ملتی هستیم ما! همیشه باید یکی بمیرد یا حداقل توی بیمارستان بستری بشود و حالش حسابی وخیم شود و کار از کا ر بگذرد تا ما تازه یادش بیفتیم.«برای معروف شدن باید مرد.»؛ این ضربالمثل را انگار مکزیکیها برای ما گفتهاند.
چند نفرمان قبل از مرگ عمران صلاحی، سراغ کتابهایش رفته بودیم؟ و چند نفرمان تازه بعد از رفتن رسول ملاقلیپور یادمان افتاد که چه مرد نازنینی بوده؟ و کداممان قبل از اینکه مهدی آذریزدی توی بیمارستان بخوابد، رفتیم سراغش و به روی خودمان آوردیم که چه حقی به گردنمان دارد؟
بیماری و بدحالی و مرگ آدمها برای همه ما هشداردهنده و یادآوری کننده است؛ همه، از مردم عادی و خوانندههای ادبیات گرفته تا ما جماعت مطبوعاتی. این بار هم ما سراغ اسماعیل فصیح و کارهایش رفتیم چون که سکته مغزی، راهی بیمارستان شرکت نفتاش کرده و همه، یکباره نگران حال او و وضعیت ادبیات معاصرمان شدهایم و یادمان افتاده که چقدر رمان نخوانده داریم.
حالش خوب نیست. میگویند سکته مغزی کرده. حرف زدن برایش مشکل است و با این همه وقتی بحث به کتابهایش میکشد انگار جانی تازه میگیرد. اسماعیل فصیح الان دو هفتهای میشود که مهمان بیمارستان نفت است. روزها پریچهراعتمادی، همسرش، کنارش میماند و شبها نوبت دانشجوها است. خلاصه اینکه استاد در این شرایط هم تنها نیست و اتاقش مملو از گلهایی است که دانشجویانش برایش آوردهاند.
«روزهای بیمارستان کند و کشدار میگذرد؛ اینکه مجبور باشی مرتب استراحت کنی و به هیچ کدام از کارهای دیگرت نرسی. من الان اگر خانه بودم با سه تا ناشرم تماس میگرفتم، چهار تا دانشجویم را راه میانداختم.
آزاد بودم ولی اینجا...» بیمارستان برای مردی مثل اسماعیل فصیح که با 72 سال سن هنوز به اندازه کافی مشغله دارد، بیشتر به یک زندان میماند تا مکانی برای درمان. خداخدا میکند تا زودتر مرخص شود تا بشود برود پی زندگیاش و پیگیر کار آخرین رمانش باشد. آخرین رمان فصیح، «تلخکام» است که در واقع ادامه رمان «جاویدان» است.
«رمان تلخکام الان 9 ماه است که منتظر مجوز است و انشاءالله همین روزها به دنیا میآید.» میگویند علاقه فصیح به رمانهایش بهحدی است که به خاطر توی صف ماندن رمان آخرش سکته مغزی کرده است.
پریچهر اعتمادی، همسرش میگوید:«این آخرین کتاب خیلی روی اسماعیل فشار میآورد. خودش میگوید اگر این کتاب درنیاید دیگر دست به قلم نمیبرد». خود فصیح هم روی این حرف پافشاری میکند: «همیشه گفتهام آخرین کتابم کتابی است که چاپ نمیشود.
شاید خیلیها اینطوری نباشند، اما کتابهای من به جانم بسته است، نمیتوانم دوری هیچ کدامشان را تحمل کنم.»
کتابهای فصیح مثل خانوادهاش هستند. از خانواده که میپرسی لبخندی به لب میآورد و میگوید:«34 تا بچه دارم؛ یکیشان دختر است و الان ساکن شیکاگوست. یکی دیگرشان الان استاد زبان است و در کرج ساکن است. باقیشان هم توی کتابفروشیها ولو هستند. آخریشان هم قرار است همین روزها متولد شود!»
اما خانواده آقای فصیح در حال حاضر شامل همسر 62سالهاش میشود که اولین خواننده آثارش هم هست. «من اولین خواننده اجباری آثار اسماعیل هستم. اسماعیل متعلق به زمانی است که نویسندهها هنوز کتابهایشان را با مداد مینوشتند؛ عصر طلایی نزدیکی نویسنده و نوشته.
