در بسیاری جنبهها موفق به احقاق حقوق معمول زندگی خود در جامعه شهری نشدهاند، به تصویر بکشد و حتی در لایههای زیرین داستانها، کوتاهی مسئولان را در قبال آنها به باد انتقاد بگیرد.
بر خلاف اغلب کتابهای داستان کوتاه، کتاب با قویترین اثر نویسنده آغاز نشده بلکه در آغاز کتاب با اثر متوسطی روبهرو هستیم و حال آنکه هر چه به داستان بعدی پیشروی میکنیم تواناییهای نویسنده و قابلیتهای قلم او پررنگتر میشود.
تقارن سینماگری و نویسندگی
برجستهترین ویژگی قلم نویسنده، کشش وجاذبه تمامنشدنی در همه داستانهاست. از آغاز یک قصه، جاذبهای وجود دارد که به سادگی مانع از زمین گذاشتن کتاب از سوی خواننده میشود. زیرکی و فراست دامرودی آنجا نمایان میشود که با قرار دادن یک نکته کلیدی در داستان برای غافلگیر کردن خواننده، نمیگذارد تقریباً پایان هیچیک از داستانها قابل پیشبینی باشد. شاید گرایش او به سینما و تحصیلاتش در این رشته این توانایی را در او پدید آورده که با نگاه توصیفی به زوایای مختلف داستان بپردازد. گویی فیلمی در پیش چشمهای خواننده به نمایش در آمده و وصف صحنهها و آدمها از پشت دوربین، به دقت انجام گرفته است. این نگاه سینمایی در بیان صحنههای پر فراز و نشیب قصهها، باز خودی نشان میدهد و در تنوع قالب داستانها هم مؤثر بوده است.
در داستان «آرزوی غریب»، توانایی نویسنده در جاندادن به جسمی بیجان - آن هم به یک کاسه توالت - نهتنها سبب کسالت یا توذوقزدگی خواننده نمیشود بلکه ظرافت ورود به داستان و طرح آنچنان است که اشتیاق خواننده برای مطالعه کلی داستان دوچندان میشود و این امر از نگاه سینمایی دامرودی برخاسته است یا در داستان «دو خط موازی» تصاویر به خوبی یک فیلمنامه دقیق و قابل تصور، توصیف میشوند که باز به همین قابلیت نویسنده بازمیگردد.
تنوع قالب و محتوا
از ویژگیهای دیگر کتاب تنوع قالبها و محتواهاست. متفاوت بودن فضای هر داستان از داستان دیگر به ذهن خواننده اجازه استراحت و جدا شدن از فضای قبلی و ورود به دنیایی تازه را میدهد که مانع از خستگی اومیشود. جالب آنکه این تفاوتها با محوریت جانباز و زندگی او همراه است و دامرودی بهخوبی توانسته در عین اشتراک این امر، افتراق فضای داستانها را با هم همراه بیاورد.
نگاه دقیق و ظریف به زندگی این قشر، چنانکه خواننده به خوبی لمس کند که انجام سادهترین امور شخصی و خانوادگی برای جانباز و خانواده او با چه مشقتهایی همراه است (داستان تجلیل) یا داستانهای سمبلیک (مانند آرزوی غریب یا تلاقی) که نویسنده حتی نام شخصیتهای داستان را فلانی و بهمانی انتخاب کرده تا گستره شمول آنها در جامعه وسیعتر باشد و در عین حال، تلاقی اجتنابناپذیر همه اقشار جامعه با هم و نیازمندی همه به هم در تأیید سخن سعدی شیراز آمده که «بنی آدم اعضای یک پیکرند».
کتابی برای همه یا برای جانبازان؟
بی شک برای هر اثری در عین حال که ویژگیهای خوب و قابل تقدیری وجود دارد، ممکن است نقاط ضعفی نیز قابل شمارش باشد که اثر محمد رضا دامرودی نیز از این موضوع مستثنی نیست. در برخیها داستانها، توازن میان شرح و مکالمه برهم خورده و گاه زیادهازحدبودن دیالوگها و گاه طولانیبودن توصیفات، شاید سبب ملال خواننده شود، اما آنچه مهم است باز خورد مثبت و منفی کلی یک اثر در نگاه مخاطب است، که بهنظر میآید دامرودی در برآوردن پاسخ مثبت موفق بوده است. اما ممکن است سؤالی با توجه به فضای کلی کتاب در ذهن خواننده ایجاد شود که آیا نسلها و قشرهایی که هیچ خاطره مشترکی با یک جانباز ندارند با کتاب ارتباط بر قرار میکنند ؟یا بهتر بگویم آیا مخاطبان این کتاب را قشر خاصی تشکیل میدهند؟
در پاسخ باید گفت که ممکن است در مطالعه کتاب برای افراد غریبه با این قشر ابهامات و نکات غیرقابل درکی در برخی داستانها بهوجود بیاید اما بهطور کلی داستانها چنان طراحی شدهاند که داستان اصلی جاذبه و کشش لازم را برای هر نوع خواننده داشته باشد و صد البته که لمس کامل آنچه مطلوب نویسنده بوده است در شرایط تقارب و اقتران خواننده با جانبازان در سطوح بالاتری صورت میگیرد. در عین حال شاید این نیز یکی از اهداف نویسنده بودهاست که با قلم جاذب و داستانهای پرکشش خود، رغبتی برای این قشر غریبه با نسل جنگ را پدید آورده تا با گذشت سالهای طولانی از وقایع دفاعمقدس این کنجکاوی برای آنها ایجاد شود که جانبازان پیش از جانبازی که بودند و چه آمال و هدفی از آنها جانباز ساخته است و اکنون در این شهر آرام و صلحبرتابیده چه میکنند؟
حسن ختام
در نهایت کتاب به داستان زیبای«قد قامت السلام» ختم میشود که گویی برای نویسنده که سمبل جامعه جانبازان است، منتهای آمال و آرزوست که آن را در انتهای کتاب قرار داده است. نویسنده از آغاز کتاب هر چه در مورد مشکلات مادی و شرح سختیهای زندگی دنیایی جانبازان، سخن رانده، همه را به کناری میزند و از خواسته متعالی معنوی خود به زیباترین شکل سخن میراند. بزرگترین دغدغه دامرودی در این اثر، بازتاب جانباز بودن و بار معنایی خاصی است که فارغ از معلولیت صرف و سختیهای نقص عضو به دوش میکشد و این معنویت ومفهوم خاص است که از جانباز فردی دیگر ساخته با خواست و اهدافی تازه و مسئولیتی که برای او به همراه میآورد و از او جدایی نمیپذیرد.
تازه در این داستان است که دوباره خواننده را به یاد چرایی به جبهه و جنگ رفتن و دفاع میاندازد و در این قصه است که باز تلاقی چشمهای پرسشگری که سالها با این قشر زندگی میکنند اما آمال و آرزوهای واقعی آنها را نمیدانند، به تصویر میکشد و هنرمندی قلم در آن است که به این آرزوها، رنگ غیرواقعی و رؤیایی نمیدهد و با نگاهی ایده آلی و واقعیت گرا آن را اجابت میکند و چه بیانی زیباتر از اینکه آرزوی هر جان باخته در راه حق و حقیقت آن باشد که در هنگام سلام دادن به مولا و صاحب خویش، میخواهد بر دوپای ادب بایستد و این امر در دل هر جانبازی غوغایی برپا میکند و این موضوع به ظاهر ساده، حسنختامی شایسته به پیادهها و سوارهها میدهد تا خاطرهای شیرین از تورق نخستین اثر محمدرضا دامرودی در ذهن بماند.