«گیلان» را با باران میشناسیم، با باغهای چای و کرتهای شالی، با ابریشم و توتستان با دریا و رودخانه و کوهستان کمتر پیش میآید شکوه باستانیاش محرک شناخت ما از این سرزمین باشد.
این منطقه به واسطه قرار گرفتن در میان کوه و دریا، آبوهوای معتدل و بسیار مرطوبی دارد و طبیعی است که با وجود این آب و هوا ، پوشش گیاهی انبوه و فرسایش خاک بالایی را دارا باشد.
از اینرو برخلاف سایر نقاط ایران کمتر صورت باستانی خود را حفظ کرده است. به خاطر شناختی که ساکنین این منطقه از عوامل فرسایشی آب و خاک داشتند، ابنیه را با مصالح ساده و طبیعی بنا میکردند، که در صورت فرسودگی به راحتی قابل بازسازی یا تجدید بنا باشند.
چوبهای جنگلی، کاهگل، سنگ و ساقه شالی که به وفور در طبیعت این منطقه موجود است، اصلیترین مصالح بهکار رفته در معماری دارالمرز است، ساختن اینگونه بنا، به صرفهترین راه مقابله با فرسایش غیرقابل مهار این آب و هوا به حساب میآید، این معماری با سازههایی با عمر کوتاه یکی از دلایلی است که به واسطه آنها کمتر با ابنیه قدیمی و چندساله مواجه میشویم، در مناطق خشک کویری (اصفهان ، یزد، کرمان، فارس) یا خشک کوهستانی (همدان، کرمانشاه ، کردستان ،آذربایجانو...) ابنیه گاهی چند صد سال پایدار میمانند، اما در اینجا عمر بنا به کمتر از صد سال میرسد.
رطوبت 98 درصد موجود در هوای منطقه سختترین سازهها را از پا درمیآورد، اما با وجود این فرسایش، برخلاف تصور این در نگاه اول این سرزمین خالی از ابنیه تاریخی مینماید،به خاطر سابقه تاریخی کهن در این خطه هنوز محوطهها و ابنیههای بیشماری بهجا مانده، که هر کدام یادگار بخشی از تاریخ شکوهمند ایران باستان هستند، اما به دلایلی گرد و غبار فراموشی بر خود دارد.
دوام ابنیه در این آب و هوا رازی است که معماران دارالمرز به آن دست یافته بودند، آنها با ترکیباتی که در ملات و آجر و سنگ به کار میبردند، در پارهای موارد بر فرسایش این منطقه غلبه کرده و بناهایی برجای گذاشتند که پس از هزارهها هنوز پابرجا هستند.
وقتی حرف از ظرفیتهای گردشگری گیلان به میان میآید بر جاذبههای طبیعی آن، به عنوان محرک گردشگری تکیه میشود، در صورتی که این سرزمین کهنسال به خاطر دارا بودن تاریخ چند هزار ساله، گنجینهای گرانبها از تاریخ باستان است که در صورت توجه و اطلاعرسانی درست میتواند محرکهای توانمندتری به جز مواهب طبیعی داشته باشد، با وجود جبر طبیعی فرسایش، هنوز هم ابنیه و محوطههای باستانی زیادی در این منطقه به یادگار مانده که متأسفانه آنگونه که شایسته است، معرفی نشدهاند.
یکی از برجستهترین این گنجینهها «قلعه رودخان» یا «قلعه هزار پله» نام دارد. این قلعه از عجایب معماری ایران باستان به حساب میآید و بزرگترین دژ نظامی موجود در ایران از دوران باستان است.
