جایزه کتاب سال و اندکی بعد، جایزه شهید حبیب غنیپور برای اندکی سایه، اولین رمان نویسنده اهوازیالاصل اصفهانی. این احساس عجیبی است برای او که در یزدان شهر نجف آباد استان اصفهان، جایی که پای هیچ روزنامهای به آن نمیرسد و هیچ گوشی حتی برای شنیدن داستان یافت نمیشود، با سه فرزند و همسرش و حقوق بازنشستگی، روزگار میگذراند... نخستین کتاب بیگدلی سال 1374 منتشر شد: شب بیرون از خانه و بعد تا سال 81 ، خبری از او نبود. اما دومین مجموعه داستان او، «من ویران شدم» هم نتوانست بیگدلی را از تنهایی درآورد. اندکی سایه لازم بود تا در سال 84 ، ورق را برای نویسنده ۶۰ ساله کاملاً برگرداند.
- آقای بیگدلی جایی گفته بودید رمان «اندکی سایه» را سه بار بازنویسی کردهاید- آنهم به فاصلههای طولانی و چند ساله- چرا همان بار اول چاپش نکردید؟
- نسخه اول داستان خیلی طولانی و مفصل بود. آنموقع هم من دسترسی به ناشر نداشتم. با صداقت بگویم ناشرها در ایران روی اسم و شهرت نویسنده سرمایهگذاری میکنند که البته من آنموقع اینها را نداشتم البته مدتی است برخی از ناشران اینکار را نمیکنند. خیلی از ناشران بزرگ اینروزها کتاب نویسندههای بینام و نشان را چاپ میکنند. اکثراً هم همین بینام و نشانها جایزه میگیرند. بههرحال آنموقع سال 68 در بحبوحه جنگ بودیم از سویی خیلی هم از خودم و کارم مطمئن نبودم.
- نسخه اول کتاب چند صفحه بود؟
- نزدیک به 300 صفحه.
- چهطور بهصورت یک رمان 134 صفحهای چاپ شد؟
- بعد از خواندن کارهای فوئنتس و گلشیری کتاب را یکبار بازنویسی کردم و اندکی از حجم آن کاستم بعد آن را به یکی از دوستانم دادم تا آن را بخواند. دوستم بعد از خواندن کتاب گفت که داستانت خیلی کهنه است. این قصه در مورد سالهای 30 نوشته شده و از آن دوره زیاد گفته شده. بعدها من به این نتیجه رسیدم که میشود داستانی کهنه را در قالبی نو و با صناعتی جدید نوشت. من برای فرم ارزش زیادی قائل هستم. به همین دلیل کتاب را یکبار دیگر بازنویسی کردم.
- فرم کار از اول همینطور بود؟
- خیر. نسخه اولیه داستان پر از پرگویی بود و خیلی درگیر توضیحات و توصیفات چند لایهای بود که نسل معاصر اصلاً حوصله خواندن آنها را ندارد. مثلاً دیگر کسی به خواندن قطعات ادبی آلفونس دو لامارتین علاقهای ندارد. این روزها کمتر کسی از خواندن یک متن ادبی لذت میبرد یعنی همان چیزی که روزی سبب شد من به نویسنده شدن علاقهمند شوم. بههرحال من سعی کردم ذائقه نسل معاصر را رعایت کنم.
- اما خیلی از منتقدها میگویند که همین نثر فعلی کتاب هم با ذائقه خیلیها متناسب نیست؟
- من هم این را شنیدهام. البته نقد و نظرهای متفاوتی راجع به این کتاب نوشته شد بههرحال این کتاب بر اساس باورهای من نوشته شده است.
- پس علاقه به متنهای ادبی سبب شد نویسنده شوید؟
- ببینید امروز در تلویزیون درباره سعدی صحبت میکردند من تأسف میخوردم که چرا نسل معاصر به سعدی توجه ندارد؟ البته مقصر همین تلویزیون است وقتی از کلماتی مثل قات زدن استفاده میکنند یا جوانی را با ریشی به باریکی یک بند انگشت نشان میدهند بهتر از این نخواهد شد.
- ولی نمیتوانند جوانی با شمایل سعدی را هم نشان دهند؟
- بله ولی میتوانند جلوی خیلی از پدیدههای غربی که بسیاریشان بیهویت و بیتعریف هستند را بگیرند. من جوانها را درک میکنم ولی احساس میکنم خیلی از فارسی دور شدهاند.
