دانشگاه علوم و فنون ویرجینیا که به اختصار ویرجینیا تِک یا VT خوانده میشود، تا هفته پیش فقط بهخاطر تیم بسکتبالاش شهرت داشت. اما اتفاق خونین این دانشگاه، یکباره نامش را به همة دنیا شناساند.
ماجرای تیراندازی دانشگاه ویرجینیاتک، علاوه بر اینکه باعث شهرت دانشگاه شد، یکبار دیگر بنیانهای متزلزل اجتماعی آمریکا را هم آشکار کرد؛ بهخصوص که این حادثه در سالگرد تیراندازی دبیرستان کلمباین رخ داد و چند حادثة دبیرستانی دیگر هم در روزهای بعد از آن اتفاق افتادند. کسی میداند واقعا در آمریکا چه خبر است؟
«من مجبور نبودم این کار را بکنم. میتونستم برم میتونستم فرار کنم. اما نه، من دیگه فرار نمیکنم. این کار من نیست. به خاطر بچههام، به خاطر برادرها و خواهرام که شما به آنها تجاوز کردید، من اینکار را به خاطر اونا میکنم، وقتی زمانش برسه که من انجامش بدم. من باید این کار را بکنم.»
زمانش رسیده بود؛ ساعت7:15دقیقه صبح دوشنبه 16آوریل، اولین گلوله شلیک شد و امیلی، دانشجوی 19ساله دانشگاه ویرجینیا در راهروی خوابگاهش کشته شد. چند لحظه بعد رایان کلارک 22ساله که صدای شلیک را شنیده بود از اتاقش بیرون رفت تا ببیند چه اتفاقی افتاده. یک گلوله دیگر هم شلیک شد و مشاور جوان خوابگاه هم به قتل رسید. قاتل از خوابگاه رفته بود و پلیس به سرعت به نامزد امیلی مشکوک شد؛ کسی که سابقه حمل اسلحه داشته است. کمتر از یک ساعت بعد او دستگیر شد.
خرید و حمل اسلحه در ایالت ویرجینیا برای کسی که به سن قانونی رسیده و اجازه اقامت دائم در آمریکا را داشته باشد، مجاز است. اما قانونی وجود دارد که میگوید جاهایی مثل دانشگاه ویرجینیا و ساختمانهای آن، منطقه ممنوعه حمل اسلحه هستند. در روز 16آوریل اما این قانون نقض شد و تا قبل از ظهر آن روز، در راهروها و کلاسهای دانشگاه، 33جسد روی زمین مانده و حدود 225 گلوله شلیک شده بود. رؤسای پلیس، رسانهها، دولت و مردم آمریکا شوک زده به تصاویر هوایی نگاه میکردند که چند مأمور پلیس را نشان میداد که اجساد را یکییکی از داخل ساختمان بیرون میآورند. چندین نفر هم مجروح شده بودند و تا عصر آن روز هنوز هویت قاتل مشخص نشده بود.
ساعت 9صبح دانشجویان کلاس زبان آلمانی متوجه شدند یک دانشجوی زبان انگلیسی که به «پسرعلامت سؤال» معروف بود، به طرز مشکوکی وارد کلاس شده و دارد دنبال کسی میگردد. او تمام بچههای کلاس را یک بار برانداز کرد و در دفعه دوم، ناگهان شروع به شلیک کرد. از 19نفر استاد و دانشجوی کلاس آلمانی،15نفر در همان نوبت اول شلیکها کشته شدند. «قاتل علامت سؤال» بعد از این حمله، شروع به گشتن در بقیه کلاسها کرد تا قربانیان دیگرش را انتخاب کند.
در اتاق کناری، دانشجوهای ریاضی به سرعت با شنیدن صدای شلیک در کلاس را بستند و با میز و وسایل دیگر جلوی آن را سد کردند. قاتل سعی میکرد وارد کلاس شود اما نتوانست و فقط چندبار به در بسته شلیک کرد.