از «رشت» 25 کیلومتر در جهت غرب حرکت میکنیم و به شهر «فومن» میرسیم، محل تلاقی جلگه و کوهستان، سرزمینی که قوم باستانی گیلک و مهاجرین تالش قرنهاست که در کنار هم زندگی میکنند، از فومن در جهت جنوب پس از عبور از روستاهای گشت رودخان، سیهکش، گورابپس، ملسکام، سعیدآباد و قلعه رودخان به روستای «حیدرآلات» میرسیم، این روستا کنار شاخه اصلی رودخانه «قلعه ژیه» قرار دارد، کلمه «رودخان» مخفف «رودخانه» است و «قلعه رودخان» یعنی قلعهای که در کنار رودخانه قرار دارد، این قلعه در ادوار تاریخی به نامهای «قلعه هزارپله»، «قلعه حسامی»و «قلعه سکسار»، نیز نامیده شده است، با این حال قرنها است که خاموش و متروک مانده به دور از شکوه باستانیاش!
از روی پلی که بر رودخانه قرار دارد عبور میکنیم و قدم بر اولین پله از هزار پلهای که به قلعه منتهی میشود میگذاریم، در آغاز پلهها و کورهراهها، شیب ملایمی دارند، اما هر چه جلوتر میرویم راه دشوارتر و بالا رفتن از پلهها سختتر میشود.
گلههای گوسفند به همراه چوپانانی که با خانوادههایشان از مسیر هزار پله بالا میروند، خبر از کوچ بهاره میدهد، از چوپانی میپرسیم، از قلعه چه میدانی؟ او بعد از کمی مکث میگوید، «هزار تا پله بری بالا قلعه را میبینی» سپس با حسرت میگوید «قلعه سر راه کوچ ما قرار دارد، قدیما ما با گله که میرسیدیم به قله، پناهگاه ما و گوسفندان ما بود، آنجا چشمه آبی داشت و ما چند روزی آنجا میماندیم و بعد به کوچهمان ادامه میدادیم، اما چند سالی است، درش را قفل زدند، مامور گذاشتن، برای نگاه کردن خرابههایش از مردم پول میگیرند و دیگر نمیگذارند گوسفندان را بهداخلش ببریم. سپس میخندد.
اما ما در خندیدن تردید میکنیم، چرا که باید برای گمنامی هزار پله گریست! به راه خود ادامه میدهیم و افسوس میخوریم برای اینکه بزرگترین دژ نظامی ایران باستان تا همین چند سال قبل استراحتگاه گلههای گوسفندی بود که در مسیر کوچ از کنار دژ عبور میکردند!؟
دژی که دکتر منوچهر ستوده در کتاب «از آستارا تا استرآباد» آن را سومین بنا از ابنیه عجیب هفتگانه گیلان معرفی میکند و مینویسید، «من تاکنون دژی به عظمت و استحکام قلعه رودخان ندیدهام، تنها دژی که شاید با آن برابری کند قلعه اصطخر فارس است، دژهای خراسان، الموت رودبار و طارم زنجان در مقابل این دژ بسیار کوچک و ناچیزند و شاید مساحت 10 تا 12 دژ مساوی اراضی دژ قلعه رودخان باشد.»
بعد از سالها، بیتوجهی و بیمهری این قلعه در حال حاضر تحت اداره و مراقبت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان گیلان است، پس از عبور از هزار پله که از دل کوهستان قلعه ژیه و درمیان انبوه درختان سر به آسمان سائیده جنگلی میگذرد، به قله قلعه ژیه میرسیم.
در جهت شمالغرب ما درهای عمیق قرار دارد که بستر رود قلعه ژیه است، رودخانهای که از ارتفاعات پشت کوه و ماسوله داغ تالش حد فاصل گیلان و زنجان سرچشمه میگیرد. قلعه با برجهای عظیم خود در برابرمان نیمی در مه فرو رفته، زیبایی دوچندانی دارد.
این دژ نظامی عظیم به لحاظ استراتژیکی، یکی از غیرقابل نفوذترین دژهای باستان است، چرا که دره و رودخانه خروشان به همراه ارتفاعات پوشش جنگلی، راه به هر سرباز مهاجمی میبست، به همین دلیل در دوران آبادانی ممتد خود کمتر مورد حمله و تجاوز قرار گرفته است.
