پیکان تاکسیهای نارنجی رنگی که در تمام مسیر به وفور یافت میشدند و مثل این روزها نبود که در روزهای ضرورت لنگات بگذارند اما چندین سال است که از این یارِ غار دور ماندهایم و جز در تکرار سریال «پدرسالار» و امثالهم چشممان به جمالش نمیافتد اما عاشقان سینهچاک این عزیز رفته از یاد هنوز هم هستند و خاطرش را زنده نگه میدارند. مسعود نیلی که سالهای پایانی دهه چهارم عمرش را طی میکند، یکی از همین عشاق است که حتی در بلاد فرنگ هم از این عشق و علاقهاش به پیکان دست نکشیده است و خیابانهای لندن را با پیکان تاکسی تهران نارنجی رنگش طی میکند.
مسعود نیلی به قول رانندههای سنگین «گلگیرها را سفید کرده» ولی علائمی از پا گذاشتن به دوران کهولت درحرفهایش دیده نمیشود. نشاط و سرزندگی در میان جملاتش ساری و جاری است. از 10سالگی برای ادامهتحصیل به لندن مهاجرت کرده و درد دوری را به خوبی چشیده است؛ «38 سال پیش پدرم من و برادرم-که دو سال از من بزرگتر است- را برای ادامه تحصیل به جنوب انگلستان یعنی لندن فرستاد و من در رشته علوم مکانیک تحصیل کردم.» با اینکه تنها دوران کودکیاش را در ایران سپری کرده ولی هیچگاه از اصل خویش دور نمانده است؛ «من تا سن 18سالگی در مدرسه شبانهروزی انگلیسیها بودم و با هیچ ایرانیای ارتباط نداشتم و حتی برادرم را هم نمیدیدم و برای خودم هم جالب است که هیچگاه خاطرات نوستالژیکم از ایران را از یاد نبردم. زمانی که در ایران بودم، یک دوچرخه داشتم که با آن محلههای تهران را میگشتم. نان خریدن برای صبحانه آن هم با دوچرخه برای ذهن سیال من مثل یک سفر بود. تصویر تجریش، قلهک و اختیاریه در آن زمان برایم مثل فیلم ضبط شده است. بازارها، ماشینها، پارکها و مردم ایران همیشه و حتی همین الان جلوی چشمانم هستند.» همینخاطرات و یادگاریهای باقیمانده از ایران باعث شد تا دست بهکار شود و بعداز بیش از دو دهه، به موطن خویش بازگردد؛ «15سال پیش برای نخستین بار پس از مهاجرت پا به ایران گذاشتم. با اینکه 23سال از خروجم گذشته بود ولی از نظر من در کل چیزی تغییر نکرده بود و همه به همان زیبایی بود که در 10سالگی ترکش کرده بودم.» علاقهاش به قدمت از قدیم شکل گرفته است؛ «همیشه علاقه زیادی به ماشینهای کلاسیک داشتم و دو بار هم ماشین کلاسیک خریداری کردم ولی هیچکدام ویژگی منحصربه فردی نداشتند. دنبال یک چیز خاصتر بودم.»