تمام نوشتههای اسماعیل را من میخوانم و تایپ میکنم، بعد به ناشر میدهم. کتابهای اسماعیل را دوست دارم. اگر حتی مجبور به خواندنشان هم نبودم باز هم به عنوان یک طرفدار و مشتری پر و پاقرص کتابهایش، همچنان آثارش را میخواندم.»
فصیح معتقد است بچهها راه خودشان را رفتهاند و شاید کمی از دنیای او و پریچهر دور افتادهاند.
فصیح در میان نویسندگان امروزی هنوز نویسنده محبوب خودش را نیافته، اما کارهای شهره وکیل و زویا پیرزاد را بیشتر از بقیه میپسندد: «من تقریبا 34 تا رمان دارم و هنوز هم ترجیح میدهم اغلب شبها یکی از رمانهای خودم را بخوانم و به خواب بروم!» از میان نویسندههای نسل خودش، صادق چوبک و احمد محمود را دوست دارد. با این همه نویسنده رنگارنگ فرنگی، هنوز ارادت خودش را به همینگوی حفظ کرده است.
فصیح این روزهای بازنشستگی را تا انتشار کتاب جدیدش در استراحت میگذراند. خودش میگوید به بازسازی جسم و روحش میپردازد: «این البته مال قبل از این است که پایم به بیمارستان برسد. سعی میکنم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم و خستگی درکنم.
اوضاع جسمیام هم این روزها به هم ریخته است. رژیم غذایی سفت و سخت گرفتهام و حسابی هوای خودم را دارم.» هرچند پریچهر اعتمادی معتقد است حرفهای اسماعیل بیشتر حرف است تا عمل: «اگر مراقب خودش بود الان اینجا روی تخت بیمارستان نبود، آنقدر حرص خورد تا گوشة بیمارستان افتاد.»
میگویند توی این دو هفته حال اسماعیل فصیح روزبهروز بهتر شده است. دکترش خانم مشیری حال و روز او را اینگونه توصیف میکند:«آقای فصیح، زمان مراجعه به بیمارستان بیهوش بود و اختلال هوشیاری و بیقراری شدید داشتند که هنوز هم مقداری از این اختلالات باقی است و در بخش ICU بستری بودند.
در بررسی اولیه متوجه خونریزی شدید در مغز شدند، درمانهای لازم به عمل آمد و مراقبتهای شدید در بخش ICU بیمارستان نفت باعث شد تا حالشان بهتر شود و به بخش منتقل شوند. بعد از بهبود برای بررسی علت خونریزی، MRI گرفتیم تا از تکرار دوباره آن جلوگیری کنیم.
در جواب آزمایشها اختلالاتی دیده شده که در حال درمان و بررسیشان هستیم». خانم دکتر مشیری میگوید، اسماعیل فصیح بهزودی از بیمارستان مرخص میشود. خود فصیح هم میگوید:«بلافاصله بعد از مرخصی، سراغ کتابم میروم.» زندگی بدون نوشتن، برای فصیح معنا ندارد.
چرا اسماعیل فصیح خواننده دارد؟
در بین تمام نویسندههای ایرانی در تمام سه دهة اخیر، کمتر کسی مثل فصیح مورد اقبال خوانندگان بازار کتاب و ادبیات قرار گرفته. البته این به شرطی است که نخواهیم تیراژ کتابها و تعداد خوانندگان او را با نویسندگان عامهپسند مقایسه کنیم.
اما فصیح کسی بود که بهخصوص در دهة 60 و کمتر از آن در دهة 70، حضور درخشانی را در عرصه رمان ایران تجربه کرد؛ به حدی مورد توجه که در سالهایی، تنها نام او برای به فروش رسیدن یک کتاب کافی بود؛ سالهایی که خواندن کتابهای اسماعیل فصیح مد شده بود و هر چه مینوشت در شمارگان بالا به فروش میرفت و به چاپهای چندم میرسید.
از خوانندگانی از طبقات مختلف و در طیف وسیع سنی. از نوجوانترها و خوانندگان کمتجربهتر گرفته تا پیرهایکتاب و خورههای ادبیات کمتر کسی از کنار نامش به راحتی رد میشد. از روشنفکرها گرفته تا خوانندههای معمولی و حتی عوام.