هنوز بر کسی روشن نیست که این دژ، تاریخ ساختش به چه دورهای برمیگردد، همواره در این مورد گمانهزنیهای بسیاری وجود داشته، اما مستندترین نظریه این است که این نقطه پایتخت حکومت «بیهپس» گیلان بوده، قرنها پس از بیهپسیها سلاطین اسحاقوند که از سال 550 تا 1002 هـ.ق بر این منطقه حکمرانی داشتند و نسب خود را به اشکانیان میرساندند، از این قلعه با توجه به موقعیت دفاعی ممتاز و سوقالجیشی آن، به عنوان مقر فرمانروایی خود استفاده کردهاند.
این قلعه در فاصله سالهای 918 تا 921 هـ.ق به دستور «سلطان حسامالدین امیر، دباجبن علاءالدین اسحاقی» مرمت شد و از آن زمان به بعد در کتب تاریخی به نام «قلعه حسامی»از آن یاد شده است، آخرین استفاده نظامی این دژ عظیم در سال 1175 هـ.ق توسط «هدایتخان» حاکم فومن بوده او در زمان قیامش علیه «کریمخان زند» به تعمیر قلعهرودخان پرداخت و با تجهیز آن به توپهای جنگی، آن را برای دفاع از خود آماده کرد.
براساس، کاوشهای «شهرام رامین» کارشناس میراث فرهنگی و گردشگری گیلان، این مقطع تاریخی، آخرین مقطع پویایی این دژ بوده و از این دوره به بعد، بهدلایل نامعلومی قلعه متروکه و فراموش شده است، تا حدی که در همین چند دهه قبل، آخور و استراحتگاه ییلاقی گلهداران به حساب میآمد، ناگفته نماند که قلعه رودخان، آنچنان هم در اسناد تاریخی ناشناس نبوده و در سال 1830م مورد توجه یک محقق روسی لهستانیالاصل به نام «زگویا خچگو» قرار گرفت.
او طی تحقیقاتش در گیلان در یادداشتهای خود نوشته «قلعه رودخان، دژی است بر بالای کوهی در قسمت علیای رودخانهای به همین نام،باروی آن از سنگ و آجر است و در طرفین در ورودی دو برج دفاعی مستحکم وجود دارد.»
با توجه به اسناد موجود تاریخی و با وجود ثبت این قلعه در فهرست آثار ملی به شماره 1549/3 در تاریخ 30/5/1354 عجیب است که این دژ نظامی تا اواخر دهه 70 متروک و دست نخورده باقی ماند و نه تنها عوامل فرسایشی طبیعی، بلکه استفادههای نابجایی مثل آخور گلههای کوچنده، خسارات سنگینی بر این دژ وارد ساخت.
تا اینکه سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان گیلان بنا به ضرورت، در سال 79، عملیات مرمت،استحکامبخشی و گیاهزدایی قلعه را آغاز کرد و بعد از چند فصل کاوش بخشهایی از قلعه را حفاری، کاوش و مرمت نمود و شرایطی فراهم کرد تا علاقهمندان بتوانند از این دژ زیبای باستانی دیدن کنند.
وارد قلعه که میشویم با مساحتی در حدود 5/2 هکتار مواجه میشویم، سراسر قله کوه به وسیله برج و بارو و دیواری بلند که از پستی و بلندیهای کوه و عوارض طبیعی تبعیت کرده، احاطه شده است.
این بنای عظیم به وسیله سنگ و آجر ساخته شده و در بخشهای آسیبپذیر و نقاط حساس سنگ با ملات ساروج بهکار رفته، اما در مسیر اتاقها، برجها و سقفهای گنبدیشکل از آجر، گچ و ملات ساروج استفاده شده است، ارتفاع دیوارها متفاوت و از 3 تا 10 متر متغیر است.
فرم کلی قلعه نامنظم است و از دو بخش شرقی و غربی تشکیل شده. بخش غربی؛ شامل دروازه ورودی، چشمه حوض، آب انبار، سردخانه، حمام، آبریزگاه شاهنشین و تعدادی واحد مسکونی که به وسیله برج و بارو محصور شدهاند.
