نیما علیزاده یکی از همکاران همشهری جوان است. او در کنار کار روزنامهنگاری چند سالی هست که راهنمایی تورهای مسافرتی مسافران آلمانی که به ایران سفر میکنند را برعهده دارد. برای این شماره از او خواستیم از زبان خودش درباره توری که در تعطیلات نوروزی داشته برایمان بنویسد.
نکتهای که شاید جذابیت این گزارش را بیشتر میکند این است که درست همزمان با برگزاری این تور، جریان دستگیری ملوانان انگلیسی پیش آمد. دانستن عکسالعملهای مسافران آلمانی در برابر این اتفاق خالی از لطف نیست.
بیست و ششم اسفند بود که برای گرفتن مدارک به شرکتی که در آن به عنوان راهنمای تورهای آلمانی کار میکنم رفتم. این مدارک شامل اسامی و مشخصات نفرات گروه، حکم راهنما، کد اطلاعاتی نیروی انتظامی و از همه مهمتر تنخواه است.
هنگام چک کردن مدارک چیزی که خیلی نظرم را جلب کرد، سن یکی از نفرات گروه بود که حدود هشتاد سال سن داشت. البته اکثر توریستهای آلمانی و کلا خارجیهایی که به عنوان توریست به ایران میآیند، توریستهای فرهنگی هستند و سن بالایی دارند.
من به دیدن تاریخ تولدهای 1940 به پایین عادت دارم، اما در این چند سال توریست 80 ساله نداشتهام!
اعضای گروه هم شامل دو زوج میشدند و من طبق برنامه، برای استقبال از آنها ساعت سه صبح روز 28 اسفند به فرودگاه رفتم.
بعد از این همه سال راهنمایی تور، هنوز هم در این لحظات اضطراب عجیبی دارم. چون معلوم نیست که اعضای گروه از نظر روحی و اخلاقی چگونه آدمهایی هستند. در فرودگاه مهرآباد غوغایی برپا بود؛ درست مثل همان شبی که تیم ملی فوتبال آلمان به ایران آمد. به هر حال توانستم مسافرانم را پیدا کنم و به آنها خوشآمد بگویم. خوشرویی آنها باعث شد تا حدودی از اضطرابم کم شود.
بعد از گرفتن چمدانها و تبدیل کردن مقداری دلار به ریال در بانک فرودگاه به سمت در خروجی آمدیم. اما به دلیل ازدحام جمعیت نمیتوانستیم بیرون بیاییم. ماجرایی بود. مسافران من از همان ابتدا شگفتزده شده بودند. البته باید گفت مقصر اصلی خانوادههایی هستند که به استقبال مسافران خود آمدهاند.
چون به محض دیدن آنها همان جلوی در، مشغول به احوالپرسی و به آغوش کشیدن یکدیگر میشوند و کمترین اهمیتی به شرایط عبور و مرور مردم نمیدهند. شب عید است دیگر. با هر بدبختیای بود از فرودگاه بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم.
هنگام حرکت به سمت هتل از آنها به خاطر اعتمادی که به کشورم کردهاند و در این شرایط سیاسی به ایران آمدهاند، تشکر کردم. آنها هم با خوشرویی هر چه تمامتر گفتند که فقط برای آشنایی با تمدن و فرهنگ ایران به این سفر آمدهاند و برایشان مسائل سیاسی هیچ اهمیتی ندارد (چیزی که بعدا خلافش ثابت شد.) در طول مسیرکمی درباره وضعیت تهران صحبت کردم. ترافیک، آب و هوا، وسعت و جمعیت اطلاعاتی است که در همان لحظات اول به مسافران داده میشود.
یکی از خانمها با دیدن برج آزادی درباره نوع معماری آن به دوستانش گفت که ایوان این برج برگرفته از معماری دوره ساسانی است. برایم بسیار جالب بود و متوجه شدم که آنها با مطالعه به ایران آمدهاند. وقتی به هتل رسیدیم درباره برنامه بعدی صحبت کردم. قرار بود در همان روز اول به همدان برویم.
پیرها به راه افتادند
بعد از استراحت چند ساعته حدود ساعت یازده صبح برای رفتن به همدان آماده شدیم و طبق برنامه حرکت کردیم. اولین عکسهایی که گرفته شد از مزارع درختهای انار در ساوه بود. با کلی کنجکاوی از توریست 80 سالهام، متوجه شدم که او 35 سال پیش در حالی که خلبان یک هواپیمای کوچک خصوصی ملخی بوده، مدت یک هفته به ایران آمده.