این موج حالا فرونشسته است و آمدن کتابی از فصیح به بازار دیگر یک اتفاق بزرگ نیست. خیلی از آنهایی که «زمستان 62» و «ثریا در اغما» را چند بار پشت سر هم خواندهاند شاید خبر نداشته باشند نام آخرین کتاب منتشر شده فصیح چیست و چند کتاب از او در انتظار انتشار است. او دیگر مد نیست.
اما چرا از بین این همه نویسنده، اسماعیل فصیح به چنین محبوبیتی رسید و اینقدر از او ستایش شد؟ چرا برای چند سال توانست در ادبیات ایران یکهتازی کند؟
شاید خیلیها بگویند که آثار اسماعیل فصیح از نظر ارزش هنری چندان هم تکههای دندانگیری نیست. میشود او را با دولت آبادی و گلشیری و خیلیهای دیگر مقایسه کرد و با صراحت گفت فصیح جایی در میان قلههای رمان ایرانی ندارد. اما به نظرم این هیچ چیز از اهمیت کار نویسنده ما کم نمیکند.
کاری که فصیح کرد، کار بینظیری بود. او در برهوت ادبیات فارسی و در سالهایی که کمتر اثری هنریای، واقعیت جامعه ایرانی را بازمیتاباند، در ایفای این نقش سربلند بود. به کتابهایش نگاه کنید. همه آنها به گونهای دقیق از جزئیات زندگی مردم دور و بر ما میگویند.
گیرم بیشتر طبقه بورژوا و رو به بالای جامعه مورد توجه او بوده باشد ـ که نیست و در بسیاری از کتابهایش او به دل جنوب شهر نقب میزند ـ اما همین هم غنیمت است. شما کدام نویسنده را سراغ دارید که با گیرایی و راحتی فصیح، آدمهای زمان ما را تصویر کرده و جلوی چشم ما گذاشته باشد؟
من به جرات میگویم که «جلال آریان»، شخصیت اصلی اغلب نوشتههای فصیح و راوی تمامی ماجراها، یکی از جذابترین کاراکترها در کل ادبیات معاصر ماست؛ کسی که هیچگاه اسمش را فراموش نمیکنیم و مدتها با او احساس همذاتپنداری کردهایم؛ شخصیتی به ظاهر سرد و منفصل که جذابیت مردانهاش همفری بوگارت را به یادمان میآورد و آن خاطره بازی و دلبستگیاش به کتاب خواندن، به شعر نو و به خیلی چیزهای دیگر که او را برایمان دوستداشتنی کرده. جلال آریان که با او به بریم و بوارده رفتهایم و بیآن که خرمشهر و آبادان را دیده باشیم، تصویر آنها را پیش از جنگ و پس از آن به ذهن سپردهایم.
من مطمئنم که کتابهای فصیح به این زودیها از خاطر نمیروند. تازه هنوز فرصتش پیش نیامده که از روی آنها فیلمی ساخته شود و او همیشه به شکلی محو و پنهان مانده. به خاطر حجب ذاتی و گوشهگیریاش و به خاطر خیلی چیزها. به خاطر همان خصوصیات اخلاقیای که همیشه جلال آریان را از جمع گریزان میکرد.
اما شک نکنید که او تا سالها و سالها توی بورس خواهد ماند. یک قرن هم که بگذرد کتابهایش را میخوانند تا ببینند ایرانیها در نیمه دوم قرن چهاردهم شمسی در تهران چطور زندگی میکردهاند.
در طول چند سال جنگ در وطن و غربت مشغول چه کارهایی بودهاند. شاید شکل زندگی آدمها عوض شود، اما دغدغههایشان که عوض نمیشود. عشق و خیانت و حساسیتهای روحی آدمها که عوض نمیشود. پس رمانهای اسماعیل فصیح، داستانهای کوتاهش، «دل کور» و «شراب خام» و «نمادهای دشت مشوش» تا مدتها خوانده خواهد شد.
گیرم که یک روز بگویند این پسزمینه کارآگاهی در بعضی از داستانهایش کمی خنک است، بگویند او زیاده از حد تحت تاثیر اساتید انگلیسی زبانش بوده؛ ریموند چندلر و دیگران.
