در گفتوگویی که با او داشتم متوجه شدم که صراحت، جزئی از ذات اوست، هرچند که باید مواظب باشی از جوابهایش آزرده نشوی. لحن سریالهای «زیر هشت»، «جراحت»، «شیدایی» و البته آخرین کارش سریال«دیوار»همه از صراحت او بر میآید.
- اینکه پلیسها همیشه آدمهای خوبی هستند چقدر به سفارشی بودن این سریال برمیگردد؟
قرار است که همیشه پلیسها آدمهای خوبی باشند و مردم به آنها اعتماد کنند، اما متأسفانه همیشه چنین نیست. البته من ترجیح میدهم، پلیس خوب را روایت کنم تا به اعتماد مردم لطمهای وارد نشود. یونس سبزی برای من معادل خارجی دارد، یعنی من یک سرگرد اداره آگاهی را میشناسم که خیلی آدم با شرفی است. به بخشهای دیگر پلیس کاری ندارم، ولی بخش زیادی از امنیت روحی و روانی این مملکت توسط اداره آگاهی تأمین میشود. طی مدتی که با اداره آگاهی کار میکردم، متوجه شدم که حتی رتبههای بالای این دستگاه، مثل سرهنگ و سرگرد، یک حقوق کاملا معمولی دارند. آدمهایی هستند که وسط مشکلات جامعه هستند و کسی هم از آنها تشکر نمیکند و استعداد تبدیل شدن به پلیسهایی را دارند که مردم توقع ندارند. وقتی پروندهها را میخواندم متوجه شدم اگر مردم از اتفاقاتی که هر روز در جامعه میافتد و این اداره با آن درگیر است مطلع شوند، از هشت شب به بعد هیچکس از خانهاش خارج نمیشود. برای من کار برای بخش آگاهی پلیس افتخار آمیز بود. در اداره آگاهی شاهد بودم که سرگردی هشت سال از عمرش را روی یک پرونده گذاشته بود. در سریال دیالوگی وجود دارد که بهنظرم تکلیف را روشن میکند: «کار پلیس کم از جنگیدن با دشمن نیست تا وقتی که با لباس و اختیاراتت، تن مردم را نلرزانی. اگر لرزاندی، گرگی در لباس پلیس»
- اما اصولا ما تا به حال در تلویزیون پلیس بد ندیدهایم...
بحث پلیس نیست. ما اصولا در همه شغلها با این مشکل مواجه هستیم، غیراز قاچاق فروشها و خلافکارها. مثلا شما نمیتوانید نشان دهید که یک راننده تاکسی بچهکسی را میدزدد یا میکشد، آن وقت هم صنف تاکسی دارها اعتراض میکنند. اصولا مملکت ما در برابر نقد کم ظرفیت است. ازجمله خود من که در نقد کمظرفیت هستم. نکته جالب این است که امروز در یکی از خبرگزاریها گفته بودند: چرا شخصیت جمیل با اسلحه در میدان خراسان میدود، مگر اهالی میدان خراسان خلافکار هستند؟!
- با توجه به اینکه دغدغه شما همیشه نشان دادن واقعیتهای اجتماعی است، آیا محدود کردن نقد اجتماعی به خلافکارها و طیف خاصی از جامعه درست است؟
نه، قطعا درست نیست، ولی به محدودیتها اشاره کردم. البته سریال دیوار بیشتر از آنکه پلیسی باشد، یک ملودرام اجتماعی است و من سعی کردم به فردیت شخصیتها بپردازم تا شغلشان.
- آیا در این روایت ما با نسلی روبهروهستیم که قربانی تفاوت فرهنگی شده؟
کار اجتماعی یعنی نشان دادن بحرانها. در قصه ما پسر پدرش را و پدر دخترش را درک نمیکند. در اصل فرقی بین فرهنگ این دو خانواده قائل نیستم. یونس سبزی در این قصه مطابق عرف جامعه زندگی میکند ولی جمیل نه. اما علایق و روابطشان یکی است، یعنی همسر یونس خواهر جمیل است و یونس خورشید را بزرگ کرده...
- یعنی دغدغه شما تفاوت طبقه و فرهنگ نبوده و بهنظرتان تربیت ربطی به سطح فرهنگی خانواده ندارد؟
من خیلی با این حرفها موافق نیستم. پلیس بودن حمل بر خوب بودن نیست. قرار نیست یک پدر پلیس فرزندش را بهتر از یک پدر خلافکار تربیت کند. در نسل ما (یعنی دهه50) تربیت بچهها بیشتر شبیه مرغ داری سنتی بوده. بچهها در کوچه برای خودشان دانه میچیدند و بزرگ میشدند و طبق شانس و علاقهشان سرنوشتشان رقم میخورد. در 20سال گذشته تربیت برای خانوادهها کمی اهمیت پیدا کرده. مثل اهمیت رفتن به دانشگاه در جامعهای که عملا شغلی برای فارغ التحصیلان آن وجود ندارد!