فاجعه بعدی در کلاس 204 اتفاق افتاد؛ جایی که پروفسور لیویو لیبرسکو در حال تدریس به دانشجویان مهندسی عمران بود. لیبرسکو با مشاهده قاتل مسلح، سریع در کلاس را بست تا دانشجویانش فرصت پیدا کنند از پنجره کلاس فرار کنند. تمام دانشجوها موفق به فرار شدند اما خود لیبرسکو با شلیک 5گلوله به قتل رسید تا چند روز بعد مدال افتخار پروفسور، به خاطر عمل شجاعانهاش به خانواده او اهدا شود. قتل عام بعدی در کلاس زبان فرانسه اتفاق افتاد و اگرچه استاد ژاکلین کاچرنواک سعی کرد مانع ورود قاتل به کلاس شود اما موفق نشد و اول از همه خودش به قتل رسید.
پارتاهی لومبانتهوران، دانشجوی فارغ التحصیل مهندسی عمران که در کلاس حضور داشت، خود را روی یکی از دانشجویان که زنده مانده بود انداخت تا قاتل که در حال زدن تیر خلاص به مجروحان بود، نتواند او را به قتل برساند؛ پارتاهی هم به قتل رسید.
بچههای کلاسهای دیگر هم سعی کردند با بستن در کلاسها مانع ورود قاتل بشوند. عدهای هم با موبایلهای خود شروع به گرفتن فیلم کردند. قاتل چندیننفر را هم در داخل راهروها و کلاسها کشت و مجروح کرد و بالاخره آخرین گلوله شلیک شد؛ «پسر علامت سؤال» که متوجه نزدیک شدن پلیسها شده بود، با شلیک یک گلوله خود را به قتل رساند. ساعت تازه 30/9 صبح بود و روز دانشگاه با 33کشته و 29مجروح شروع شده بود.
پلیس مظنون قبلی را با مشخص شدن ارتباط دو جنایت 7و9صبح آزاد کرد؛ چون نامزد امیلی در زمان جنایت دوم در زندان بود. شاید به همین دلیل بود که رسانهها در خبرهای اولیه، دلیل قتل عام را یک ماجرای عشقی اعلام کرده بودند، در حالیکه قاتل هیچ ارتباطی با امیلی نداشت. چند ساعت بعد اخبار اعلام کرد که قاتل یک چینی است؛ مسئلهای که با اثبات اشتباه بودن آن سفارت چین را به واکنش واداشت. در پایان آن روز هویت قاتل مشخص شد؛ سئونگ هوییچو، 23ساله، دانشجوی گوشهگیر و تنهای ادبیات انگلیسی که اصالتا از کرهجنوبی بود اما سالها بود که به همراه خانوادهاش در آمریکا زندگی میکرد. هنوز کسی علت این اقدام او را نمیدانست.
خانواده چو وقتی در سال 1992 کره جنوبی را ترک میکردند تا به امید وضعیت بهتر زندگی به آمریکا مهاجرت کنند، هیچ وقت فکر نمیکردند روزی برسد که مابقی زندگیشان تبدیل به کابوس شود؛ کابوسی که نه تنها خود آنها، بلکه بقیه کرهایهای ساکن آمریکا و حتی بقیه مهاجران غیر کرهای را هم تهدید کند.
بعد از قتل عام دانشگاه ویرجینیا و مشخص شدن هویت قاتل، دانشجویان کرهای دیگر از ترس اقدامات نژاد پرستانه در گروههای چند نفره در دانشگاهها حاضر میشوند. در بقیه جاهای آمریکا هم کرهایها خیال راحتی ندارند. دولت آن کشور هم بعد از ابراز همدردی با خانوادههای قربانیان، برای شهروندان خود اظهار نگرانی کرده است. همه اینها به خاطر سئونگ هویی است.
