به بچههای جیغ جیغوی خاله و دایی و صدای ممتد تخمه شکستن و زنگ بیمحابای در. صحبت از سینماست؛ هنر مسلطی که صدای تنفس یک شخصیت هم باید در آن شنیده شود.
جایی که برای فیلم دیدن، آن را تاریک میکنند و موبایلها را میگذارند روی سایلنت. صحبت از ایجاز است و لحظههای طلایی. حالا دوباره سؤال را تکرار میکنم: آیا واقعا لزومی دارد این همه فیلم از سیما پخش شود؟ سؤال سختی است، نه؟
آن هم در مملکتی که مردم با سینماهای شهرشان قهر کردهاند و به مهران مدیری عادت دارند. وقتی هم سختتر میشود که قبول کنیم که اگر صدا و سیمای عزیز، این همه فیلم به مردم هدیه نکند، پس باید دیگر چه کار بکند؟
قبول. فیلم باید پخش شود، باید به روز باشد و با حال. اما چه فیلمهایی، چه مقدار، و چه زمانی؟ سؤال را دوباره بخوانید...
شاید سیل فیلمهای نوروزی، کار درستی باشد. شاید وظیفة تلویزیون سرگرمی است و سینما هم یکی از قلههای سرگرمی ساز بشر. اما چیزهایی هست که آدم را اذیت میکند. هویت تلویزیون با سینما زمین تا زیرزمین توفیر دارد. تلویزیون محیطی همگانی است که در آن هر چیزی میتوان پخش کرد؛ از مسابقة هفته بگیرید تا بازی چلسی و آرسنال.
پخش فیلم هم تنها جزء کوچکی از این کلیت گنده است. بگذارید دقیقتر بگویم. تلویزیون نیاز به برنامه و برنامهساز دارد. برنامهسازی (از هر نوع که فکرش را بکنید) کار سختی است و هرچه مقیاس برنامه بزرگتر باشد و هرچه برای بهتر شدن بیشتر تلاش کند، این سختی خردکنندهتر میشود.
حالا شاید با این دید بهتر بتوان به سیاست صدا و سیما نگاه کرد. وقتی که برنامهسازان ما کم، بدون ایده، کند و تقلیدگر باشند، مسلما مسؤول مورد نظر این ریسک را نمیکند که این همه پول و وقت را صرف برنامهای بکند که هیچ تضمینی برای دیدهشدنش نیست.
برای جبران این خلأ، تلویزیون ملی تبدیل میشود به رسانهای تک بعدی که چپ و راست از آن فیلم و سریال پخش میشود. چون نه زحمت میخواهد و نه پول آنچنانی و تا حالا هم کاملا جواب داده است. اما چه فیلمهایی و با چه کیفیت پخشی؟
خون!
همه حرفهای قبلی را یکراست بریزید توی سطل آشغال! اصلا بگذارید فکر کنیم این بهترین تصمیم ممکن در هر شرایطی است.
وقتی به فیلمهای پخششده توی عید نگاه میکنیم، اولین چیزی که به صورت گل درشت جلوی چشمان خون گرفتهمان رژه میرود، خشونت است.
درصد قابل توجهی از فیلمهای نازنین نوروزی، آنقدر خشن بودند که باید به بعضیهاشان هفت هشت تا درجه R داد. فیلم پر از کشت و کشتار دشت باز به مدت 5/2 ساعت فقط با منطق گلوله جلو میرفت(یکی از کم سانسورترین فیلمهای امسال!).
تصویر مردی که خودش مشغول بخیه زدن دهان تا گوش شکافتهاش است، یکی از رکوردهای بیسابقة سیما بود که با پخش فیلم هزار توی پن (که با اسم عجیب الهه دالان مارپیچ پخش شد) سیما به آن نائل شد.
لابد صحنة قطع کردن دست در فیلم پسران پرواز ( آن هم با بیل) را باید همراه با سبزی پلو و ماهی دید تا به تقویت گوشت و خونمان کمک کند. اصلا صحنههای آن سرباز نگونبخت آلمانی که پایش از زانو قطع شده بود و خونش به در و دیوار میپاشید، همراه با فک زدنهای فک و فامیل، هارمونی وحشتناکی ایجاد میکرد که با پخش فیلم استالین گراد، صدا و سیما به ما هدیه کرد. فیلم زیاد است و مثالها زیادتر.
