همین شد که زمان زیادی گذشت و اپراخانهی پاریس متروکه شد و کسی دیگر سراغش را نگرفت. اما اتفاقهای عجیب و ترسناکش از یاد کسی نرفت. اتفاقاتی که آنها را، آن زمان «گاستون لورو» نوشت و خیلیها دهان به دهان تعریفش کردند و طولی نکشید که در شهر کسی نبود که داستان «شبح اپرا» را نشنیده باشد. داستانی که اتفاقاتش به سالهای دور برمیگردد.
حالا نویسندهی دیگری به نام «دینانم» داستان «شبح اپرا» را بازنویسی کرده است. بعد هم کتاب دست به دست گشته و به اینجا رسیده. شهلا انتظاریان هم این رمان کلاسیک را به فارسی برگردانده و انتشارات قدیانی (66404410) هم آن را به دست چاپ سپرده تا نوجوانان کتابخوان بخوانندش. اگر دوست دارید بدانید بالأخره بر سر آن شبح سرگردان که سالها همه را میترساند چه آمد، این کتاب را از کتابفروشیها بخواهید!
«آنشب نیز اپرا مثل همیشه آغاز شد. تالار پر از جمعیت بود. آقای «مونشارمن» و آقای «ریچارد» نیز در جایگاه شمارهی پنج نشسته بودند.اولین برنامه بدون اثری از شبح اپرا اجرا شد.
آقای مونشارمن با لبخند گفت: «شبح دیر کرده است.»
او و آقای ریچارد باهم دست دادند و حسابی خندیدند.
در پردهی دوم ، وقتی لاکارلوتا وارد صحنه شد، حضار بهشدت و برای مدتی طولانی کف زدند. مدیران اپراخانه از جایگاه شمارهی پنج خارج شدند و رفتند تا ببینند دلیل چنین هیاهویی چیست.» (بخشی از رمان)