موقع مهاجرت به آمریکا سئونگ هویی 8ساله بود و پسربچهای خجالتی و کمحرف به نظر میرسید که به سختی با بقیه ارتباط برقرار میکرد، حرف نمیزد و در موقع حرف زدن هم لهجه عجیب و غریبش باعث تمسخر او میشد. به خانواده چو گفته شد که پسرشان مبتلا به «لوتیسم» است؛ بیماریای که ارتباط برقرار کردن با دیگران را مشکل میکند. سیانان میگوید بعضی از همکلاسیهای چو در دبیرستان دیده بودند که چو یک لیست مرگ از کسانی که باید کشته شوند تهیه کرده بود.
در دوره دانشگاه هم چو «یک جوان تنها» بود که مشکلات شخصیتی داشت و چند بار از طرف مسئولان برای انجام مشاوره و دریافت درمان سرپایی احضار شده بود، اما هیچوقت اینکار را نکرد. لقب «پسر علامت سؤال» هم به این خاطر به او داده شده بود که او به جای اسمش در فهرست کلاس، علامت سؤال میگذاشت! رفتارهای غیرطبیعی چو در خوابگاه و بقیه جاهای دانشگاه هم ادامه داشت و در و دیوار اتاقش پر بود از نوشتههای تهدیدآمیزی علیه «بچه پولدارهای هرزه و حقهبازهای شارلاتان».
مسئولین دانشگاه اما درباره این رفتارهای چو گفته بودند چون تا آن موقع به کسی آزار نرسانده بود، نمیتوانستند اقدامی علیه او بکنند. رسانهها با شخصیتهای مختلف درگیر حادثه مصاحبه میکردند و شبکه انبیسی، پوشش خبری این ماجرا را به طور کامل بر عهده داشت.
شخصیتها و دولتهای مختلف به دنبال این حادثه واکنش نشان دادند. پاپ بندیکت شانزدهم و بانکیمون، رئیس سازمان ملل پیام تسلیت فرستادند. جورج بوش به همراه همسرش در دانشگاه حاضر شد و آن حادثه را یک روز تأسفبار برای تاریخ آمریکا دانست.
نخستوزیر کره جنوبی و دولتاش به قربانیان حادثه تسلیت گفتند و کاهنان کرهای یک روز تمام برای رسیدن روح قربانیان به «نیروانا» دعا کردند، در حالی که در «تلآویو» خاخامهای یهودی فقط برای تنها قربانی یهودی حادثه دعا کردند.
واکنش نخستوزیر استرالیا هم جالب بود؛ او این واقعه را «نتیجة مستقیم فرهنگ اسلحه آمریکا» دانست. پدربزرگ چو او را حرامزادهای مستحق مرگ دانست و خواهر قاتل در نامهای طولانی چندین بار از طرف خود و خانوادهاش از تمام مردم آمریکا معذرتخواهی کرد. به مدت یک هفته در آمریکا تمام پرچمها به حالت نیمه افراشته درآمدند و شبکه فاکسنیوز یکی از سریالهای خود را که در مورد کشتار در یک دانشگاه بود، به مدت نامعلومی معلق کرد.
چند روز بعد وضعیت فرق کرد. ابتدا به نظر میرسید فقط یک قتل عام مدرسهای دیگر اتفاق افتاده است و یک جوان افسرده طی یک جنون آنی اسلحه را برداشته و به بقیه شلیک کرده است.
اما روز 19آوریل، شبکه انبیسی اعلام کرد یک بسته پستی دریافت کرده است که حاوی یک دیویدی شامل 23 فیلم ویدئویی و 43 عکس از سئونگ هویی چو است که همراه با آنها یک دستنوشتة 1800 کلمهای هم به عنوان بیانیه قاتل ارسال شده است.
از روی تاریخ پست بسته اینطور مشخص شده که چو بعد از کشتن 2 قربانی در خوابگاه، ساعت 7:15 صبح به اتاقش رفته، اسلحهاش را مسلح کرده، مهمات اضافی برداشته و با دوربین از خود چند عکس گرفته و رو به دوربین، خطاب به قربانیانش صحبت کرده و بعد به اداره پست نزدیک دانشگاه رفته و بسته را به آدرس انبیسی پست کرده است.
