هر سال در گوشهای از دنیا نمایشگاههایی برپاست. گذشته از نگاههای کوتاه و اجمالی به تصاویر، معمولا هیچ پیشنهادی به عنوان یک فرصت مشاهده، در برابر انتظارات بیحاصل جمعیت محدود و منتظر وجود ندارد.
کمترین هنری که در این زمان دیده شود، قابل پیشبینی است. به این دلیل ساده که آثار انتخاب شده فوقالعاده کوچکند و بنابراین به هم نزدیکترند. اما ازدحام و جنبوجوش ارزش آن را بالا میبرد.
در این میان نمایشگاه «مونه ناشناخته» شاید مانند یک بازی تناقضگویی به نظر بیاید، اما موزهدارها درست میگویند وجهی از مونه وجود دارد که کاملاً مبهم است. این حقیقت به میان میآید که او میخواست نشان ندهد که حتی قلم و کاغذ به دست میگیرد.
کشف وحشتناکی است؟! ممکن است بپرسید: آیا این نقاش هرگز طراحی کرده است؟ لزوماً نه، یا اینکه ما نمیدانیم. هیچ طراحی از کاراواجیو، ولاسکز و ورمر در دست نیست. ولاسکز مفتخر است که تکنولوژی مدرن، زیرسازی بسیار کمی را در هر یک از نقاشیهای معجزهآسای او کشف کرده است.
درباره مونه، نبود زیرساخت طراحی، ماهیت یک قاعده آوانگارد است؛ نوع امپرسیونیسم او عموما مربوط به رنگ، به عنوان فرم و نور و در واقع، نقاشی به عنوان یک الهام خود به خودی است. تقریباً تنها خطوطی که در یکی از آثار او انتظار دیدنش را دارید، مانند تنفس روی شیشه، روی کرباس صورت عادی به خود میگیرند؛ خطوطی که امضای عجیب او هستند.
اما مونه «طراحی» کرده؛ این در نمونه طراحیهای او با مداد و گچ سیاه مشخص میشود. البته تعداد زیادی از آنها در دسترس نیست و موزهداران، مانند جویندگان طلا، آنها را جمع کردهاند.
با این حال این طراحیها میتواند توسط هر فرانسوی دیگری در آن زمان خلق شده باشد؛ بسیاری از این نمونهها، کارا اما معمولی هستند. بعضی اوقات شما تودهای از درختان را میبینید که نماد دنیای دیگری هستند و برخورد تصادفی با پیش طراحیهای کوچک مونه از کومه علفها، یک شوک محسوب میشود.
نه به خاطر اینکه آنها برجسته و قابل توجه هستند، بلکه تنها به خاطر اینکه آنها وجود دارند. (عقیده کتابچه نمایشگاه درمورد اینکه نقاشیها، توسط طراحیها انگیخته و شبیهسازی شدهاند، باید اشتباه باشد.)
مونه کاریکاتوریست، ابداً جالب نیست. انسانها و مردم هرگز هنر او نیستند. او از اینکه مانند یک دانشجو، از زندگی طراحی کند، تنفر داشت؛ هنوز یک ترم نگذشته مدرسه را برای پیوستن به «اوژن بودین»، که نقاش مناظر بود، رها کرد و به ساحل نورماندی رفت.
تحولی که در این برهه در هنر او رخ داد، تحول بوجود آمده از استفاده پاستل بود. البته نه مداد شمعیهای چرب امروزی، بلکه گچهای فوقالعاده لطیف که به دست گرفتن آنها بیاندازه دشوار بود. گچهایی که هم فرار و هم برای لکهگذاری، مناسب بودند؛ کاری که امتیاز مونه در آن بود.
کار او با نور، افقهای پایین و ابرهای رم کرده از باد، با سایههای ارغوانی دنبالهدار در تاریک روشن نیلی آسمان و با حرکت ذرتها مانند جیر (که برخلاف خواب شانه شده باشند) شروع میشود، سپس وصلههای رنگی ترکیب میشوند و صفحه را اشباع میکنند؛ همانقدر غیرقابل مشاهده که خطوط رنگی رنگین کمان در هم تنیدهاند.