اینها هم که گفتیم، هیچ ربطی به سوسول بازی و این حرفها ندارد. نویسنده خودش در همین مکان اعتراف میکند که عاشق فیلمهای گنگستری و پرخشونت است. اما این دلیل نمیشود بچهای که ساعت 5بعدازظهر جلوی تلویزیون نشسته است(و شاید در حال میک زدن شکلات تعارفی خاله جان باشد) را نادیده بگیریم.
بعد از دیدن یک دست قطع شده مطمئنا خرابکاری میکند! دلیل نمیشود که این بچههای گوگوری مگوری را که از خوشحالی عیدی توی لباسهایشان جا نمیشوند، تا حد مرگ بترسانیم. درصد قابل توجهی از فیلمهای پخش شده از سیما همین طوری بودند. الماس خونین، اتاق وحشت، حقالسکوت، جان سخت، بازی با مرگ، در تیررس و... فقط معروفترینهایشان بودند.
کم خندیدیم
شاید درستترین انتخاب برای عید، فیلمهای کمدی (و در صورت امکان رمانتیک) باشد؛ فیلمهایی که دیدنشان دقت چندانی نمیخواهد، به شدت قابلیت دسته جمعی دیدن را دارند و با حال و هوای خوشحال عید به شدت هماهنگ هستند. میتوان با همة اعضای خانواده وسط آن همه شلوغی و گاهی پلوغی(!) با خیال راحت پای آنها نشست و یک دل سیر خندید.
اما وقتی به فیلمهای پخش شده از سیما دوباره نگاه میکنیم نتایج دلسردکننده است.تعداد کم فیلمهای خندهساز در مقابل ارتشِ تا به دندان مسلح فیلمهای خشن که تلویزیون را قرق کردهاند، کمی آدم را توی فکر میبرد. اما اگر این را هم بیخیال شویم، قضیه از جایی بیرون میزند.
سانسورهای بیدلیل و گاهی اعصاب خرد کن تلویزیون؛ تا جایی که در بسیاری از مواقع، هویت فیلم کاملا عوض شده و تبدیل به فیلمی عبوس و بیمزه میشد. شاهکار این نوع برخوردها در مورد فیلم «اگه میتونی منو بگیر» بود؛ فیلم کمدی و بسیار جذاب اسپیلبرگ که با جرح و تعدیلهای عجیب و غریب از تلویزیون پخش شد و آن را تبدیل به یک فیلم معمایی تقریبا بی سر و ته کرد که کمتر کسی را خنداند.
شاید «شب در موزه» کمدی پرفروش و بهروز بن استیلرکه اثری خندهساز و با عظمت بود و با هوشمندی در شب عید انتخاب شده بود، یک دست مریزاد درست و حسابی طلب میکرد. از فیلم فوقالعادة برادران کوئن یعنی «جانشین هادساکر» هم به همین راحتی نمیتوان گذشت؛ فیلم پرظرافت و بینقص این دو که برای خندیدن به آن باید کلی دقت میکردید و فسفر میسوزاندید. اما دریغ عید است و همهمه! دریغ!
منطقمطلق معنا
اما وضعیت پخش فیلمهای ایرانی، تقریبا جالب و قابل پیش بینی بود. درصد بسیار بالایی از این فیلمها مربوط به طیف معناگرا میشدند. بیدمجنون، یک بوس کوچولو، قدمگاه، این جا چراغی روشن است، باغهای کندلوس و... که همگی در یک اصل مشترک بودند؛ کندی و تفکری که میطلبیدند. شلوغی را به یاد بیاورید و عید را. چیزی میتوان گفت؟
اما این وسط، یکی از کارهای با حال بروبچ، نشان دادن فیلمهای درست و حسابی ایرانی در حوالی ساعت3و4 صبح بود که واقعا عشق سینماها را میطلبید. جایی که میتوانستند از سکوت مطلق فضا سوء استفاده بکنند و درست و درمان فیلمها را ببلعند.
ارتفاع پست، من ترانه 15سال دارم، ناصرالدین شاه آکتور سینما، مادر، لیلی با من است و... هرچند که هر کدام قبلا بارها از سیما پخش شدهاند، اما دیدن این همه فیلم خوب ایرانی آن هم یکجا، یک عیدیِ دبش بود از سیماییها. مخصوصا که بعد از دیدنشان میشد تا ظهر فردا یله داد و حالش را برد!