او وقتی متوجه شده بود دوستانش قصد سفر به ایران را دارند، به هر قیمتی خواسته بود با آنها همراه شود. چون برایش فوقالعاده جذاب بوده که ببیند ایران بعد از انقلاب چه تغییراتی داشته. همسر و دوستان این مرد میگفتند که او واقعا اراده آهنین دارد و با اینکه پزشکان یکی دو سالی میشود که سفرهای طولانی را برای او ممنوع کردهاند، اما اهمیتی نمیدهد.
به همدان رسیدیم و قبل از رفتن به هتل از گنبد علویان و مقبره بوعلی سینا دیدن کردیم. روز دوم، کوتاهترین مسیر راهی ما در طول دو هفته سفر، پیش رویمان قرار داشت؛ تنها 170 کیلومتر تا کرمانشاه. به همین خاطر صبح زود توانستیم بعد از دیدن گنجنامه، تپههای هگمتانه و مقبرة استرو مردخای، راهی کرمانشاه بشویم.
قبل از رسیدن به این شهر هم از بیستون دیدن کردیم و بعد از اقامت یکی دو ساعته در هتل، به طاق بستان رفتیم و قبل از صرف شام، قدمی در بازار کرمانشاه هم زدیم؛ بازاری که در آخرین ساعتهای سال 85 مملو از جمعیت بود.
روز بعد در یک مسیر طولانی بیش از 500 کیلومتری، از کرمانشاه به سمت اهواز حرکت کردیم. طبیعت این جاده فوقالعاده زیباست و جالب است بدانید در طول دو هفته در مسیرهای مختلف از لابهلای رشتهکوههای زاگرس و گردنههای این رشتهکوه عبور کردیم و مناظر برای میهمانان من بسیار جذاب بود.
آنها خیلی هم کنجکاو بودند و درباره هرچیزی که در حین سفر میدیدند با علاقه سؤال میکردند. نوع سنگها، زمینهای زراعی، عشایر، طبیعت، ارتفاع کوهها و خیلی چیزهای دیگر، سؤالهایی بودند که حتی یک لحظه آرامش برای من نمیگذاشت و از همه مهمتر اینکه برای هر سؤالی هم باید جواب داشته باشی وگرنه راهنمایی خنگ به حساب خواهی آمد!
در این مسیر، دیدن پالایشگاههای نفت برای مسافران جالب بود و بحثهای مفصلی درباره نفت و اقتصاد ایران در گرفت. روز بعد از معبد چغازنبیل و شهرهای شوش و شوشتر دیدن کردیم.
ایرانیها مقدماند
مقصد بعدی شهر زیبای شیراز بود. در این مسیر طولانی که آنهم حدود 570 کیلومتر است – قرار بود هنگام بازدید از شهر تاریخی بیشابور در تنگة چوگان، ناهار را به صورت پیکنیک در کنار خانوادههای زیاد ایرانی صرف کنیم. تنماهی و لوبیا، گوجه، خیار، خیارشور و زیتون سفرة ما را برای آلمانیها فوقالعاده جذاب کرده بود.
البته ما تنها کسانی بودیم که در آنجا کباب و یا جوجهکباب نمیخوردیم! وقتی به شیراز رسیدیم، دیدن چادرهای مسافران، توجه توریستها را حسابی به خود جلب کرد. صبح روز بعد، بعد از اینکه حدود نیمساعت در صف بلیت ایستادیم، بالاخره به داخل تختجمشید یا به قول یونانیها پرسپولیس رفتیم.
با توضیحاتی که راهنما میدهد هربار بهطور معمول بیش از دو ساعت و نیم در این مکان باعظمت، وقت صرف میشود. اینبار هنگام توضیحدادن برای گروه آلمانی، مسافران ایرانی هم دور ما جمع میشوند و بعد از پایان حرفهای من درخواست میکردند که یکبار هم همان توضیحات را به زبان فارسی برای آنها تکرار کنم.
