آیا اگر اکنون حضور جریانساز فرهنگ را در کشورمان کمرنگ میبینیم بهدلیل خوبتربیت نشدن یکی از میوههای انقلاب است یا جریان مصلحتی که کمتر گوش شنوایی برای نقد شدن داشته و دارد؟ گسترش فرهنگ کتابخوانی بهعنوان یکی از مطالبات جدی مسئولان سالهاست در زمره آرزوها باقی مانده است. سهم کدامیک از عوامل در این نرسیدن به این آرزو پررنگ است؟
جع ضرورتی برای کتاب خواندن
وقتی از شمار زیادی از کسانی که کتاب نمیخوانند علت این امر را جویا میشویم، معمولا در پاسخ میگویند: وقت نداریم، حوصله نداریم، کتاب گران است، کتاب خوب نداریم چون ممیزی زیاد است، اگر یک ساعت وقت اضافه داشتم به هزار کار ناکرده میرسیدم، نفست از جای گرم بلند میشود و... .
فرهنگ شفاهی خاص و عام
عموم ایرانیها اهل دورهم نشستن و پرشور و هیجان و با قاطعیت درباره فوتبال، سیاست خارجی، اقتصاد و زندگی خصوصی دیگران (از چهرههای مشهور گرفته تا کاسب محل) صحبتکردن هستند. کافی است در هر نقطه از ایران که زندگی میکنید، به شعاع حداکثر 10کیلومتر دورتر از محل منزلتان، یک روز عصر به یک سفرهخانه (همان قهوهخانه تغییر شکلداده) سری بزنید و ببینید که چند هزار ساعت وقت بیبها تلف میشود.
شاید مخاطبان این نقد بگویند ما چه مکانها یا برنامههایی برای لذت بردن داریم؟ اما آیا این کمبودها دلیل قانعکنندهای برای خلوتنکردن با خویشتن است؟ بهواقع چرا در این مکانها کمتر صحبت از فرهنگ (تئاتر، موسیقی، سینما و غریبتر از همه کتاب) بهمیان میآید؟ البته شفاهیبودن فقط مختص عموم مردم نیست بلکه بیشتر روشنفکران ما نیز مایلند سخن بگویند تا بنویسند و به همان نسبت هم زیاد کتاب نمیخوانند و اگر هم اندک کتابی بخوانند به بهانهای که هیچ وقت دلیلش را نفهمیدیم از معرفی کتابی که میخوانند پرهیز میکنند. در گوشی بگوییم، آیا دلیلش این نیست که کتاب نمیخوانند؟
سنخ روانی ها
ما ملتی هیجانی- عاطفی هستیم و برای اینکه عقلانیت در ما نهادینه شود لازم است تفکر و بهویژه تفکر انتقادی را سرلوحه زندگیمان قرار دهیم؛ هر چند تا به امروز از این موهبت در سطوح مختلف کمتر بهره بردهایم. فرهنگدوست و کتابخوانشدن یک جامعه به یک پیش نیاز ضروری احتیاج دارد؛ تمام ارکان تصمیمگیرنده کشور تفکر، عقلانیت و آیندهنگری را اصل اساسی زندگی روزمره بدانند تا با هر حرف و اقدامی امنیت روانی جامعه برهم نخورد. فرهنگ در کشوری بالنده و اثرگذار خواهد بود که هیچیک از افراد آن جامعه این تصور را نداشته باشند که اگر امروز یک ساعت کتاب بخوانند، به اندازه 10ساعت از کسب درآمد، چتکردن با یک دوست مجازی، گردش در شبکههای اجتماعی و غیره عقب خواهند ماند.