به خاطر اشتباه بودن آدرس مدتی طول کشیده تا بسته به انبیسی برسد و شبکه هم همان ابتدا محتویات را در اختیار پلیس قرار داده. بعد هم با اجازه مقامات توانست فقط 10درصد از تصاویر را بهطور انتخابی نشان دهد.
ماجرا پیچیدهتر شده بود. به نظر میرسید قتل عام از ماهها قبل برنامهریزی شده. بیانیه نوشته شده، اسلحههایی که شماره سریالشان دستکاری شده بود، ژستها و تصویرها و اشارات مستقیم و غیرمستقیمی که به قتل عامهای دیگر میشد، همه از فکر شده بودن و برنامهریزی کشتار خبر میداد.
در تصاویر هم دیگر از آن جوان خجالتی آسیایی خبری نبود؛ قاتل خونسردی جلوی دوربین بود که با انگلیسی سلیس از روی بیانیهاش میخواند و بچه پولدارها و استادها را متهم میکرد و خود آنها را مسبب قتلشان میدانست: «یک میلیارد راه وجود داشت که این اتفاق نیفتد، اما خود شما باعث شدید... مرسدس بنزهای شما کافی نبود، گردنبندهای طلایتان، سود سهامتان، نوشیدنیهایتان کافی نبود، حقهبازیهایتان هم نتوانست نجاتتان بدهد... شما قلب مرا ویران کردید! به روح من تجاوز کردید! وجدانم را شکنجه دادید... من مثل عیسی مسیح میمیرم تا الهامبخش نسلهای ضعیف و بیدفاع شوم».
تصویر توسط روانپزشکان و کارشناسان زیادی دیده شد و بسیاری از آنها اظهار کردند که این فرد از مدتها قبل بیمار بوده و مقامات مسئول میتوانستند با کنترل مناسب، جلوی بهوجود آمدن این فاجعه را بگیرند. مسئولان دانشگاه هم گفتند که چند بار از چو شکایت شده اما پلیس گفته است تا وقتی کسی تهدید نشده باشد نمیتوان علیه او کاری کرد. حتی مجوز حمل اسلحه او هم باطل نشد تا بزرگترین کشتار یک نفره تاریخ آمریکا، به دست این جوان اتفاق بیفتد.
آمریکاییها با این وضعیت به 21 آوریل رسیدند؛ سالروز ماجرای کلمباین؛ ماجرایی در سال 1999 که 2 بچه دبیرستانی در دبیرستان کلمباین ایالت کلرادو، 12 نفر از همکلاسیهایشان را کشته بودند. روز 21آوریل، پلیس فدرال در تمام دبیرستانها و دانشگاههای آمریکا حالت فوقالعاده اعلام کرده بود.
اما این باعث فروکش کردن موج وحشت نشد. در ایالت اوهایو، مدیران یک دبیرستان از ترس، مدرسه را تعطیل کردند. در شهر پارکر ایالت آریزونا، یک بمب در دبیرستان منفجر شد و در یک مرکز فضایی وابسته به ناسا، گروگانگیری اتفاق افتاد.
در حال حاضر، بسیاری از دانشگاهها و دبیرستانها با ناامیدی از وضع قوانین جدید یا تغییر قوانین مربوط به حمل اسلحه، از کارشناسان امنیتی خواستهاند تا با آموزش دانشجویان برای مقابله با حوادث تروریستی و خشونت بار مشابه به آنها کمک کنند. در آمریکا چندین میلیون اسلحه شخصی وجود دارد؛ یعنی هر فرد بالای 21 سال میتواند به طور بالقوه عامل یک قتلعام باشد. جو وحشت دانشگاهها را فراگرفته است.
قاتل تلویزیونی
در حادثه قتلعام ویرجینیا با اینکه مشخص شد قاتل مشکلات روانی داشته و حتی مدتی به این خاطر بستری بوده است، باز هم انگشت اتهام به سمت رسانهها رفت.
