حال آن که گوته از دوران جوانی دلبسته فرهنگ اسلامی بوده و برای شناخت فرهنگ اسلامی و ایرانی پیش از آشنایی با حافظ مطالعات فراوانی انجام داده است. از زمانی که گوته در 23 سالگی نمایشنامه محمد(ص)- که در شعری زیبا با نام نغمه محمد پیامبر اسلام را مدح مینماید- را میسراید تا زمانی که در 70 سالگی دیوان غربی- شرقی را منتشر میسازد، روزگاری طولانی را شامل میشود که گوته طی آنگاه و بیگاه به مطالعه آثار نوشته شده در باره اسلام میپردازد.
گوته برخی از ترجمههای قرآن را مطالعه کرده که از آن میان ترجمه فرانسوی آندره دو ریر بیشتر مورد استفاده او واقع شده است. خانم کاتارینا ممسن در کتاب «گوته و اسلام» فهرستی از آیاتی را که گوته یادداشت نموده ارائه کرده است. این فهرست نشان میدهد که اندیشه وحدت و توحید در اسلام و نیز دعوت قرآن از انسانها برای تدبر در طبیعت بسیار مطلوب طبع گوته قرار گرفته است. گوته بر مسیحیت و تثلیث آن نقد واردکرده و پیامبر اسلام را به سبب دعوت انسانها به توحید ستوده است.
سفرنامه سیاحان اروپایی از جمله شاردن و پیترو دلاواله را مطالعه کرده که این مطالعات اندک اندک توجه گوته را به مشرق زمین جلب میکند. در سال 1814 گوته ترجمه کاملی از دیوان حافظ را به زبان آلمانی دریافت میکند که افکار او را با تحولی عظیم روبهرو میسازد. این ترجمه را یوزف فرایر فن هامر پورگشتال ارایه کرده بود. گوته برای فهم بهتر دیوان حافظ، بر مطالعاتش در زمینه ایران و ادبیات فارسی میافزاید که حاصل این مطالعات را در پایان دیوان غربی- شرقی تحت عنوان یادداشتهایی برای فهم بهتر دیوان گنجانده است.
گوته سپس تصمیم گرفت به شکلی خلاقانه با این اثر ارزشمند و با حافظی که کسچو او از رخ اندیشه نقاب نگشوده بود، برخورد نماید تا مولفی غربی دیوانی شرقی را بیافریند. اما پرسش اینجاست که این دیوان تا چه حد شرقی و تا چه حد غربی است؟ بدیهی است مهمترین عنصر غربی دیوان زبان آن است که به یک زبان غربی (آلمانی) تصنیف شده و بیگمان فکر آلمانی در زبان آن نهفته است.
دیگر آن که گوته نتوانسته است غزل بسراید و ناچار قالب شعر آلمانی را رعایت کرده است. اما عنصر غربی فقط در این دو نکته خلاصه نمیشود بلکه اگرچه گوته خواسته است برخی مفاهیم شرقی را تبیین کند، اما باز پندار و سرانجام فکر و اندیشه او غربی است. گوته در دیوان با به کار گرفتن برخی الفاظ عرفانی و رمزهای به کار رفته در دیوان حافظ کوشیده، به اثر خود رنگ و بویی شرقی بدهد.
باده، غزل، عشق؛ مطرب، زلف، ساقی، رند، صوفی، شیخ، خرقه، مشک، دستار، شمع و پروانه، راز،رمز، شرع، تجلی، درد عشق، عارض، گیسو، کمند، فراق، شوق، اشتیاق، فنا، مرشد، بازار، دیوانه، مجنون، لیلی، خسرو، شیرین، آیینه سکندر، خضر، ناوک مژگان و... واژگان به کار رفته در دیوان غربی- شرقی است. گوته گاه کوشیده است با استفاده از این الفاظ مقصود خود را بیان کند و به راستی نتوانسته عمق اندیشه عرفانی حافظ را دریابد و کلامش بیشتر زمینی مانده است اما گاه به سبب نبوغ خود برخی اندیشهها و ظرایف دیوان حافظ را درک کرده و گاه مفاهیمی را بیان نموده که پیش از آن در افکار غربیان سابقه نداشته است.