هدف: رقابت
عدم تعریف شبکهها از فیلمهایی که پخش میکردند هم به این وضعیت عجیب و غریب دامن زده بود. به جز برنامة مستند چهار که الحق فیلمهای پرملاتی را نشان داد، هر شبکهای هر جور که حال کرده بود به استقبال فیلمها رفته بود که این رویه حداقل در سالهای پیش نبود.
مثلا میدانستیم که شبکه چهار سراغ فیلمهای خاص و هنریتر میرود و شبکههای دو و سه و پنج هم فیلمهای بهروزتر و تجاریتری را نشان میدهند. اما امسال هیچ کدام از شبکهها این رویه را با دقت دنبال نکردند و تماشاگران را گیج کردند.
تلاش بچههای سیما در نشان دادن این همه فیلم بهروز و تقریبا کار درست، جای تشکر دارد. اما فقط با کمی برنامهریزی میتوانستیم توی تعطیلات بخور و بخواب عید، درستتر فیلم ببینیم و بیشتر کیف کنیم؛ هدفی که با رقابت تقریبا بیمنطق شبکهها کور شد.
عیدانه فراوان شد؟
تلویزیون به جز سریال و فیلم سینمایی که بدنة اصلی برنامهها بودند چیزهای دیگری هم داشت که تقریبا اکثرشان ربطی به عید نداشتند و به هر حال اهالی جام جم، آنها را هم برایمان درست کرده بودند که ما اینجا سراغ چند تا از اینها رفتهایم و یادداشتهای کوتاهی دربارة آنها نوشتهایم.
خط مقدم فیلم و مستند
حمیدیمقدم، با دو برنامه اساسی، شبکه چهار را قبضه کرده بود. در مستند 4، مستندهای جذابی مثل برکت و زندگی بدون توازن و... را روی آنتن میفرستاد که لابه لای برنامههای پرسروصدای شبکههای دیگر، خیلی سنگین و سامان پخش میشد.
برنامة دیگر، سینما 86 بود که تقریباً جایگزین سینما 4 شده بود و ظهرها قبل از فیلم شبکه 5، از شبکه 4 پخش میشد. حمیدیمقدم در سینما 86 سراغ چهرههای شناخته شدة سینمای ایران رفته بود؛ مثل تهمینه میلانی و جهانگیر الماسی تا آنها در تفسیر فیلمها او را یاری کنند.
تنوع فیلمها در سینما 86، زیاد بود؛ از فیلمهای ایرانی مثل باغهای کندلوس گرفته تا فیلم عجیب و غریب آخرین تدوین. درحقیقت، حمیدیمقدم در 14 روز، تلاش کرد همه راضی باشند که موفق هم شد و برنامههای او جزء پربینندهترین برنامههای شبکه4 و تلویزیون بودند.
اما شاید خوشحالکنندهترین خبر، این باشد که انگار قرار است حمیدیمقدم، ساخت سری جدید سینما 4 را به عهده بگیرد. اینطوری، سال 86، شبکه چهار پاتوق عشق فیلمها میشود. ا.ن.ب
هیجان3 ـ درستکاری صفر!
واقعا تلویزیون ما چطور رویش میشود چنین برنامههایی پخش کند؟ این کار مثلا با پخش کشتی کچ یا بوکس حرفهای چقدر تفاوت دارد؟ در آنها هم حداکثر یک مقدار لب و دهان آدمها خونین میشود یا فوقاش یک جاییشان میشکند، ولی عوضاش از نظر هیجان فوقالعادهاند.
تلویزیون یک مسابقه بوکس مثل همین که در کشور خودمان هم برگزار میشود را هم نشان نمیدهد. بهانه هم نمایش ندادن خشونت است.
