چندی پیش «بنیاد نویسندگان و هنرمندان» و «خانه نقد» این بنیاد، برای نخستین بار «جایزه منتقدان ادبی- هنری» را افتتاح کرد و دکتر پروین سلاجقه به عنوان منتقد سال در حوزه نقد شعر، برگزیده شد.
از وی آثار متنوعی منتشر شده است، متنوع به این معنا که در حوزههای مختلف نقد ادبی مانند نقد داستان، نقد ادبیات کودک و نوجوان، نقد شعر کلاسیک و نقد شعر معاصر، ذوقآزمایی کرده است.
آثاری چون «صدای خط خوردن مشق: نقد آثار هوشنگ مرادی کرمانی»، «فرهنگ تحلیلی نمادها در سبک هندی با عنایت به بیدل دهلوی و صائب تبریزی: پایاننامه 1500صفحهای دکترا»، «امیرزاده کاشیها: نقد و بررسی کامل کارنامه شعری احمد شاملو» و...
مصاحبهای که امروز از نظرتان میگذرد، گفتوگویی مفصل درباره آسیبشناسی نقد ادبی، به خصوص نقد شعر در ایران است.
- شما در حوزههای مختلفی از نقد وارد شدهاید: نقد شعر معاصر، نقد ادبیات کلاسیک، نقد رمان، ادبیات کودک و نوجوان، مبانی نظری نقد و ...، آیا این تنوع، به تخصصی بودن کار یک منتقد لطمه نمیزند؟
فعلاً اعتقاد چندانی به این قضیه ندارم، شاید بعدها، حوزه کارم را تخصصیتر و محدودتر کنم. ولی به طور کلی، چون در مقوله نقد هم مهمترین مؤلفه برای من، تبعیت از علاقه است، پس ذوقم را آزاد میگذارم تا از میان آثار ادبی برای خود گزینش داشته باشد، در نتیجه هر بخشی را که انتخاب میکند، موضوع بررسی کار من قرار میگیرد.
اما از آن مهمتر، آنچه برای منتقد در درجه اول لازم است بهرهگیری از متدولوژی نقد است و آشنایی با ابزارهای علمی آن؛ و به نظر من وقتی منتقد، گفتمان کلی نقد را بیاموزد و از طرفی به پیکره واحد ادبیات نیز علاقهای جدی داشته باشد، میتواند با هر متنی برخورد فعال داشته باشد.
با منطق زیباشناسانه همان دورهای که خود بر آن متمرکز شدهاند برخورد میکنند، مثالش برای نوع اول نفی کامل ارزش ادبی سبک هندی توسط ادبای نسل اول آکادمیک که امتداد مرحوم «ملکالشعرا» بودهاند و مثال دومش کتاب «شاعر آینهها» اثر استاد ارجمند آقای دکتر شفیعی کدکنی است که با ذوق خراسانی، از غزل بیدل گزینش کرده است و در حالی که جهان بیدل که او را بیدل کرده است، اتفاقاً در غزلهای پیچیده او که تراکم زبانی و قرابت ترکیب دارند، یافت میشود.
به نظر من بر بخش عظیمی از آنچه که در دانشگاههای ما در زمینه نقد انجام میشود، حتی اسم یک بررسی علمی را هم نمیتوان گذاشت چه رسد به نقد ادبی چرا که برخورد با متون بیشتر در حوزه شرح لغت و معنای قاموسی است و تقلیل متن به گزارههای مبتنی بر صراحت معنایی و به تعبیر بهتر «ادبیت زدایی» از متون ادبی.
بدون تردید میتوان گفت هیچ کدام از منتقدین ما تاکنون دانش نقد را از دانشگاه نیاموختهاند بلکه علاقه شخصی آنها و مطالعات جانبی، آنها را به این سمت کشانده است. وقتی در همین جهان معاصر که به قول میخائیل باختین، با رمان و در رمان است که آینده ادبیات رقم میخورد.
اکثریت قریب به اتفاق استادان ادبیات ما یا رمان نمیخوانند و یا آن را به عنوان یک ژانر قوی جهانی قبول ندارند. از طرفی دیگر، شعر معاصر جهان و ایران را به رسمیت نمیشناسند و از همه بدتر اینکه چیزی از نظریه ادبی و تحولات چشمگیر دانش ادبی و دستاوردهای علمی جدید در حوزههای علوم انسانی، به گوششان نخورده است و تازه ضرورت یادگیری آن را هم احساس نمیکنند و یا بهتر است گفته شود که بعضی از آنها بر کسانی که به این دانشها اهمیت میدهند خردهگیری هم میکنند، چگونه میتوان انتظار فاجعهای را که در نقد ادبی کشور در زمان فعلی با آن روبهرو هستیم، نداشت و اما عدم انعطاف بسیاری از استادان دانشگاه در حوزه ادبیات یا خوگرفتن آنها به یک دوره خاص که برای مدتی روی آن کار کردهاند، باید بگویم، قضیه درست از همین قرار است.