یکی از این اشعار زیبا شعر شوق فناست که باعث بر این مقال است:راز را مگویید جز به خردمندان./زیرا که خلایق، به سخره میگیرند /من سر ستایش آنی را دارم که زنده است/ و بیقرار فنای در آتش / و در اقناع عطش شبهای عشق / که نهال زندگی تو را نشاند و اینک تو خود نهال زندگی مینشانی / حسی ناآشنا در مینورددت، آن هنگام / که شمع آرام میسوزد./ پس دیگر در احاطه تاریکی / بر جای نمیمانی / شوقی نو تو را / به آمیزشی والاتر برمیانگیزد / و تو ای پروانه / دوری هیچ راهی بازت نمیدارد / چنین بال میگشایی و سحرزده میآیی / و سرانجام در شوق نور سوختهای / تا زمانی که تو این هنر را نداری: / یعنی هنر مردن و شدن را / تنها میمانی دلخسته در / تاریکخانه زمینی
این ابیات اشاره به تمثیل شمع و پروانه دارد که در ادبیات عرفانی بسیار از آن سخن رفته است. خانم پروفسور آنه ماری شیمل این شعر را یکی از اشعاری میداند که نشان از نبوغ گوته دارد زیرا او بدون اینکه به اساس و اصل داستان شمع و پروانه دسترسی داشته باشد، توانسته است به زیباترین شکل آن را تصویر کند.
خانم آنه ماری شیمل از قول استادش «هانس شدر» وام گرفتن تمثیل شمع و پروانه را توسط گوته از اشعار حافظ و ترجمه یوزف هامر پورگشتال میداند و معتقد است: «تصویر و تمثیل» شمع و پروانه بارها و بارها در ادبیات فارسی به کار رفته است. «شیمل» سپس عنوان میکند که پیش از تحقیق لوئی ماسینیون درباره حلاج، کسی منبع اولیه این تمثیل را نمیدانست. اما از تمثیلهای به کار رفته درباره عشق شمع و پروانه در اشعار دیوان حافظ و یا شاید سعدی، گوته مفهوم فنا را در عرفان بیان کرده است.
شیمل به تمثیل به کار رفته در کتاب الطواسین حلاج اشاره میکند که پروانهای تا صبح را در کنار شمع میگذراند و سپس فردا داستان را برای دوستانش بیان میکند. شب بعد دوستانش هر چه به انتظار بازگشتش مینشینند، از او خبری نمییابند. پروانه گرما و نور شمع را نمیخواهد بلکه میخواهد خود را با او یکی کند و بنابراین در او فانی میشود و از او هیچ نام و نشانی نمیماند.
در این تمثیل نور عبارت از دانایی برای رسیدن به معرفت(علمالیقین) است، گرما علم الیقین است و رسیدن به آن حقالیقین است. او نه طالب نور است و نه طالب گرما اما خود را در قلب آتش میریزد تا هرگز مراجعتی را در پی نداشته باشد و هرگز از آن حقیقتی که بدان دست یافته است، خبری نیاورد چرا که خویش به کمال رسیده است. کسی که به شهود میرسد نیاز به بیان ندارد و آنکه به مشهود دست یافته به شهود نیازمند نیست. سنایی و عطار نیز از چنین تمثیلاتی استفاده کردهاند و به اعتقاد خانم پروفسور شیمل این تمثیل عرفانی از رهگذر شعر فارسی به اروپا رفته است.
