بهنظر میرسد وجه مشترک بسیاری از این نظریات را موضوعاتی همچون «امکان وجود علم دینی» ، « نحوه تدوین علوم انسانی اسلامی» و «نظام اقتصاد اسلامی» تشکیل میدهد. بهطور خلاصه میتوان گفت که عمده این نظریات، در پی پاسخ به این سؤال هستند که «آیا میتوان علوم انسانی اسلامی داشت؟» بهعنوان مثال، آیا علم یا مکتب اقتصاد اسلامی قابل تدوین و تبیین است؟
پاسخهای این نظریهپردازان به چنین سؤالاتی را میتوان اینگونه خلاصه کرد: هر نظامی بر پایه اصولی فلسفی بنا شده که معطوف به جهانبینی بنیانگذاران آن است. بنابراین اگر برای ایجاد یک نظام (مثلا اقتصادی)، بر بنیانهای جهانبینی اسلامی تکیه کنیم و آن را از ابتدا بر این پایه بنا گذاریم، آن نظام متفاوت از سایر نظامها خواهد بود و میتوان آن را نظام اقتصادی اسلامی نامید.
حال نکته اینجاست که حتی اگر روش و نتایج چنین استدلالهایی را بپذیریم، در عمل گامی به جلو برنداشتهایم. در واقع نهایت سخن این خواهد بود که مکاتب اقتصادی غرب بر فلسفههای خاص خود بنا شدهاند و ما نیز باید چنین کنیم. به زعم نویسنده، این نتیجه صرفا نقطه شروع راه دیگران را روشن میسازد و فقط توصیه میکند که ما هم باید از «نقطه شروع» شروع کنیم بدون آنکه به بستر تاریخیای که منجر به شکلگیری نظریات غربی و امثال آن شده، توجه جدی داشته باشیم!
بر همین اساس، میتوان گفت که حتی اگر چنین تلاشهایی منجر به تدوین علومی جدید با رنگوبوی بومی شود، از آنجا که این نتایج نه در بستر تحولات تاریخی جامعه که صرفا در مقطعی کوتاه تدوین شده، نمیتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد؛ آنهم نیازهایی که نه در 30یا 50سال اخیر که طی قرون متمادی در جامعه ما انباشت شده است.
میتوان برای روشن شدن موضوع سؤالی را طرح کرد: اگر تمدن ایرانی- اسلامی پس از دوران طلایی خود در قرنهای سوم و چهارم، همچنان تا بهامروز تداوم مییافت، آیا باز هم امروز نیازمند تدوین «علوم انسانی اسلامی» بودیم؟ بهنظر میرسد جواب منفی باشد؛ زیرا در آن صورت، این تمدن در مسیر تکوین خود، با سؤالهایی معطوف به جامعه و اداره آن، نحوهشکلدهی ساختارهای اقتصادی و... مواجه میشد و به آنها پاسخ میداد؛ پاسخی که طبیعتا بر بنیانهای فلسفیای شکل میگرفت که حاکم بر ذهن اندیشمندان زمان خود بود که البته مسلمان بودند. مهمتر آنکه این پاسخ در گذر زمان به آزمون گذاشته میشد و تکوین مییافت.
اما بهنظر میرسد چون تمدن ایرانی- اسلامی نتوانسته پس از آن دوران طلایی تداوم یابد، نه فقط مجالی برای ارائه نظری، بلکه فرصتی برای طرح پرسش هم برایش فراهم نشده و اینگونه است که امروز، اندیشمندانش بهناگاه با سؤالاتی ناشی از تحول جامعه مواجه میشوند و در تلاش برای جبران سدهها سکوت و بیپرسشی، به ارائه سازوکارهایی تحت عنوان «تدوین علوم بومی» میپردازند؛ علومی که جز در بستر تاریخ، تکوین نخواهد یافت. در مجموع، بهنظر میرسد که تلاشها و مطالعاتی که تاکنون در عرصه نظر در زمینه تولید علوم بومی انجام شده، جز در بطن جامعه، در بستری دیگر نمیتواند رشد کند؛ حال، اینکه کی، کجا و چگونه باید این جوانه را در بستر جامعه کاشت، سؤالی است که باید اندیشهورزان این حوزه بدان بپردازند. شاید شکل دیگر این سؤال این باشد که چگونه باید این خلأ تمدنی را پر کرد و یا حتی از روی آن پرید. در نهایت، تأکید میشود که بیان این نکات، نه به معنی رد تلاشهای اندیشمندان این عرصه بلکه ناشی از این دغدغه است که باید از منظری ورای نظر به این مباحث پرداخته شود تا آنچه از این تلاش حاصل میشود، بر قامت جامعه ایرانی- اسلامی برازنده باشد.
سعید سلیمانی
پژوهشکده سیاستگذاری علم، فناوری و صنعت دانشگاه صنعتی شریف