گاهی به نظر میرسد که در این مورد استادان صاحبنام ما هم با نوعی جریان «حرکت و توقف» یعنی حرکت در یک دوره و توقف در همان دوره یا نوعی ایستایی روبهرو میشوند و یا به آنچه آموختهاند خو میگیرند و پذیرش ژانرهای دیگر ادبی برایشان دشوار میشود و در این صورت یا آن ژانر یا دوره را انکار میکنند و یا ذوق و سلیقهای را که مختص یک دوره از مطالعات آنان است برای بررسی دورههای دیگر نیز به کار میگیرند.
- هر اثر ادبی با فرض اینکه ادبیت داشته باشد، یک هویت شخصی دارد که هر قدر هم بر گفتمان نقد مسلط باشیم، برای اینکه متن را به تمام و کمال بشناسیم باید وارد دنیای خود متن بشویم و دنیای متن ریشه در دنیای شخصی خود شاعر یا نویسنده دارد.
یعنی اثر ادبی به ناچار، باید رایحهای از دنیای شخصی خالق خود به مشام برساند، سؤال این است که کارآیی نقد در مواجهه با آن هویت شخصی اثر و در واقع دنیای شخصی خالق اثر چقدر است؟ به عبارت دیگر فرق میان تکنسین ادبی و منتقد ادبی چیست ؟
به نظر من فرق تکنسین ادبی و منتقد ادبی، از زمین تا آسمان است. چرا که تکنسین ادبی با برونه اثر برخوردی صرفاً فیزیکی و صوری دارد. یعنی چیزی به دنیای اثر راه نمیبرد و جهان مؤلف را در نمییابد.
و به تعبیر شما رایحهای از «جهان مؤلف» را به مشام نمیرساند. به زعم من نقد ادبی نوعی برخورد شناختمدار و فلسفهمدار با اثر است که در روش و نظامی سازمان یافته، هوشمند و خلاق، سامان مییابد و افقهای سه جهان را: جهان مؤلف، جهان متن و جهان منتقد را به یکدیگر نزدیک میکند؛ به نحوی که این سه جهان، «جان»یکدیگر را درمییابند و سپس فرآیند نقد شکل میگیرد و جهانی تازه را میسازد.
این پروسه در جریان اعمال تکنیک به تنهایی، به وسیله تکنسین ادبی هرگز صورت نمیگیرد. در نتیجه افقهای سه جهان به یکدیگر متصل نمیشوند. نقد ادبی بارور، نقدی هستیشناسانه است که در پی دریافت هستی اثر است؛ به تمامی یا تا جایی که ممکن باشد و در نتیجه تکنیک فقط کار بخشی از ورود به دروازههای جهان اثر را میسر میسازد ولی آن را به «خوانش» در نمیآورد.
شاید اگر منظور شما را از تکنیک، به کاربرد ابزارهای دانشنقد تعمیم دهیم، در این صورت راحتتر میتوانیم بگوییم که وجود این تکنیکها یا ابزارها در نقد هستیشناسانه، لازم است ولی کافی نیست. به هر تقدیر، به واسطه حضور تکنیک و کاربرد آن در یک فرآیند نقد کارآمد یا به قول کاترین بلزی «عمل نقادی بارور» و همچنین استفاده از ابزارهای تأویل، توضیح و روشنگری میتوانیم بگوییم که بوطیقای نقد مدرن کارآیی زیادی دارد.
در اینجا بین گفتمان نقد کلاسیک و مدرن تفاوتی وجود دارد. گفتمان نقد کلاسیک فقط مبتنی بر شناخت صنایع، فنون و صور خیال قدمایی است که به طور عمده به دلیل قدمت مقوله شعر، بویژه در کشور ما، در خدمت متن شاعرانه قرار میگیرد و در محور نقد محتوایی بیشتر مبتنی بر شناخت مؤلف، تاریخ، عقاید، مذهب، اندیشه و شرح لغت است. اما قضیه در گفتمان نقد مدرن که بدون تردید، از جهاتی (بویژه در دستگاه نظریه بیان) در ادامه گفتمان کلاسیک یا تکمیل سنت آن است، فرق دارد.
به نظر من در این گفتمان فعلی که حاصل جمع دانش کلی بشری و دستاوردهای علمی دانش نقد به طور کلی (اعم از کلاسیک و مدرن) است، تحول عظیمی در شناخت متون ادبی و شیوههای بررسی آنها صورت گرفته است.