اما عوضاش از آن طرف پشت بام افتادهایم. چه فرقی میکند؟ این که هر سال مسابقه مردان آهنین ترتیب بدهیم و برو بازو و زور حیرتآور این مردان را به تماشا بگذاریم، انصافا خیلی کار قشنگی است؟ البته که مردم از دیدن چنین صحنههایی خوششان میآید و برنامه پرتماشاگر میشود، اما به چه قیمتی؟ یعنی واقعا مدیران فرهنگی و مسؤولان سیما که شبانهروز نگران اخلاق مردماند، نمیدانند این بازوها به چه بهایی این طور برآمده شده است؟
یعنی واقعا نمیدانند در پشت صحنه این مسابقات، برای چند ثانیه سریعتر دویدن یا چند کیلوگرم بیشتر وزنه زدن چطور سلامتی این ورزشکاران(!) حراج میشود؟ یعنی هیچکس تا حالا آن سرنگها و آن قرصها را ندیده یا چیزی دربارهشان نشنیده است؟ درباره آن زد و خوردها و ماجراها. سیامک رحمانی
سمیر قلابی
ابدی، شبهای نوروز از شبکه5، نیم ساعت وقت گرفته بود تا با اجرای ایرج نوذری، فنون بدلکاری را به خلقالله نشان بدهد. اما چی دیدیم؟ یک دکور با پس زمینه سریال کبرییازده، یک نوذری که با بازی در سریال کلانتر و فیگورهای هندی و لباسهای عجیباش فکر میکرد آخر پلیس است.
بعد هر دو مدام میگفتند صحنههای فیلمها، با بدل انجام شده و شما این کار را نکنید. بعد چند تا صحنه از پشت صحنه کبری یازده میدیدیم. نهایت خرجی که برای بدلکاران شده بود ساخت چند صحنه اکشن بود که آن هم به خاطر فیلمبرداری نامناسب، خوب از آب درنیامده بود.
اوج این صحنهها، تعقیب و گریز 3 بنز پلیس با پژوی دزدها که یکیشان ابدی بود. بعد هم پژو از روی یک مشت کارتن میپرید و چپ میکرد و ابدی و همکارش با پک و پوزخونی که از قیر هم سیاهتر بود، بیرون کشیده میشدند.
این صحنهها را بدلکاران تقریبا یک شب در میان تکرار میکرد. ضمنا اینکه نوذری و ابدی یک بار با لباس رزمی فیگور میگرفتند، بار دیگر با لباس نیروهای ویژه، ژست میگرفتند و بعد دربارة جکیچان و استیون سگال، سخنانی ایراد میکردند و اطلاعاتشان را به رخ ما میکشیدند.
این در حالی بود که در این ایام، ملت همیشه در جاده، صدها برابر بهتر از امثال بدلهای سمیر و تام، اتومبیلهایشان را به در و دیوار میکوبیدند و میمردند. احسان ناظم بکایی
رختکن پروین ـ سال 62!
برای ساخت«با خاطرات فوتبال» احتیاجی به کار خاصی نبود و فقط باید کسی حوصله به خرج میداد و به آرشیو صدا و سیما سر میزد تا فیلمها را از قفسه بیرون بکشد.
به هر حال پیش از اینکه پای عادل فردوسیپور به آرشیو باز شود، کسی این کار را نکرده بود. امسال هم فردوسیپور برای سومین سال پیاپی ثابت کرد آرشیو صدا و سیما به قدری ارزشمند است که حتی با کنار هم گذاشتن چند فیلم از آن آرشیو، میتوان یک برنامة پربیننده ساخت.
البته امسال «با خاطرات فوتبال» تغییراتی هم نسبت به سالهای گذشته داشت. غیر از این، فردوسیپور از منبع تمامنشدنی آرشیو صدا وسیما هم تصاویری را از رختکن تیمها در آن سالها پیدا کرده بود؛ تصاویری که در آن، علی پروین در سال 62 بازیکنان تیمش را بین دو نیمه بازی با تیم «صداوسیما» در رختکن سرزنش میکرد، از ماندگارترین تصاویری بود که در «با خاطرات فوتبال» پخش شد.
بماند که پخش«با خاطرات فوتبال» به همه ثابت کرد بیست و پنج سال پیش هم تلویزیون ایران پتانسیل ساخت «نود» را داشته. در آن سالها هم خبرنگاران تلویزیون پس از مسابقه سراغ مربیان دو تیم میرفتند و درباره حوادث بازی با آنها حرف میزدند و حتی با داور صحبت میکردند و تصویر تمام اتفاقات حاشیهای کنار زمین را هم داشتند.