در آغاز این ابیات گوته می گوید که راز را جز به خردمندان نباید گفت چرا که به تعبیر حافظ:
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
عیبش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و پروانه نیز در فنای خود هیچ رازی برای دیگران بیان نخواهد کرد. شعر شوق فنا به تعبیر خانم شیمل منعکس کننده راز مردن در عشق و در نتیجه حصول به یک زندگی جدید و متعالیتر در مقام اتحاد و یگانگی است. اصطلاح مردن و شدن گوته به خوبی ترجمانی از حدیث شریف نبوی است که میفرماید: موتوا قبل ان تموتوا این مثال و نمونهای بسیار زیبا از تأثیرپذیری گوته از عرفان اسلامی از رهگذر شعر فارسی است چرا که به اعتراف خانم شیمل این برداشت در کتمان سر و پوشاندن اسرار در سنت اروپایی سابقه نداشته است.
البته برخی از گوته پژوهان کوشیدهاند این شعر را در قالب جهانبینی گوته و آنجایی که او درباره تولددوباره سخن میگوید بگنجانند. ورنر دانکرت(Werner Danckert)در کتاب زیربنای اسطورهای جهانبینی گوته عقیده دارد که نوساختن و نوسازی زندگی با تولد دوباره یکی از تفکرات مورد علاقه گوته و یکی از هستههای اصلی جهانبینی اوست. مردن و شدن یکی از ابعاد طبیعت است. تجدید حیات، جوان شدن یکی از ابعاد روحی، فیزیکی و معنوی موجود در تجربیات گوته است.
به اعتقاد دانکرت، گوته در فاوست نیز این معنا را بیان کرده است. در پرده اول تراژدی، آنگاه که فاوست جام زهر را به دهان خود نزدیک میکند، در اندیشه او مرگ به معنای نیستی نیست بلکه مرگ به معنای گام و موقعیتی جهت تولدی دیگر است.دانکرت سپس به شعر شوق فنا در دیوان اشاره میکند و مینویسد: تولد دوباره در اثر سوختن در شعلههای شمع ایدهای است که گوته به تأثیر از حافظ در شعر شوق فنا بیان داشته است. در اینجا تجربه فنای از خود با آهنگ عظیم عشق توأم است.
تولد دوباره در اثر عشق پدید میآید چرا که همه چیز از آن آغاز شده است.حافظ نیز بر آنکه دل به عشق زنده داشته، نمرده نماز میکند زیرا زندگی در عشق معنا مییابد. عشق که یکی از اساسیترین و کلیدیترین مفاهیم عرفانی و نیز مفهوم اصلی دیوان حافظ است، از جمله مفاهیمی است که گوته نیز در همه آثارش از آن دم زده است. به اعتقاد گوندولف، سراسر زندگی گوته مملو از عشق است. به اعتقاد گوته همه چیز از عشق آغاز شده است. گوته، عشق نخستین را در پیدایش جهان به عنوان قدرت اول و ازلی میستاید.
او عشق را نه به عنوان درخواست یا عرضه بلکه به عنوان سرنوشت، رحمت و نیروی توانمند طبیعت و نیروی بالقوه آفرینشگر جهان میداند. به اعتقاد ورنر دانکرت این نگرش و احساس درباره عشق مخصوص مسیحیت نیست. گوته معتقد است که اصل الهی اشیاء قدرت عشق است. گوته در آثارش همواره از عشق دم میزند و در همه آنها عشق نه به عنوان قربانی یا ناجی خوشبختی بلکه با فاصله، رازداری و پرهیز از وصال بروز میکند.
این روش نه برای ایدهآلی نمودن و یا نمادین ساختن آن است بلکه میخواهد از منظری متافیزیکی بدان نگریسته شود. در این نگاه متافیزیکی عشق جوهر ایده و یا به عبارت دیگر ایده ایدههاست. پیدایش هستی از عشق است و این تفکر موضوع اصلی شعر، روح جهان و یافتن دوباره است.شعر زیبای «شوق فنا» که گوتهشناسان نیز بدان استناد میجویند و شعری شناختهشده در ادبیات آلمان است، از منظر معنایی و مفهومی به برخی از مفاهیم عرفانی اشاره کرده است؛ راز و پوشیدن راز، فانیشدن از خود و باقیشدن به عشق برای شدن، از جمله این مفاهیم است.