- من هنوز جواب سؤالم را نگرفتهام. شما از خلاقیت منتقد سخن گفتید. از سخنان شما این گونه برداشت کردم که منتقد چه بسااز نظر خلاقیت، در کنار شاعر و داستاننویس قرار گیرد. نقد ادبی به منزله یک اثر خلاق و منتقد ادبی، خالق اثر محسوب شود. سؤال این است که این خلاقیت، در تطبیق گفتمان نقد با متن اتفاق میافتد یا تصرفی از جانب منتقد صورت میگیرد؟ و این تصرف، چگونه تصرفی خواهد بود؟
به نظر من، آن دخل و تصرفی که مورد نظر متن است و در نقد پدیدارشناسانه - از جمله در آرای پل ریکور- نیز مطرح شده است، دخل و تصرفی از جنس مواجهه «دو جان» با هم است. فقط در این صورت، افقهای جهان مؤلف و متن و جهان منتقد با هم میآمیزند و بخش زیادی از درونیات متن، بر منتقد تجلی میکند.
این اتفاق در نقد تکنیکی صرف یا به قول شما در برخورد تکنیسین نقد با متن یا جهان مؤلف رخ نمیدهد؛ آن نقد خلاقی که قرار است خود به مثابه یک اثر هنری - چه بسا از نوع شعر یا داستان- خلق شود یا انجام پذیرد و یا به نحوی منتقد را خالق آن فرض کنیم، در فرآیندی اینچنینی، یعنی مواجهه دو جان با یکدیگر رخ میدهد که خود بخشی از فرایند پدیدارشناسی متن است؛ هر چند در این میان، تکنیک نیز حرف خود را میزند و نقش خود را بازی میکند چرا که این نقد خلاقی که الان موضوع صحبت من و شماست، قرار است بهرهور از دانش ابزارهای نقد باشد.
شاید بهتر است بگویم که بدون این ابزارها یا استفاده از تکنیک یا روششناسی نقد، منتقد نه فقط به پدیدارهای جهان اثر نزدیک نمیشود بلکه نقد تکنیکی صرف، خود نیز نوعی داوری «ذوقی» به حساب میآید. به طور مثال، نقد شکلگرایانه را مثال میزنم؛ ظرفیتهای این شیوه نقد در نمایش هماهنگیهای آوایی و معنایی و انسجام درونی اثر، به مثابه یک ساختواره یا بنای کلامی، بسیار مفید و لازم است ولی خود بهتنهایی نمیتواند «جان» اثر را که مستقر در آن است دریابد؛ پس برای تکمیل فرایند نقد، منتقد باید از رویکردهای تأویلی نیز استفاده کند.
به نظر من، در نقد ادبی در کشور ما فرایندها یا رویکردهای نقد، هر کدام جداجدا میایستند و یکدیگر را تکمیل نمیکنند. این مسأله چه در مواردی که یک منتقد، تکنیکی عمل میکند و چه در مواردی که بدون مهارتداشتن، بر استفاده از تکنیک تأکید دارد، به یکسان عمل میکند و در نتیجه منتقد به «جان» راوی اثر یا جان اثر نزدیک نمیشود که در بهترین حالت آن در شکل اول فقط به نوعی ریختشناسی صرف مکانیکی میانجامد و در حالت دوم به نقد ایدئولوژیک صرف یا نقد اخلاقی و فلسفی صرف و یا نقد مؤلف و تبارشناسی شخصیت فردی او و ریختن پته او روی آب. حالا اگر بخواهم بین این دو شیوه مجبور به انتخاب باشم، شاید بگویم اولی بهتر است چرا که حداقل میتواند تا حدودی مکانیزم سازههای اثر را نمایش دهد.
من برای برخورد تکنیکی مثال میزنم؛ حدود دو دهه است که آثار منتقدان ساختارگرا در ایران ترجمه شده است و اقبال زیادی نسبت به آن صورت گرفته است. مسأله این است که بسیاری از این منتقدان، تکروشی هستند. اصولاً با روش این مکتب، برخی از مکاتب ادبی را نمیتوان تحلیل کرد؛ مثلاً در آثار سوررئالیستها، علیالقاعده نمیتوان یک ساختار متمرکز پیدا کرد.
فکر میکنم ریشه اقبال به این روش خاص، آن است که بیشترین نزدیکی را با تکنیک دارد؛ چون به شما یاد میدهد که چگونه میتوان با ساختمان اثر روبهرو شد و آن را تحلیل کرد. اگرچه ساختار به معنای فرم نیست اما با هر تعریفی از ساختار، در این تردید نیست که در ساختارگرایی به معنا و درونه متن در حدی توجه میشود که مبین پیوند ارگانیک آن با فرم باشد.