گاهی این کار را انجام میدادم. اما چون نمیتوانستم مسافرانم را تنها بگذارم، چندبار مجبور شدم از هموطنانم خواهش کنم به سراغ راهنماهای محلی مستقر در سایتها بروند که همینطور بیکار ایستاده بودند! یکی از مشکلاتی که در این سفر برایم پیش آمد هنگام رفتن به داخل باغ ارم شیراز بود.
هنوز نمیدانم چرا در اینجا از توریست ایرانی 300 تومان بابت بلیت دریافت میشود و از توریست خارجی 4000 تومان! بههرحال هنگامی که قصد خرید بلیتها را داشتم، مسؤول مربوطه گفت که چون بلیت مخصوص مسافران خارجی در آن لحظه موجود نیست، ما اجازه رفتن به داخل را نداریم! به او گفتم آیا این دلیل خجالتآوری برای گفتن به توریستها نیست؟!
بههرحال با کلی جار و جنجال و با حرفزدن با مسؤولان مختلف، شانزده هزار تومان بلیت ایرانی خریدم و به داخل باغ رفتیم. متاسفانه از دیدن مقبرههای حافظ و سعدی به دلیل انبوه جمعیتی که آمده بودند، محروم شدیم و آلمانیهای پرسن و سال از ترس لهشدن یا احتیاطهای دیگر انصراف دادند.
تنها نکته سیاه این مسافرت، دیدن یک صحنه زشت کتککاری مقابل بازار وکیل شیراز بود، درگیری فیزیکی یک مرد با یک زن جلوی چشمان مسافران من بسیار ناراحتکننده بود. البته اشتباه نکنید. در این صحنه زن بعد از دریافت یک سیلی از مرد، نقش اصلی را ایفا کرد و مرد را – به جرات میگویم – به قصد کشت کتک زد! در این لحظه بود که توریستها از من پرسیدند که آیا همه زنان ایرانی اینطور مردها را کتک میزنند!؟
شیراز و تختجمشید برای توریستهایی که به ایران میآیند قشنگترین خاطره را رقم میزند. مخصوصا در این سفر که توریستها با دیدن سیل عظیم مخاطبان ایرانی میگفتند چقدر خوب که مردم ایران تا این حد برای دیدن آثار باستانی و گذشته پدران خود علاقه نشان میدهند.
اما ایکاش در حفاظت آنها هم کوشا بودیم! در تختجمشید بالارفتن از ستونها و شیرهای سنگی به یک عادت بد تبدیل شده و با اینکه نگهبانان زیادی در آنجا وظیفه تذکردادن به مردم را برعهده دارند، اما بازهم اینگونه حرکات بارها تکرار میشود. به دلیل کمی وقت بازدید از پاسارگاد در برنامه وجود نداشت. اما توضیحات لازم خصوصاً درباره سد سیوند را به مسافرانم دادم که بسیار با حیرت و علاقه گوش میدادند.
در غیبت ارگ بم
بعد از شیراز، مقصد ما کرمان بود؛ باز هم یک مسیر طولانی حدود 540 کیلومتری. به عنوان راهنما وظیفه دارم در این مسیرهای طولانی درباره مسائل مختلفی چون تحصیل، ازدواج، جوانان، سنتها، دین، مسائل اقتصادی و اجتماعی صحبت کنم تا این مسیرها خیلی خسته کننده نشود.
البته دیدن چهار فصل آب و هوایی در نقاط مختلف مسیر، جذابیت فوقالعادهای به مسافتهای طولانی بین شهرها میدهد. ناگفته نماند جادهها هم با داشتن آسفالتهای بسیار خوب - آسفالتی حتی بهتر از تهران - مسافران را شگفتیزده میکند که در اینجا جا دارد از وزارت راه و ترابری تشکر ویژهای کرد.
اما با وجود گشتهای پلیس فراوان با دوربینهای کنترل سرعت، تصادفات دلخراشی را در طول دو هفته سفر دیدیم که بیشتر آنها مربوط به تریلیها میشد. وقتی از آمار تلفات کشتهها در یک سال گذشته و بهخصوص از آمار تصادفات در تعطیلات نوروز برای آنها گفتم، احساس کردم با دقت بیشتری عملکرد رانندهمان را زیر نظر گرفتهاند. گاهی اوقات هم از من میخواستند که به او تذکراتی بدهم.
به کرمان رسیدیم. قبل از زلزله بم تورهای بسیاری برای دیدن ارگ بم به کرمان سفر میکردند. اما با وجود اینکه ارگ تاریخی شهر راین جانشین بم شده، تورهای خارجی کمتری به کرمان سفر میکنند.