یک درخت در مقابل یک گندمزار با لکهها و خطوط کوتاه و خطوط کالبدی سریع نقاشی شود، و لکهگذاریهای حیرتآور ونگوگ را به یادتان میآورد. آسمانها پهنه شفاف تاثیرات متغیری هستند که به نظر میآید با رودها یا دریاهای زیرین خود ادغام میشوند.
پاستل راهی برای طراحی و نقاشی همزمان است. در حالی که مونه وارد امپرسیونیسم میشود، این وسیله کاملی برای اوست: وسیلهای که به اندازه کافی برای ترسیم جزئیات نور و انعکاس، یا خطوط عمودی نورستهها و درختها در میان مه، مناسب است. وسیلهای که میتواند مبهم و صیقلی باشد و در این صورت به نرمی مخمل و بخار خواهد بود.
حتی با مقدار بسیار کمی رنگ، مونه یک درام و نمایش واضح از سنگ و هوای اطراف میسازد. برآمدگی تیره صخره، مانند کتف یک غول– که بازو در آب سرد دریا دارد- و بارانی که به دوردست افشانده میشود، همه با نقاب در نقاب خاکستری، از نقرهای گرفته تا سیاه، بدست میآیند. تنها چند ساعت بعد، با اضافه کردن آبی شیری و صورتی، مونه صحنه مهتاب روی آب شیری رنگ را به نمایش میگذارد.
اینها طرحهای اولیه نیستند، اما آثار مستقلی هستند که در حد و اندازه خودشان شاهکارند و تماشای آنها به یادتان میآورد که چه تعداد طراحی در نقاشیهای رنگ روغن وجود دارد. برگهای افتاده روی یک تالاب، یک دیواره حاشیه از نیلوفر آبی، ساقهها و ریشههای یک باغ: توصیفها بسیار بیقاعده هستند و غالباً مانند یک تفکر پیشنویسی شده با گچ به نظر میآیند. در واقع، یک تداوم و تسلسل تعجبآور بین طراحیهای مونه و نقاشیهای او حس میشود، تا حدی که بسیاری از کارهای پاستل او مانند رنگ روغن یا آبرنگ به نظر میآیند.
این تقارب و همگرایی، زمانی در مقایسه دو اثر محسوس میشود که به سختی میتوان تفاوت آنها را تشخیص داد. طراحی خودش را پنهان کرده، اما چیزی بیشتر از یک راهنما برای اسرار منظره میشود. یک خط منحنی ضعیف ممکن است به اندازه یک پل و یا دماغه یک قایق اشاره کند، اما از سوی دیگر هوا، قابل رؤیت و لمس است: یک منظره مهآلود، آبی نیلگون در نور خورشید و یا ارغوانی در انتظار گرگ و میش.
به نظر میرسد که فقط مونه، با آن قوه ادراک و مشاهده فوقالعادهاش میتواند واقعاً هوا را – زمانی که در پرتو خورشید، با آب و غبار در هم میآمیزد – آشکار کند. این آثار پاستل، میدان دید را از خود بیخود میکنند: مفهوم، بین سطح و عمق، بین نزدیکی و دوری، حل میشود.
زیبایی ناب، این چیزی است که نقاشیها انتقال میدهند و القا میکنند؛ نیاز به اضافه شدن چیز دیگری نیست.با ترسیم نیستی، هجی کردن هیچ چیز به جز نیستی، آنها به معنای واقعی کلمه «طراحی»اند. طراحیهای مونه بسیار کمتر از نقاشیهای او شناخته شدهاند. با کشف پاستل، او شروع به خلق معجزاتی کرد که از برترین طراحیهای تاریخ هستند.
اگر کسی تصور میکند «کلود مونه» کمی بیش از آنچه که باید، ستایش شده (حتی به عنوان یک امپرسیونیست فرانسوی)، شاید میبایست عقیدهاش را دوباره حلاجی کند. عرضه کاملاً منطبق با تقاضاست.
منبع: آبزرور/آوریل 2007