سالها یک به یک طی شدند تا اینکه بالاخره یک آگهی تبلیغاتی فروش پیکان-هانتر در اینترنت جرقهای شد تا به تصوراتش عینیت ببخشد. «کمتر از یک سال پیش بود که در اینترنت گشت میزدم که اتفاقی چشمام به یک آگهی جالب افتاد. آگهی فروش پیکان در e-bay. بدون لحظهای درنگ و حتی بررسیهای اولیه ماشین را خریدم و فقط از اینکه مالک یک پیکان شده بودم ذوق زده بودم. کمی بعد که جزئیات را مرور کردم، متوجه شدم که این پیکان نیاز به تعمیر اساسی دارد و مجبور شدم برای قابل استفاده کردنش به سراغ مکانیکهای مختلفی بروم که هرکدام دستمزدهای مختلفی طلب میکردند. در آخر تصمیم گرفتم پیش یکی از دوستان مکانیکم به اسم غلام بروم. غلام با دیدن پیکان بهشدت تحتتأثیر قرار گرفت و اشک در چشمانش جمع شد و گفت که در تهران با همچین ماشینی در تاکسیرانی کار میکرده است. این حرفش باعث شد همان لحظه تصمیم بگیرم که این ماشین را به تاکسی تهران بدل کنم. با اینکه دستمزدی که غلام درخواست کرده بود بسیار بالا بود ولی من مصمم بودم که صاحب یک پیکان تاکسی نارنجی شوم. پروسه تبدیل پیکان مستهلکی که خریده بودم به تاکسی تهران چهارماه طول کشید. از تمام مراحل نو نوار شدن عکس میگرفتم تا به یادگار بماند. پیکانی که خریده بودم، سبز پررنگ بود که در انگلیس به سبز مسابقهای معروف است. وقتی ماشین به شکل تاکسی نارنجی از گاراژ بیرون آمد، همه را هیجانزده کرد که چقدر خوب و تمیز از آب درآمده است. بعد هم برای تزیینات داخلی با آشنایانم در ایران تماس گرفتم تا کمی از وسایل ماشینهای ایرانی استفاده کنم و در کمال تعجب دیدم خواهرزادهام با خودش کلی وسایل تزیینی قدیمی به همراه آورد و اینگونه شد که تاکسی تهران به خیابانهای لندن پا گذاشت.»
اینجا مرده ماشین سواری هستند
برخلاف ایران که خودروهای کلاسیک و قدیمی را از سطح شهر جمع میکنند و به دل بیرحم اوراقچیها میسپارند، در انگلستان به سادگی بهخودروهای کلاسیک مجوز عبورومرور میدهند؛ «این ماشین مثل تمام ماشینهای عادی لندن است و چون از آن بهعنوان تاکسی استفاده نمیکنم، نیاز به مجوز خاصی برای تردد ندارد. ابتدا درنظر داشتم یک پلاک که اسم ایران بر رویش حک شده است را روی پیکان نصب کنم که متأسفانه چون تاریخ پلاک از تاریخ ساخت خودرو جدیدتر است، اجازه این کار را ندادند.»باجههای تلفن قرمز، اتوبوسهای دو طبقه و یونیفرم کلاسیک پلیسها از نشانههای بارز علاقهمندی مردم انگلستان به قدمت و سنت است و قطع بهیقین حضور یک ماشین کلاسیک نارنجی رنگ در قلب این کشور بهشدت با استقبال مردم مواجه میشود؛ «هیچ کشوری به اندازه انگلستان موزه ندارد. مردم لندن در کل دنیا به گرامیداشتن تاریخ و قدمت معروف هستند. حالا تصور کنید در هوای گرفته و نسبتا سرد و تاریک لندن حضور یک پیکان نارنجی رنگ در میان ماشینهای اکثرا تیره چقدر میتواند مورد توجه قرار بگیرد. لذتی که من در چشم همه میبینم برای خودم هم عجیب است. طیف علاقهمندان گسترده است؛ از کودکانی که مجذوب رنگ و لعاب ماشین میشوند تا کسانی که میدانند این ماشین اصالتا همان هیلمن-هانتر انگلیسی است و از تغییر ظاهرش ذوق زده میشوند. البته بیشتر علاقهمندان تاکسی تهران ایرانیهای خارج از کشور هستند. چشمشان که به ماشین میافتد واقعا به وجد میآیند و ذوق زده میشوند. گاهی اوقات ماشین را مقابل در کنسرتها یا جاهایی که ایرانیان دور هم جمع میشوند میبرم و پارک میکنم و از دور نظارهگر عکسالعمل مردم میشوم که معمولا بسیار هیجانزده میشوند و با تاکسی تهران عکس میگیرند.»