- وقتی فیلمنامه مینویسید دغدغههای اجتماعی سراغتان میآید یا این دغدغههاست که شما را وادار به نوشتن میکند؟
ما در موقعیت عجیب و غریبی زندگی میکنیم. در این جامعه اگر بخواهید از یک خیابان رد شوید تا زانو در سوژههای اجتماعی فرو میروید. فهم و درک مردم از مسائل سیاسی و اقتصادی، در یک کشور جهان سومی خیلی پیشرفتهتر از یک کشور توسعه یافته است.
- یعنی ما ناگزیریم که درگیر مسائل اجتماعی باشیم...
بله، ما در یک جامعه پر تنش زندگی میکنیم. نویسنده هم حاصل همین جامعه است. یک وقت در جامعه چند معضل وجود دارد و شما به آن میپردازید، ولی جامعه ما تا خرخره درگیر معضلات است. نخستین سوژهای که به ذهنتان برسد به همراهش 100تا معضل میآید. به قول سهراب «وصل ممکن نیست»
- دغدغه شما همین غیرقابل وصل بودن اقشار مختلف است؟
بله، ما مردمانی هستیم که بهشدت با خودمان و دیگران نامهربانیم و علاقهای به هم نداریم. ولی چون مردمی هستیم که بحران های مختلف را تجربه کردهایم، به تجربه ثابت شده در بحرانها و فجایع به دادهم میرسیم، مثل زلزله آذربایجان.
- قسمتی که جمیل داشت با اسلحه وسط خیابان میدوید آیا واقعیت دارد؟
متأسفانه بله. در حال حاضر خرید یک تفنگ اصلا کار سختی نیست. من نمیگویم هر روز در خیابانها آدمها با اسلحه دنبال هم میافتند.
- شما به وسواس خاصی که روی دیالوگ دارید معروف هستید. ولی گاهی نوع گویشها در واقعیت کمی دور از ذهن است...
من و دیالوگهایم معروف نیستیم اما ما نمیتوانیم کار نمایشی کنیم، ولی عناصر نمایشی را حذف کنیم. غلو جزء عناصر نمایش است. هر کسی در کارش باید لحن خودش را داشته باشد.
- این نوع دیالوگها نقش کارگردان را کم نمیکند؟
خیر، کم نمیکند. اصولا هیچکس نمیتواند نقش کارگردان تأثیرگذاری مثل سیروس مقدم را کم کند.
- شخصیتپردازی جمیل بر چه اساسی شکل گرفت؟
من دوستی دارم که وقتی مادرش فوت کرد، یک مغازه به نامش بود و برادرش برای تصاحب مغازه او را به زندان انداخت. دوستم میگفت: «یک هفتهای که در زندان بودم نقشه میکشیدم که وقتی بیرون آمدم، برادرم و زن و بچهاش را بکشم و زندگیاش را نابود کنم، ولی وقتی بیرون آمدم چنین جراتی را نداشتم.» همه ما تنفرهایی داریم ولی نمیتوانیم به آنها جامه عمل بپوشانیم. جمیل فرقش با دیگران این است که جسارت داشته تا ذهنیتش را به عمل در بیاورد. بهنظر من انسان تا جایی میتواند ذهنیتش را به عمل در بیاورد که ضررش به کسی نرسد، ولی اگر عملش به دیگران ضرر برساند، یعنی مخل اجتماع است و مستحق زندان.
- با توجه به قصه و شخصیت جمیل، بهنظرتان آدمها غیرقابل تغییر هستند؟
اگر من بتوانم رؤیایم را تغییر دهم، خودم هم تغییر میکنم.
- چگونه رؤیاها در جامعهای مثل ما تغییر میکند؟
همه ما فکر میکنیم چیزی که در جیب بغل دستی ماست حق ما بوده؛ این دیدگاه بهخاطر فاصله طبقاتی در جامعه ما بهوجود آمده. چون هیچکس در جایگاه واقعی خودش نیست. بعضیها فکر میکنند حقوقشان در جیب دیگران است. شاید هم حقوق چند نفر در جیب یک نفر باشد، ولی ما حقمان را از تمام کسانی که با آنها در ارتباطیم میخواهیم.
- چرا اسم جمیل را انتخاب کردید؟
جمیل اسمی از خداست. صبرخداوند بیشتر از یونس سبزی و خورشید است. خدا به جمیل خیلی فرصت میدهد و امیدوارم در طول این قصه جمیل بتواند از این فرصت استفاده کند.