- اما از همین نسل هم نویسنده و شاعر زیاد میبینیم؟
- بله اما همهشان یا از کارور تقلید میکنند یا از پست مدرنیسم بدون آنکه درک درستی از اینها داشته باشند. خیلیشان مثنوی را یکبار هم نخواندهاند اما خود را نویسنده میدانند. پیروی از یکسری سنن و آداب فرهنگی- ادبی که ما شناخت درستی نسبت به آنها نداریم سبب رشد ادبیات ما نخواهد شد. بورخس میگوید من شیوه نوشتنم را از شهرزاد در هزار و یک شب و عطار نیشابوری آموختم. آنوقت ما باید دور بزنیم و بریم از بورخس تقلید کنیم.
- نظرتان درباره خانمهای نویسنده چیست؟
- در نسل معاصر نویسندههای خوبی بهخصوص در خانمها هست. به نظرم این مثل یک موج است میترسم در نیمه راه تمام شود.
- وضعیت داستاننویسی امروز را چهطور میبینید؟
- ببینید اولاً نوشتن کار بسیار سختی است. این را از صمیم قلب میگویم. خود نوشتن سخت است نه دشوارنویسی. همه میتوانند قصه تعریف کنند اما همه داستاننویس نمیشوند. اما قصد نویسنده هم از داستاننویسی مهم است. اینکه کتاب چاپ کنم و مشهور شوم. این روزها بیشتر از کتاب شبهکتاب نوشته میشود که من اسم آنها را متاب میگذارم. در همین اصفهان یکی از دوستان که چند کتاب هم چاپ کرده داستانش را به من داد تا بخوانم دیدم پر از غلط است. مثلاً بهجای گریستم نوشته گریدم. خوب معلوم است این آدم فارسی را خوب بلد نیست. نسل ما کتاب را میخورد- میجوید- قورت میداد اما امروز میخوانند که پز بدهند. خیلی از نویسنده کتابهای کارور، همینگوی،فاکنر، گلشیری، صادقی و بسیاری دیگر را خواندهاند اما پختگی آنها را در کارهاشان ندارند چون نخواندهاند تا به یاد بسپرند بلکه خواندهاند تا به یاد دیگران بیاورند که ما خواندهایم. به همین دلیل وقتی کتاب اینها را میخوانی به هیچ کشف و شهودی نمیرسی چون برای نویسنده هم چنین اتفاقی رخ نداده است.
- شما فیلمنامه و نمایشنامه هم نوشتهاید. آیا همه اینها مقدمهای بودهاند برای داستاننویسی؟
- من نوشتن را از داستان شروع کردم. چند وقت پیش یکی از دوستانم به من داستانی از خودم را در مجله فردوسی نشان داد که در سال 1352 چاپ شده بود.
- شیوه نوشتنتان به چه صورت است؟
- من کاملاً غریزی مینویسم. خیلی از نویسندگان دارای اطلاعات وسیع هستند من اینطور نیستم ولی باید بنویسم چون به دنیا آمدهام که بنویسم.
- زمان خاصی برای نوشتن دارید؟
- صبحها مینویسم چون بیماری قلبی دارم و شبها نمیتوانم بنویسم اما نوشتن که شروع شد دیگر صبح و ظهر و شب نمیشناسم. آنقدر مینویسم تا داستان تمام شود و بعد من آن را در جمع خانوادهام بخوانم. وقتی مینویسم تمام خانواده میدانند که باید رعایت حال مرا بکنند.
- در ایران نوشتن شغل محسوب نمیشود. مجبورم بپرسم شغل اصلی شما چیست؟
- من معلم بازنشسته هستم. 10 سال است که بازنشسته شدهام.
- فضای ادبی شهرستانها چهطور است؟
- یک دورهای در جنوب دوران طلایی ادبیات بود. بعد از جنگ پراکندگی بهوجود آمد و ادبیات جنوب رو به افول نهاد. دورهای در شمال ایران نویسندگان مطرحی ظهور یافتند و حالا فکر میکنم اصفهان و شیراز دو پایتخت داستاننویسی ایران هستند.
- کار بعدیتان چیست؟
- برای اثر بعدی میخواهم دست به نوآوری بزنم. در حال حاضر روی رمان «زمانی برای پنهان شدن» کار میکنم که درباره جنگ- البته حاشیههای آن- است.
- از چه نویسندگان و چه کتابهایی تاثیر پذیرفتهاید؟
- گلشیری اولین کسی بود که مرا با نوعی تازه از نوشتن آشنا کرد. بیگانه آلبرکامو و بوف کور هدایت را سالی یکبار میخوانم. بورخس مرا زیر و رو کرد. کیوان قدرخواه با شعرهایش باعث شد تا جور دیگری فکر کنم و خیلیهای دیگر که اکنون مجال نام بردن از آنها نیست.