کهنهسوارهای میدان روزنامهنگاری این روزها خیلی خستهاند، هریک به گوشهای نشستهاند و در سکوت برروزگار گذشته تأسف میخورند. آینده روزنامهنگاران و آنچه در انتظارشان است گاه چنان تلخ است که گامهای پیشرو را برایشان دشوار کرده است. شرایط حاکم بر فضای حرفهای روزنامهنگاری پشتوانه محکمی برای این گروه نیست. از دست دادن شغل و تحمل بیکاریهای طولانی، کابوس همه کسانی است که تلاش کردهاند روزنامهنگار باقی بمانند. خاطرات سالهای عمر روزنامهنگاران کهنهکار مجموعهای است از رنجهایی که کشیدهاند و دشواریهایی که از سر گذراندهاند.
حالا این کهنهسواران خسته از سالهای پشتسر، با کورسوهایی از امید گوشهای به تماشا نشستهاند؛گاه حتی حواس تماشا هم ندارند، گوشهای نشستهاند با چشمهای گشوده به روبهرو، بیآنکه بهخاطر بیاورند گذشتهها چگونه گذشته است، بیآنکه یادشان مانده باشد طی 30-20سال گذشته کجا بودهاند، چه کردهاند و چرا حالا تنها گوشهای نشستهاند و آمد و رفت هیچکس نه شادشان میکند و نه غمگین. گوشهنشینی، آخر خط سرنوشت بسیاری از روزنامهنگاران است. حرمت کهنهسواران نیز چندان پاس نگه داشته نمیشود و کسی از آنها که قامتشان در روزنامهنگاری خمیده شده حالی نمیپرسد. این روزها بیتکیهگاهی روزنامهنگاران کهنه و نو، در غیبت یک مرکز صنفی کاملاً به چشم میآید. گاهی نمیشود جای خالی یک مرکز حمایتکننده صنفی را با پیشنهادهای دولتی پر کرد. جایی باید باشد که همکارها همدیگر را پیدا کنند و بر زخم هم مرهم بگذارند و در شادی هم خوشحال باشند؛ جایی که هر کسی کمابیش همدرد دیگری باشد، دردها را بفهمند و رنجها را لمس کنند؛ جایی که بشود هر ازگاهی به پاس حرمت کهنهسواران ایستاد و چند ثانیهای سکوت کرد و یادشان را گرامی داشت تا بهانهای باشد برای دلخوشی آنها که هنوز در این راه گام برمیدارند و خون دل میخورند.
درددل روزنامهنگارها مثنوی هزار من کاغذ است که ناگفته مانده تا وقتی دیگر، وقتی که شاید هرگز نیاید و حرفها همانطور ناگفته بماند و بماند تا از یاد برود. کهنهسوارها را باید پاس داشت؛ وقتی با خستگی هر روز راهی تحریریهها میشوند تا کارشان را از سربگیرند؛ وقتی حتی نتوانستهاند برای دستیابی به حقشان در حد یک بازنشستگی پیروز باشند؛ وقتی هنوز و همیشه از دریچهای دشمنانه به آنها نگریسته میشود؛ وقتی هنوز زندهاند و هستند و باید باشند. صفحههای روزنامهها اگر از درددلهای مردم پر است و روزنامهنگاران اگر چه همواره در پی احقاق حقوق مردمند اما هیچکس نتوانسته آنچه درد دل روزنامهنگار است را به ثبت برساند؛ دردی که حرفهای است؛ دردی که دشمنی نیست؛ دردی که میسوزد و میسوزاند. این روزها کهنهسوارها خیلی خستهاند. کاش گرد خستگی از تنشان میگرفتند، کاش آنها را حرمتی میداشتند درخور و شایسته.