بخش شرقی؛ در این بخش بنا جنبه نظامی دارد و شامل دروازه ورودی جداگانه با دو برج بزرگ، زندان، واحد مسکونی و در اضطراری است، در دیوارهای شمالی و جنوبی در فواصل منظم برجهایی است که بالای آنها اتاقهای هشت ضلعی، از آجر ساخته شده و جمعاً شصت و پنج برج نگهبانی وجود دارد.
در دیوارها، منافذ و ترکشهایی برای دیدهبانی و برای ریختن مواد مذاب و تیراندازی تعبیه شده است. هنوز محو عظمت دژ بودیم که شدت باران مجبورمان کرد، که به راه پرپیچ و خم بازگشت بیندیشیم، از آنجایی که اقامت در قلعه ممنوع است و باران هم قصد باز ایستادن ندارد، از قلعه دل میکنیم و از هزار پله سرازیر میشویم، آرام، آرام، پایتخت پررونق و ازدحام باستان را با خاموشی مرموز امروزش تنها میگذاریم تا آسوده بیارامد.
پایتختی که متروک و بیهیاهو بر قله قلعه ژیه مدفون است. نظر به وسعت و ویژگیهای استثنایی این محوطه باستانی امید است، پروژههای متوقف شده کاوشگری به همت سازمان میراث فرهنگی از سر گرفته شود، تا رازهای ناگفته و مدفون شده این پایتخت باستانی، آشکار شود. این منطقه ظرفیت آن را دارد که به یک قطب گردشگری بدل شود، اما برای رسیدن به این مهم زیرساختهایی نیاز است که در حال حاضر، قلعه رودخان فاقد آن است، دور بودن این قلعه از مرکز شهرستان و نبود وسایط نقلیه عمومی، دسترسی گردشگران را به منطقه با مشکل مواجه کرده است.
عدم وجود امکانات اسکانی تا شعاع 30 کیلومتری یکی دیگر از مشکلاتی است که گردشگران با آن مواجهند، امنیت مسیر چند کیلومتری هزار پله که مسیری کوهستانی و مالرو به حساب میآید، به هیچ وجه تأمین نیست، نبود هیچگونه پست امداد و نجات در مسیر قلعه، معضل بزرگی است، که اگر گردشگری با حادثه غیرمترقبهای مواجه شود شانسی برای نجات ندارد، امکانات رفاهی و کمپهایی برای توقف و استراحت وجود ندارد و... که هر کدام از موارد ذکر شده کمبودی است که هر گردشگری در سفر به هزار پله با آن برخورد میکند، که امیدواریم با اقدام هماهنگ سازمانها و ادارات دولتی، نظیر «راه و ترابری»، «هلالاحمر»، «محیطزیست»، «منابع طبیعی» میراث فرهنگی و گردشگری و... در رفع این کمبودها وارد عمل شوند و باز باران.... با باران و خاطره هزار پله به آخرین پله در پای رودخانه قلعه ژیه میرسیم و جاده را به امید عبور وسیله نقلیهای در پیش میگیریم.
هر چند که میدانیم مثل آمدن تا به اینجا، برای رفتن به نزدیکترین شهرستان باید چند برابر کرایه واقعی بپردازیم، نبود امکانات عمومی، دست ساکنین مهماننواز منطقه را برای گوش بریدن از گردشگران باز گذاشته و گردشگر خیس از باران بهاری برای اینکه سینهپهلو نکند، حاضر است ده برابر گرانتر بپردازد، تا به یک شهر برسد!
به امید روزی که امکانات در خور گردشگری برای هزار پله گمنام فراهم شود و این بهشت گمشده گردشگران، رونق و اقتدار فراموش شده خود را باز یابد، ما هم مثل همه گردشگران دیگری که به اینجا میآیند و خسته از هزار پله بالا و پایین میرویم، بیآنکه جایی برای استراحت داشته باشیم یا قطره آبی برای نوشیدن و یا حداقل.... بگذریم، ما هم پر از سؤال بیجواب از سکسار خداحافظی میکنیم.