برنامهریزی کنیم و منتظر بشینیم که اخبار کی خبرش را اعلام میکند. در دلمان ذوق کنیم و خوشحال باشیم که آخ جون، باز هم هوا کثیف شد و آن روز هم از خانه بیرون بزنیم و با دوستانمان برنامهی گشت و گذار بگذاریم. بعد هم قیافهی مظلومانه بگیریم که کلی کار عقب مانده را باید در همین تعطیلی انجام دهیم و طفلی ما!
واقعاً هم طفلی ما، ما که خونمان با این دود و آلودگی سالهاست دوست شده است. طفلک ما که ریههایمان با سرد شدن هوا، بوی دود میگیرند. بیچاره ما حافظههایمان هر روز بدتر از روزهای قبل میشود. بیچاره ما که چند سال دیگر بیماریهای عجیب و غریب میگیریم و دکترها هم نمیفهمند از چیست و مدام برایمان داروهای گوناگون تجویز میکنند. آخر روبات که نیستیم، این آلودگی به گوشت و خونمان میرود. این ترکیبات شیمیایی سمی وارد بدنمان میشوند. پس این همه شیمی و زیست برای چه میخوانیم؟ ریاضی و فیزیک میخوانیم که چه چیزی را تغییر دهیم؟ این همه بیتفاوتی ما از کجا میآید؟ عادت کردن به چند روز تعطیلی زمستانی بهخاطر آلودگی هوا، دست روی دست گذاشتن به بهانهی کارهای نبودن؟ یادمان نرود که این دود فقط به چشمان خودمان میرود!