به هر حال بعد از اقامت دو روزه در کرمان و بعد از دیدن ارگ راین، شهر ماهان، مسجد جامع و بازار کرمان راهی یزد شدیم. در این مسیر ناهار را در یک کاروانسرای قدیمی که بهطرز فوقالعادهای توسط بخش خصوصی مرمت و بازسازی شده خوردیم که این مطمئنا یکی از زیباترین خاطرات توریستها خواهد بود. میهمانان من از زیبایی محیط به قدری شگفتزده شده بودند که از من میخواستند شب را در آنجا سپری کنیم.
اما طبق برنامه باید حتما به یزد میرفتیم. دربارة برخورد مردم با توریستها هم میتوان به نکات جالبی اشاره کرد. اصولا ایرانیها به میهماننوازی مشهور هستند و در طول سفر هم برخورد بسیار خوبی با مسافران من میکردند. با زبان انگلیسی و گاهی هم آلمانی هر طوری بود با آنها ارتباط برقرار میکردند و همین باعث خوشحالی مسافران شده بود. البته گاهی اوقات مشکلاتی هم به وجود میآمد.
یکبار دختر خانمی که از همدان آمده بود، با اصرار زیاد میپرسید که چرا در همدان غارعلیصدر را ندیدهایم. در این لحظه مسافران آلمانی من که اصولا خیلی هم نکتهسنج هستند از من پرسیدند که چرا ما این مکان را ندیدهایم و من هم به آن خانم و هم به مسافران توضیح دادم که غار علیصدر یک مکان تاریخی و فرهنگی نیست و توریستهایی که به ایران میآیند، توریستهای فرهنگی هستند. اینگونه مسائل یا بهتر بگویم دخالتها زیاد پیش میآید که البته مشکل خاصی نیست و باید با آنها کنار آمد.
شگفتزدگی در اصفهان!
بعد از دیدن یزد به اصفهان رسیدیم. بهخاطر جذابیتهای خاص شهر اصفهان، معمولا زمان بیشتری نسبت به دیگر شهرها در اینجا صرف میشود. بعد از طی کردن مسافت نه چندان طولانی یزد به اصفهان و بازدید از مسجد جامع زیبای نائین وارد اصفهان شدیم. شب اول به دلیل خستگی در هتل استراحت کردیم و فردای آن، بازدید از میدان نقش جهان و صرف چای در یک قهوهخانه بسیار زیبا و سنتی، میهمانان من را کاملا شگفتزده کرده بود.
طبق برنامه سعی میکنم در اصفهان توریستها را با صنایع دستی ایران آشنا کنم. از ابتدای سفر، چندین بار هم از من خواستند که درباره فرش ایرانی توضیحاتی بدهم، اما هر بار میگفتم که در اصفهان این کار را انجام میدهم.
بازدید از مینیاتور، فرش، بازار مسگرها، کاشیکاری و سفرههای سنتی، برنامهای بود که در روز اول و بعد از صرف ناهار انجام دادیم. علاقه عجیب توریست 80 سالهام به صنایع دستی ایران در نوع خود جالب توجه بود. شب همان روز برای صرف شام به یک رستوران سنتی رفتیم و من برای میهمانان «خورشت به» سفارش دادم و جالب این که آنها تا آن روز میوهای به نام «به» ندیده بودند و خوردن خورشت آن با برنج برایشان جذاب بود.
روز دوم در اصفهان از مسجد جامع، کلیسای وانک، کاخ هشت بهشت، سی و سه پل و خواجو بازدید کردیم. عصر آن روز، برنامه دیگری نداشتیم و معمولا توریستها میتوانند چند ساعتی به طور آزاد در شهر گردش کنند. من هم از این بابت کلی خوشحال بودم، چون میتوانستم سر فرصت بازی تیمهای پرسپولیس و استقلال را ببینم، اما میهمانان من خواهش کردند که برای راهنمایی آنها به بازار بزرگ اصفهان بیایم و همینطور در خرید سوغاتی کمکشان کنم.
با این که خیلی ناراحت شدم، اما وظیفه کاریام ایجاب میکرد که در کنارشان باشم و همین باعث شد دیدن داربی تهران را از دست بدهم. شب آخر در یک رستوران معروف صرف باقالی پلو با ماهیچه را به آنها پیشنهاد دادم که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت.