خود رسانهها هم در ایجاد این مسئله و درگیر کردن خود بیتقصیر نبودند. اولین مسئله نوع خبررسانی آنها بود که به خاطر رقابتهای بین شبکهای، کوچکترین خبر هم بدون بررسی به روی آنتن میرفت؛ قضیه چینی بودن قاتل که سفارت چین را به واکنش واداشت یا رابطه عاشقانه بین قاتل و اولین مقتول که حاصل یک سوءتفاهم بود یا متهم کردن دانشجوی کرهای به داشتن کلکسیون اسلحه در همان ساعات اولیه، از این دست قضایا بود. اما بحران اصلی بعد از قضیه بسته پستی و نشان دادن تصاویر قاتل و فیلمها توسط شبکه انبیسی به وجود آمد؛ بحرانی که مدیر شبکه و رئیس پلیس ویرجینیا را به عذرخواهی و تغییر موضع واداشت.
شبکه انبیسی ادعا میکرد از طرف پلیس اجازه نشان دادن تصاویر را دارد اما بسیاری از شبکهها و رسانههای رقیب و خانوادههای مقتولان و بعضی خبرنگاران کار شبکه را صرفا یک عمل ژورنالیستی دانستند که باعث اهمیت دادن به قاتل و دادن تریبون به او شده است؛ کاری که ممکن است بعضی افراد دیگر را هم متقاعد کند که در صورت دست زدن به اقداماتی مشابه، رسانهای برای حرف زدن و پیام دادن دارند.
خیلی از شبکهها این کار انبیسی را مشابه اقدام الجزیره در پخش نوارهای القاعده دانستند، اما عدهای هم استدلال کردند وظیفه خبرنگار فقط اطلاعرسانی است و نباید به جای دیگران تصمیم بگیرد. رئیس پلیس ویرجینیا که تا قبل از اعتراضات از انبیسی تشکر و قدردانی میکرد، گفت: «من واقعا احساس تنفر کردم که دوستانی که عادت به دیدن اینجور صحنهها ندارند، مجبور شدند این تصاویر را ببینند». به نظر میرسید قاتل موفق شده است تأثیر خودش را بگذارد و حرفهایش را به گوش همه برساند.
یک داستان تارانتینویی
«من میمیرم، مثل اریک و دیلن.» این جمله چو که در تصاویر ویدئویی خود میگوید، نشان داد که سئونگ هویی چو از چه کسانی الهام گرفته است؛ اریک و دیلن همان 2 نوجوان دبیرستانی بودند که قتلعام مدرسه کلمباین را باعث شدند.
آنها هم قبل از شروع جنایت یک نوار ویدئویی ضبط کردند و در آن قربانیانشان و مسئولان را متهم کردند و مستحق مرگ دانستند. چو موقع واقعه کلمباین دانشآموز بود و از نوشتههایش اینطور برمیآید که از همان زمان طرفدار این 2 قاتل شده بود. حادثه ویرجینیا هم فقط 4 روز مانده به سالگرد کلمباین اتفاق میافتد.
خیلیها معتقدند تأثیر رسانهها و سر و صدای ماجراهای کلمباین باعث تحریک چو شده بود. نوع فیلمبرداری از خود، لباس پوشیدن شبیه رمبو در تصاویر و عکسهایی که از خود گرفته است، کاملا این شباهتها را تکمیل میکند. در 11 عکس، چو با اسلحههای مختلف جلوی دوربین ژست گرفته است که در یکی از آنها مانند رابرت دنیرو در راننده تاکسی، اسلحه را به شقیقه خود نشان گرفته و در دیگری مانند قهرمان آسیایی فیلم oldboy، با چکش مخاطب را تهدید میکند.
رسانهها هم به خاطر این ژستها و به خاطر اقدامات بعدیاش از او به عنوان یک شخصیت «تارانتینویی» نام میبرند. خیلی از روزنامهها بعد از تمام این مطالب به نتایج تحقیقیای اشاره میکنند که میگوید یک نوجوان آمریکایی تا 16سالگی، در معرض دیدن 14هزار صحنه خشونتبار از تلویزیون و سینماست.