ششهزار پوند! میفهمی چی میگم؟
هر خواستهای بهایی دارد و معمولا اینطور است که بهای ناز و نیازهای خوبرویان بیشتر است اما از قدیم گفتهاند هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد؛ «این تنها تاکسیای است که تا به حال مسافرکشی نکرده و فقط هزینهبر بوده است. هزینه خرید و راهاندازیاش بیش از شش هزار پوند بود و این قیمت بدون احتساب هزینه نگهداریاش است. اما همین احساس نگهداری از یک شیء قدیمی و باارزش بسیار دوست داشتنی است و به هیچ وجه حاضر نیستم این حس خوشایند را با هیچچیز دیگری عوض کنم. من خودم را مانند نگهبان یک موزه میدانم.» این حس پاسداشت از گذشته تنها به حراست و نگهداری از تاکسی ختم نمیشود و در زندگی شخصی مسعود نیلی هم قابل مشاهده است؛«مراسم آیینی و سنتی ایرانی را به همراه خانواده در لندن به جا میآوریم. از چهارشنبهسوری گرفته تا خونه تکونی، هفت سین، عیدی دادن و سیزدهبهدر، همه را تمام و کمال انجام میدهیم. من با احیای آداب و رسوم کشورم در کشور غریب به فرزندم نشان میدهم که ریشهاش کجاست و تفاوت ما با سایر ملیتها چیست.»
یک لوطی تاکسی سوار
برای رفع و رجوع بریز و بپاشهای تاکسی تهران یا باید زیر آفتاب سوزان ماشین را بتازانید یا اینکه دست روی گرده زانوی خود بگذارید و از جیب برایش خرج کنید؛ «من در شمال غربی لندن در زمینه مدیریت و املاک فعالیت میکنم. عمر این ماشین از مرحلهای که بخواهد مسافرکشی کند گذشته است و به هیچ وجه نمیتواند هر روز در خیابان باشد. البته بیشتر اوقات جلوی منزل پارک است و روزهای شنبه و یکشنبه سوارش میشوم و دوری میزنم. با اینکه یک تویوتای 2011هم دارم ولی سواری با پیکان بهخاطر دیدن هیجان دیگران بهمراتب جذابتر است. بارها پیش آمده است که با ماشین مسیرم را سد کردهاند تا در مورد تاکسی تهران از من سؤال کنند و عکس بگیرند و حتی ماشین را نقد خریداری کنند.» مسعود نیلی پس از مدتی تصمیم میگیرد یک تیپ خاص برای راننده تاکسی خاصش درنظر بگیرد؛«زمانی که با لباس عادی سوار تاکسی تهران میشدم، احساس میکردم که راننده چنین ماشینی باید از جنس خودش باشد. پس از کمی تحقیق و جستوجو به این نتیجه رسیدم که تیپ لوطیگری بیشتر به فضای نوستالژیک این ماشین نزدیک است.» انتخاب این نوع پوشش برای شهروندان لندنی بسیار خوشایند بوده است؛«انگلیسیها زمانی که من را با کلاه شاپو و دستمال یزدی میبینند با تعجب سؤال میکنند که علت پوشیدن این لباسها چیست و من بهترین مثالی که میتوانم برایشان بزنم این است که این کاراکتر شبیه مافیاییهای ایتالیاست ولی فقط از جنبه مثبت. وقتی برایشان از لوطیگری و مرام و معرفت ایرانیها صحبت میکنم با لذت گوش میدهند و از انتخاب لباسهایم تعریف میکنند.»
پوشش خاص و ماشین خاصتر مسعود نیلی علاوه بر مردم کوی و برزنِ لندن برای هنرمندان این شهر هم جذاب بوده است؛ «بار اول سه دانشجوی فیلمسازی ایتالیایی با دیدن من و پیکانم پیشنهاد دادند که برای پروژه پایاننامهشان در یک فیلم ایفای نقش کنم. به کمک هم یک ویدئوی کوتاه ساختیم که هم دانشجوها نمره بالایی گرفتند و هم استقبال خوبی در سایتهای اشتراک ویدئوی داشت و بیش از 17هزار بازدید داشته است. یکبار دیگر هم با یک گروه موسیقی سنتی همکاری کردم که در کلیپی با موضوع ورزش پهلوانی و زورخانهای بازی کردم.»
مطمئن است یک روز که خیالش راحت شد، به خانه اصلیاش برمیگردد؛«آرزوی هر کسی است که در زادگاهش زندگی کند ولی بهخاطر مسائلی مانند شرایط تحصیل فرزندم در حال حاضر نمیتوانم برگردم ولی مطمئنم روزی که فرزندم مستقل شود و خیالم از بابت او راحت شود این آرزوی دیرین را به حقیقت بدل میکنم و به ایران باز میگردم.»