مردم چه گناهی دارند
کتاب خواندن اگر با تربیت ذهنی و روحی همراه نشده باشد و مانند غذاخوردن یک اصل متداوم نباشد، انتظار لذتبردن از آن تقریبا نزدیک به محال است. این درست است که برای اعتلای هر امر اکتسابی و غیرفطری نیاز به انگیزش داریم اما آیا اگر به هر دلیل، متولیان رسمی ایجاد انگیزش مطالعه در جامعه، به وظایف خود آشنا نبودند، ما نباید این انگیزشها را بشناسیم و سراغ انگیزشهای پایدار برویم؟ در همه کشورها، حتی بستهترین جوامع طول تاریخ، خواست مردم برای آگاهتر شدن و شکستن سدها، امکان برخورداری از بسیاری مواهب حداقلی آزادی را برای آنها فراهم میکند. بیگمان یکی از مظاهر آگاه بودن یک جامعه، کتابخوان بودن آن جامعه است. شاید بگوییم در اینکه مردم، ولو کم، کتاب میخوانند چرا باید متهم ردیف اول مردم باشند؟ پاسخ میتواند احتمالا این باشد: چگونه و به چه شیوهای راهی بیابیم که کتاب خواندن جزو ذاتی زندگی روزمره بشود بیآنکه بخواهیم مدام از فضیلتهای آن سخن بگوییم؟
فاصله صنعت نشر با مردم
شاید مردم هم حق داشته باشند و بگویند که «صنعت نشر»، اعم از نویسنده، مترجم و ناشر- بدون چشم بستن بر محدودیتهای این صنعت، اعم از مشکلات مالی، بازگشت دیر سرمایه، کمتوانی حرفهای و امکان برنامهریزی بلندمدت نداشتن، شلختگی در توزیع کتاب و یکصدا نبودن ناشران در بیان خواستههایشان و هزار و یک دلیل دیگر- همپای خواست آنها رشد نکرده است. وقتی از کودک، نوجوان و بسیاری از نسل جوان پرسش میکنی که چرا کتاب نمیخوانند با سکوت خود یک چیز را فریاد میزنند: نمیدانیم چه بخوانیم. چرا باید بخوانیم؟ بیخیال؛ حوصلهمان سرمیرود و... .
آیا مردم خواست خود را در کتابها- در اینجا تأکید بیشتر بر حوزه ادبیات است- نمییابند که متولیان از کتابنخوانی آنها رضایت ندارند؟ مگر نویسندگان در این جامعه زندگی نمیکنند و شخصیتهای آثارشان همین دردهای روزمره مردم را ندارند؟ مگر مترجمان ما جستوجو نمیکنند تا اثری نزدیک به فرهنگ ما ترجمه کنند یا پنجره دیگری روی تجربههای ما بگشایند؟
آیا کتابفروشان، در غیاب رسانههایی که مستمر و توأم با شناخت صحیح، به معرفی کتاب بپردازند، به صنف خود بهمثابه «کتابشناس- کاسب» بها دادهاند؟ چند کتابفروش در سطح کشور میشناسید که نیروهای کارآزموده و علاقهمند داشته باشند و فضای کتابفروشی را همچون مغازه سوپرمارکت اداره نکنند که زیر نگاه خیره فروشنده وقتی به آنجا پاگذاشتی حتما باید چیزی بخری؟
فقط این آثار را بخوان
تلقی عمومی از عملکرد و رویکرد رسانههای رسمی در معرفی کتاب این است که آنچه را من میگویم بخوان! کافی است کمی به حجم غالب کتابهای معرفی شده در تلویزیون- با تأکید بیشتر بر برنامههای آیتممحور- نگاه بیندازیم. عمده آثار با گرایش اخلاقی معرفی میشود؛ اگرچه این رویکرد را در رادیو کمتر میبینیم و آثار معرفی شده از گستره بیشتر و متنوعتری برخوردار است.
رسانه ها کتاب را نمی شناسند
اکثر مدیران و بهویژه مدیران رسانههای ما کتاب را نمیشناسند، به همین دلیل کمترین حجم آثار رسانههای ایران- اعم از معرفی، نقد و تحلیل- به کتاب اختصاص دارد. از سوی دیگر چون همواره رسانهها زیر ذرهبین هستند، امکان پرداختن همهجانبه به مسائل برایشان فراهم نیست. در تلویزیون، بهعنوان فراگیرترین و رایگانترین رسانه، تنها برنامهای که در یک دوره (از دی ماه 1389 تا اردیبهشت 91) به شکل زنده و مدون به امر نقد و بررسی کتاب میپرداخت و خالی از ایراد هم نبود، «کتاب چهار» بود که پخش آن هم بدون توضیح بیش از ششماه است که متوقف شده. حال وقتی رسانهای به گستردگی تلویزیون، چندان دایرمدار برنامهریزی و توجه به فراهم کردن زیرساختها نیست، چگونه میتوان از کتابخوانتر کردن مردم سخن گفت؟ از سوی دیگر برنامهسازیهای مقطعی برای قشر خاموش و انزواگزین جامعه، یعنی نویسندگان که عملکرد آنان هم در فاصله گرفتن از مردم خالی از نقد نیست، چندان جای خالی کتاب در زندگی روزمره را پر نمیکند البته در این میان سهم رسانههای مکتوب هم در بیتوجهی به معرفی روشمند و دقیق کتاب خالی از نقد نیست.به هر تقدیر، کتابفروشی مقصد انسانهای تنهاست و امیدورزی در این باب که روزی کتابفروشیها پر از خوانندگان مختلف باشد بر ما عیب نیست.