همه آنچه منتقدان درباره ضعفهای ساختاری و حکمفرمایی نوعی شلختگی فرمی و رهابودن بازیگران جلوی دوربین گفتهاند جزو ویژگیهای این سالهای آثار مهرجویی محسوب میشوند. از «بمانی» به اینسو مهرجویی تقریبا همواره همینگونه فیلم ساخته است. گاهی وقتها که متن بهتری در اختیار داشته مثل «مهمان مامان» یا از عناصری چون موسیقی بهره مطلوب گرفته مثل «سنتوری»، حاصل کارش قانعکنندهتر بوده ولی روال کار در همه این سالها همین بوده که در چه خوبه که برگشتی مشاهده میشود. درست یا غلط، مهرجویی دیگر نمیخواهد به شیوه «پستچی»، «سارا»، «پری» و «لیلا» به فرم اهمیت بدهد. تکنیک شامل ریزهکاری و رعایت جزئیات، دکوپاژ دقیق، میزانسنهای موزون، بهره خلاقانه از تدوین و همه آنچه مهرجویی را به شاخصترین کارگردان سینمای ایران در دهه70 تبدیل کرده بود، حالا دیگر اهمیت چندانی ندارد.
اسمش را اگر خستگی و بیحوصلگی بگذاریم، به همان نتیجهای میرسیم که سالهاست برخی منتقدان درباره کیمیایی فیلمساز همنسل مهرجویی رسیدهاند. با این تفاوت که حتی در فیلم ضعیف کیمیایی هم جهانی به چشم میخورد که حتی اگر در خلقش حساسیتهای لازم به کار گرفته نشده باشد، در نفس وجودش نمیتوان تردید کرد؛ دنیایی متعلق به کیمیایی با مؤلفههای خاص و آشنای او. گیرم با پرداخت هنری نهچندان دقیق و پرحسوحال؛ ضمن اینکه کیمیایی در مقام کارگردان بهندرت تن به سهلانگاری در جزئیات تکنیکی میدهد و اشکالی اگر به کارش وارد باشد مربوط به فیلمنامههای آشفتهاش میشود. در مورد مهرجویی اما ظاهرا کمی حالوهوا و یک طرح دو خطی برای فیلم ساختن کفایت میکند.
چه خوبه که برگشتی به لحاظ ساختاری نزدیک به چند فیلم آخر مهرجویی و البته اولین فیلمش «الماس33» است. بازیگرانی که جلوی دوربین رها شدهاند و هرکس براساس برداشت و میزان انطباقش با نقش، کارش را انجام میدهد. عطاران با فضای سرخوشانه فیلم، همخوانتر است و بازیاش فیلم را از سقوط کامل نجات داده و بهداد بیربط با کاراکتر و کلیت اثر کوشش ناکام و ناموفقی انجام داده، مهناز افشار در فیلم بلاتکلیف است و حضورش هم خنثی و بیکارکرد به نظر میرسد. بعید است مهرجویی متوجه نشده باشد که فیلمش با یک ایده دوخطی که درست هم بسط و گسترش نمییابد پیش نمیرود. همانطور که سهلانگاریهای چند فیلم قبلی هم بعید است از نگاه تیزبینانه کارگردان «هامون» دور مانده باشد. ظاهرا مهرجویی دنبال نوعی رهاشدن از قید و بندهای تکنیکی و عناصر درامپردازی است. نکتهای که او در مصاحبههایش هم به آن اشاره کرده و به نظر میرسد انتظار اینکه او فیلمی چون «لیلا» و «درخت گلابی» بسازد توقع بیجایی است. امکان ساخت کمدی درخشانی چون «اجارهنشینها» هم که با توجه به ژانر چه خوبه که برگشتی تداعی توام با حسرت علاقهمندان مهرجویی را به دنبال داشته هم با این روحیه و حالوهوا بسیار دور از ذهن به نظر میرسد.
بسیاری از فیلمسازان شاخص تاریخ سینما، دوران افول داشتهاند، چه خوبه که برگشتی را هم باید گذاشت به حساب اینکه مهرجویی دوره خوبی را سپری نمیکند. گستردگی انتقادها از فیلم هم شاید به این منجر شود که مهرجویی برای اثبات تمامنشدن، با فیلم بعدیاش غافلگیرمان کند؛ غافلگیری نه از جنس چه خوبه که برگشتی که به سبک فیلمهای درخشانش حدفاصل نیمه دوم دهه60 و نیمه اول دهه70؛ وقتی که مهرجویی هم به روح زمانه مسلط بود و هم جزئیات تکنیکی، فیلمنامه، دیالوگها و... برایش اهمیت داشت.
چشم انتظار بازگشت مهرجویی
«عوامبفهمند، خواص بپسندند.» این ویژگی آثار موفق پس از انقلاب مهرجویی است. از «اجارهنشینها» در میانههای دهه60 تا همین چند سال پیش اغلب فیلمهای مهرجویی از این ویژگی برخوردار بودند. حالا به نظر میرسد فیلمهای او برای سینماروها قابل درک و حتی لذت بردن است و در عوض منتقدان آثارش را دوست ندارند. مهرجویی در دهه70 به فیلمساز محبوب منتقدان مبدل شد. درواقع با فیلم هامون مهرجویی توانست میان مخاطبان جدی سینما، علاقمندان پرشمار بیابد. چیزی شبیه به موقعیت مسعودکیمیایی در دهه50 که در سالهای بعد گرچه کمرنگ شد اما هرگز از بین نرفت. مهرجویی این سالها نوعی شوخ و شنگی را به سینمایش آورده که اولین نشانههای جدیاش در فیلم «دختر دایی گمشده» تایید منتقدان را به همراه داشت. همان کسانی که امروز «چه خوبه که برگشتی» را نمیپسندند. میگویند مهرجویی در این سالها فقط برای دلخودش فیلم میسازد و با زبانی همهفهم داستانهایش را روایت میکند. فروش روزهای اول چه خوبه که برگشتی هم قابل قبول بوده اینکه چند نفر به هوای تماشای یک کمدی با بازی رضا عطاران و دیدن حامد بهداد در شمایلی متفاوت به سینما رفتهاند و چه کسانی به عشق دیدن فیلم تازه مهرجویی پای چه خوبه که برگشتی نشستهاند یک سوال است و میزان رضایتخاطر تماشاگر پیگیر آثار مهرجویی هنگام خروج از سالن سوالی دیگر. تماشاگری که چشمانتظار بازگشت مهرجویی به دوران اوجش است.