به هر حال، دستپخت امسال فردوسیپور به قدری خوب بود که در روزهای ابتدایی پخش «با خاطرات فوتبال»، او با فرستادن sms به تمام دوستانش، آنها را به تماشای آن دعوت کند. هرچند که عیب بزرگ این برنامه، همزمانی با سریال «روزگار خوش حبیبآقا» در شبکه اول بود و برای همین، تعدادی از بینندگان، تماشای آن را از دست میدادند. مهدی امیرپور
همین است که هست
راستش فکر میکنم دیگر وقتش رسیده دست از غر زدن برداریم. هر سال داریم همین حرفهای تکراری را راجع به تلویزیون و برنامههایش در مناسبتهای مختلف میشنویم و هنوز هم چیزی عوض نشده. بیایید یک بار اما نه برای همیشه، قبول کنیم که وضع همین است که هست.
یعنی برنامههای تلویزیون را نه با برنامههای شبکههای خارجی که باید با خودش مقایسه کرد. اگر اینقدر توقعتان را پایین بیاورید، دیگر همه چیز آنطور که به نظر میرسد، آزاردهنده و سردستی نیست و اتفاقا دارد رشد میکند و بهتر میشود.
بگذارید اول دلیل این کم توقعی را خیلی خلاصه بگویم. شیوههای تولید برنامه در تلویزیون ما آنقدر عجیب و دور از استانداردهای بقیه دنیا است که اصولا نمیشود انتظار دیگری غیر از همین برنامههای فعلی از آن داشت.
این روشها حالا دیگر به شدت در تلویزیون جا افتاده و با جدیت در همه شبکهها دنبال میشود. این است که سطح متوسط برنامهها میشود سریالهایی که دیدنشان یک وقتهایی آدم را به حیرت وا میدارد؛ مثل همین بایرام که زبان همه بچههای تحریریه را بند آورده بود.
به وجود آمدن این شیوههای تولید حداقلی و بزن در رویی برنامه هم یک اتفاق طبیعی است. وقتی رقابتی وجود نداشته باشد و هیچ شبکهای اجباری برای نشاندن تماشاگر جلوی تلویزیون احساس نکند؛ وقتی سریال کمبینندهای رفت روی آنتن شبکه، ضرر ندهد و مجبور به اخراج تیم سازنده نباشد، آگهیهای تبلیغاتیاش کم نشود و... چه انگیزهای ممکن است باعث بالا رفتن کیفیت برنامهها شود؟
بیایید قبول کنیم وضع فعلا همین است که هست؛ چون تصور وجود رقیبی برای تلویزیون که بتواند با تولید برنامههای جذاب و با کیفیت، مخاطبهای رسانه ملی را قاپ بزند و تلویزیون را تحت فشار بگذارد فعلا غیر ممکن است. حالا اگر با این پیشفرض به برنامههای نوروزی نگاه کنید میبینید که وضع نسبت به گذشته بهتر شده. نوروز امسال بعید بود در هر زمانی از روز چرخی در شبکهها بزنید و با یک فیلم سینمایی یا سریالِ در حال پخش روبهرو نشوید.
بعضی از این فیلمها آثار قابل توجهی هم بودند؛ مثل هیأت منصفه فراری، خاطرات سوفی شل و هزار توی پن. ( لطفا واقعبین باشید و بحث تکراری سانسور را پیش نکشید. حتی شبکههایی مثل mbc2 و دوبی وان هم که کارشان نمایش فیلمهای آمریکایی است، صحنههایی از فیلمها را بیرون میگذارند. بعد هم اگر فیلم سینمایی پخش نکنند، دوست دارید چی جایش ببینید؟ بایرام2 یا سبز در سبز؟)
تلویزیون سالهاست که درجا زده و خیلی وقتها عقب رفته. برنامههای تولیدی نوروز امسال (که سریالها را هم در بر میگیرد) کاملا قابل نقدند و جای دفاع ندارند (حتی ترش و شیرین هم با روزهای خوب عطاران فاصله داشت و فقط نسبت به بقیه سریالها بهتر بود).
با همه این حرفها نباید این نکته را نادیده گرفت که از منظر «سرگرم کردن» مردم در تعطیلات، تلویزیون نوروز موفقی را پشت سر گذاشت؛ و خب این تنها منظر قابل دفاع موجود است.