به عبارت دیگر، فرم در ساختارگرایی اصالت دارد. دقیقاً از همین منظر، به ریشه این اقبال فراگیر به ساختارگرایی در نقد ادبی پی میبریم؛ چون آن جنبهای از اثر که خلاقیت و به عبارت بهتر شعور شاعرانه منتقد شعر را فرا میخواند، جنبه محتوایی و همان جان اثر است. مثال دیگر، نقد اسطورهشناختی است.
در سالهای اخیر، جریان و به تعبیری نهضت ترجمه اسطوره [و نه اسطورهشناسی به مفهوم دقیق آن] بالا گرفته است. کاری که بسیاری از منتقدان ادبی زیر تابلوی نقد اسطورهای صورت میدهند، در واقع بازشناسی ارجاع متن به نمادهای اسطورهشناختی است، در حالی که این فقط قدم اول است؛ کار منتقد در مرحله بعدی این است که بگوید این ارجاعات در متن، آیا به یک هارمونی منجر شده است یا نه؟
نفس ارجاع به اسطوره، اثبات هارمونی در اثر نمیکند چون اگر با دید دقیق بنگریم، نه تنها در شعر بلکه در زندگی عادی هم بسیاری از پدیدهها به اسطوره ارجاع دارند. آنچه یک منتقد باید انجام دهد، کشف تأویلهای جدیدی است که شاعر با جانبخشی دوباره به اسطوره در ساختار اثرش، فراهم میکند. به عبارت دیگر، بازآفرینی اسطوره مهم است نه صرف ارجاع به آن در متن؛ این تفصیل برای آن است که بگویم یکی از آفات منتقدان ما تکمتنیبودن و اگر خیلی ارفاق بدهیم، تکروشیبودن آنهاست.
این که ساختارگرایی به عنوان تنها روش نقد بتواند تمامی مؤلفههای متن را بیان کند، مسألهای است که مورد تردید نظریهپردازان نقد معاصر بهویژه خود کسانی که در کار خود از روش ساختارگرایی استفاده کردهاند یا آن را به عنوان روشی لازم و کافی معرفی کردهاند قرار گرفته است و به همین دلیل، بعدها طرحی که اگر بتوانیم نامش را عبور از ساختارگرایی یا تکملهای برای آن بگذاریم، مطرح شد و راههای دیگری را نیز پیش پای نقد گذاشت؛ از جمله رویکردهای نقد پساساختارگرا.
به طور مثال یکی از نظریهپردازان مطرح، رولان بارت است که با نگاهی خلاق، فقط به ساختارگرایی بسنده نکرد و توجه خود را به مؤلفههای نقد پساساختارگرا نیز معطوف کرد و آن را لازمه خوانش متن دانست.
متأسفانه گاهی میبینم منتقدانی، بعضی از متدهایی را که به طور ناقص از ساختارگرایان یاد گرفتهاند، به مثابه یک الگوی ثابت و غیرقابل تغییر، بر هر متنی امتحان میکنند و اصرار دارند که الگوی خود را به هر وسیلهای که شده بر متن تحمیل کنند؛ فارغ از دغدغه تفاوتهای هر متن و جهان آن با متن دیگر؛ ماجرای ساختارگرایی، در این موارد، سرنوشت خندهداری پیدا میکند.
البته من احساس میکنم که تعریفی که شما از ساختارگرایی در سؤالتان دادید، بیشتر مربوط به نقد نوین یا شکلگرایانه و تا حدودی فرمالیستی باشد که در آنها معمولاً به معنا در حدی توجه میشود که مبین نمایش پیوند ارگانیک آن با فرم باشد.
به زعم من، ساختارگرایی از این مقولهها کمی فراتر میرود و درصدد آن است که روششناسی بررسی کل ساختار متن را اعم از فرم و محتوا - که از هم جداییناپذیرند- مطرح کند.
البته مسائل مربوط به بحثهای معناشناسی از مقوله دیگری است که میتواند در بطن نگاه ساختارگرایانه به متن جریان پیدا کند و به نحوی هرمنوتیک مدرن را در جریانی به موازات ساختارگرایی به خدمت خوانش متن در آورد؛ مثلاً همان اشاره شما به اسطوره و نقد اسطورهشناختی که در خدمت جنبه محتوایی یا جان اثر است؛ تحقیقات جدید اسطورهپژوهی با استفاده از دستاوردهای علوم انسانی، بهویژه همان متد ساختارگرایی که راجع به آن صحبت کردیم، شاخههای متعددی را از حضور عنصر اسطوره - چه در هیأت بررسی محورهای متعدد اندیشه اسطورهای مرتبط با ابرروایت اسطوره و چه در بحث تلمیحات اسطورهای و یا اسطورهزدایی و اسطورهآفرینی- مدنظر قرار داده است که جای بحث فراوان دارد. این حضور، هم در محور زیباییشناسی و هم در محور زایشهای بیپایان معنایی متن مورد مداقّه قرار میگیرد.