آلمانیها برمیگردند
به هر حال سفر ما در تهران به پایان رسید و در روز سیزدهم فروردین ماه، وقتی به همراه مسافران به فرودگاه میرفتم همگی از سفر دوهفتهای خود رضایت کامل داشتند و از همه مهمتر با خاطرهخوشی ایران را ترک کردند.
در پایان به آنها گفتم تعریف و تمجید شما از ایران و بازگویی حقایق اینجا در میان دوستانتان در آلمان برای ما بسیار بااهمیت است. این میتواند گوشهای از تبلیغات منفی رسانههای خارجی را علیه ایران خنثی کند.
مسافران من بعد از ترک تهران به مقصد وین، به محض رسیدن به شهر خود، آکسبورگ از استان بایرن ایمیلی هم فرستادند تا خیال من از بابت سلامتی آنها خصوصا مسافر 80 سالهام راحت شود. او وقتی از ایران میرفت به من گفت: «کشورت از 35سال پیش تغییرات بسیاری کرده چه از نظر اجتماعی و چه فرهنگی و بسیار مدرنتر شده و امیدوارم بدون هیچ مشکلی پلههای ترقی را زودتر از گذشته طی کند.»
آلمانیها هر روز صبح دربارۀ وضعیت ملوانان انگلیس سؤال میکردند.
متاسفانه منبع خبری آنها شبکههای خارجی بود و این قانع کردنشان را مشکل میکرد. اما خوشبختانه با آزادی ملوانها در همان ایام تعطیلات آنها هم به حسن نیت ایران در این ماجرا پی بردند
بازار سنتی کرمان از آن جاهایی است که به شدت نظر توریستها را به خود جلب میکند. آلمانیهای ما هم در این سفر علاقة زیادی به این بازار نشان دادند
در مورد غذای ایرانی باید بگویم کمتر توریستی داشتهام که از خوردن آن ناراضی بوده باشد.
در این سفر هم سعی کردم از ابتدا تا انتها میهمانان، خوردن انواع کباب، خورشت، غذاهای محلی و دیزی را امتحان کنند. برای توریستهای آلمانیام خورشت فسنجان، زیتون پرورده و پیاز جزو بهترین غذا و سبزیجات ایرانی محسوب شد و همراه 80 ساله ما در طول سفر چند کیلو پیاز خورد! البته گروه، زعفران و خرما هم به مقدار لازم خریدند و به آلمان بردند
دو زوج آلمانی که همه آنها بازنشسته بودند، مسافران آلمانی من در نوروز 86 بودند. پیرترین آنها 80 سال سن داشت و جوانترین هم 64 ساله بود! هر دو خانواده دارای سه فرزند بودند که در آلمان بودند و حاضر نشده بودند در این سفر پدر و مادر خود را همراهی کنند. کارمند بازنشسته بانک، بازرگان و کارمند کارخانه قطعهسازی، شغلهایی بود که جلوی نام توریستها دیده میشد
این انگلیسیهای دردسرساز
نکتهای که حتما میبایست درباره آن صحبت کنم، دستگیری ملوانان انگلیسی بود. یک روز صبح وقتی به سالن صبحانه آمدم، چهره مسافرانم بسیار ناآرام و مضطرب بود. وقتی از آنها علت را پرسیدم، این خبر را برایم گفتند و از وقوع یک جنگ احتمالی شدیداً ابراز نگرانی کردند. اما هر طور بود سعی کردم آنها را آرام کنم و توضیح دادم که قبل از این هم اینگونه اتفاقات رخ داده و برای ایرانیها چندان تازگی ندارد.
متأسفانه توریستها در هتلهای محل اقامت با دیدن شبکههایی مثل بیبیسی و سیانان، اخبار خوبی را در اینگونه مواقع نمیشنوند و همین مسأله کار را برای ما مشکلتر میکند.
از آن روز به بعد هم اول هر صبح با دیدن من، اولین چیزی که میپرسیدند جدیدترین اخبار درباره ملوانان انگلیسی بود که خوشبختانه پیشبینیهای من درست درآمد و با وجود همه تبلیغات سوئی که در خارج کشور شد همه چیز به خوبی و خوشی خاتمه پیدا کرد.