سخت است آدم بخواهد درباره ادبیات معاصر و درباره جامعه معاصر قضاوت کند و «زمستان 62» را نخوانده باشد. آنهایی که این کتاب را در اوج سالهای جنگ خواندهاند میدانند خواندنش چه نعمتی است. آنها هم که بعدتر خواندند میدانند.
رفیق نجف
اسماعیل فصیح، رماننویس و مترجم، دوم اسفندماه 1313 در محله درخونگاه تهران که الان شده شهید اکبرنژاد و جایی است در نزدیکی بازار تهران، متولد شد.
در 29سالگی به انگلیس رفت، ادبیات انگلیسی خواند و با داستاننویسی مدرن این کشور آشنا شد. مدتی هم در دانشگاه میشیگان تحصیل کرد که دلش برای وطن تنگ شد و درس را نصفه گذاشت و برگشت.
سال 1342 با نجف دریابندری، در شرکت ملی نفت استخدام شد. سال 1346 اولین رمانش، «شراب خام» را نوشت که پیشنویس این رمان را دریابندری خواند و او را برای چاپ داستان تشویق کرد. فصیح سال 1359 با سمت استادیاری از دانشکده نفت آبادان بازنشسته شد و از آن موقع تا حالا فقط و فقط نوشته است.
تا به امروز 22 رمان نوشته و میگوید هنوز دارد مینویسد. فصیح کارهای ترجمهای هم دارد که معروفترین کار ترجمهاش مجموعه منتخب داستان کوتاه با عنوان «استادان داستان» است. او در «زمستان 62» حماسه آزادسازی خرمشهر را تصویر کرده و معتقد است هر نسلی حداقل باید یک رمان دربارة این حماسه ملی بنویسد.
این جلال آریان است
خسرو نقیبی: این که جلال آریان خود اسماعیل فصیح است با عادتها و ویژگیهای نویسنده، با همان ارزشها و همان وسواسهای منحصربهفرد، کشف نیست؛ واقعیت محض است. آدمی که گذشته مبتنی بر سنتش را دوست دارد و آینده مدرن را هم پذیرفته است، با مداد مینویسد، اما کافهها را با طعم قهوه امروز خوب میشناسد و بر تلفظ درست واژههای لاتین در فارسی تاکید دارد.
جدا از حماسهای چون «داستان جاوید» (۱۳۵۹) -همان رمانی که بارها داریوش مهرجویی گفته از مناسبترین گزینههای اقتباس ادبی برای سینماست- که یک عاشقانه کلاسیک است، آریان و فصیح یک آدماند که از انقلاب و جنگ میگذرند.
هرچه فصیح در واقعیت پشت سر میگذارد، در جهان داستانی، جلال آریان با حاشیههایی که فصیح دوست داشته رخ دهد، همراه میشود و مثلا «ثریا در اغما» (۱۳۶۳) را میسازد که سرگذشتنامه مهاجرت ایرانیست و به قول خود فصیح، داستان روزهایی است که ایرانیان رفته از وطن، جنگ را در کافههای پاریس فراموش میکنند و سفرش از آبادان به تهران ـ روزهایی که خانه خالی اکباتان را تحویل میگیرد تا دوباره که میان آتش جنگ به جنوب برمیگردد تا وسایل خانه را به پایتخت ببرد ـ بنمایه قصه «زمستان ۶۲» (۱۳۶۶) میشود که تصویر صریح جنوب زیرگلوله است.
«فرار فروهر»ش (۱۳۷۲) به نوعی انتخاب یک تاریخ و روایتش از زمان زرتشت تاکنون است. «شهباز و جغدان» (۱۳۶۹)، به مرزهای شمالی هم میرود و از تسلط فصیح بر مکتبهای فکری و اعتقادی مختلف حکایت دارد و «باده کهن» (۱۳۷۳)، نشان همخوانی نویسنده با دنیای اطرافش است، اما بیاغراق فصیح را در خارج از مرزها بیش از همه برای «ثریا در اغما»یش میشناسند که به سه زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی ترجمه شده و در داخل ایران هم هواداران خودش را دارد.
«ثریا در اغما» از نمونهایترین عاشقانههای ایرانیست که باوجود نوشتهشدن در دل جنگ، تصویر عشق را بیرون میکشد و برخی جملات عاشقانهاش به فرهنگ عام هم راه پیدا کرده است.