«افشین یداللهی»، پزشک متخصص اعصاب و روان است و به گفتهی خودش شناخته شدن به نام ترانهسرا باعث شده است که بیماران حس مثبتتری نسبت به او داشته باشند و در نتیجه راحتتر حرفشان را بزنند و حسشان را بیان کنند. گفتوگوی ما در یکی از مراکز مشاوره و در زمان کوتاهی که تا شروع ویزیت بیماران باقی مانده بود، انجام شد. یداللهی سرودن ترانه را کاری کاملاً حرفهای و با انضباط میداند. گفتوگوی دوچرخه را با این پزشکِ ترانهسرا بخوانید.
الآن خیلیها زیاد کار میکنند و وقت فراغت کمی دارند، ولی بیشتر آنها همیشه خسته بهنظر میرسند. شما چهطور با این همه کار و گرفتاری و وقت کم، فراغت لازم برای سرودن ترانه پیدا میکنید؟
خب، بهصورت پراکنده مطالعه میکنم و بالأخره فرصتهای کوتاهی پیدا میکنم. ترانههایی که میگویم حاصل تجربهی زندگی است. زندگی من جریان دارد. بعضی اوقات سریع و متراکم و بعضی اوقات آرامتر. الآن یک دورهی آموزشی مربوط به کارم هم میبینم که وقتگیر است. آدمی نیستم که هیچ وقت فراغتی نداشته باشم. همان برنامههایی که دارم دستمایهی شعر میشود. به اکثر کارهایی که میکنم علاقه دارم. بعضی مربوط به کار و بعضی مربوط به ترانه است و بعضی روانپزشکی.
بعضی نوجوانها تصور میکنند برای آفرینش هنری باید فضای خاصی فراهم باشد. آیا شعر گفتن نیاز به شرایط آرام و تنهایی و فرصت کافی دارد؟ شما با این برنامهی کاری که باید سرِساعت به کارهایتان برسید و ترانه هم میگویید، تضاد و مشکلی برایتان پیش نمیآید؟اولاً آفرینش هنری حتماً نباید در فضای خاصی انجام شود. خیلی خوب است که کسی خلوتی داشته باشد. برای من هم این شرایط خوبی است، ولی مدتی است که به این زندگی عادت کردهام. گاهی در جریان همین برنامههای کاری جرقهای زده میشود که به یک ترانه تبدیل میشود. گاهی هم خودم میخواهم که زده شود.
مگر حس ترانه گفتن خواستنی است؟
خواستنی هم هست. البته نه اینکه تمامش در اختیار من باشد. من میخواهم و بعد آن پروسه شروع به فعالیت میکند. نه اینکه کاملاً در حال تلاش باشم. میخواهم و به آن موضوع فکر میکنم. بعد واژهها خودشان چیده میشوند و ترانه شکل میگیرد.
پس بیشتر کوششی است تا جوششی؟
نمیشود کاملاً گفت کوششی. وقتی فکر میکنم، خیلی از کارهایم را که خیلی موفق هم بودهاند، وقتی گفتهام که از من خواستهاند برای سریال یا ملودی خاصی ترانه بگویم. میوهی ممنوعه، شب دهم و مدار صفردرجه اینطور بودهاند. باید متناسب با مضمون سریال یا آنچه خواننده میخواسته بخواند، ترانهای را آماده میکردم.
عکسها: مهبد فروزان
اینطور وقتها منتظر حس شاعرانه نمیشوید؟
همانطور که یک فیلمنامهنویس سینما باید بتواند در یک محدودهی زمانی مشخص اثرش را آماده کند، ترانهسرایی هم که بهدنبال کار حرفهای است، باید بتواند در زمانی که از او کاری را میخواهند آن را انجام دهد. قطعاً زمانی هست که جرقه یا طرح یک داستان به ذهن نویسنده میرسد، بعد آن را بسط و گسترش میدهد ولی اگر دید حرفهای دارید باید با الهامتان در تعامل باشید. من گاهی سفارش یک کار هنری میگیرم میگویند این سریال تا دو هفته دیگر روی آنتن میرود، گاهی هم شب قبل از پخش سریال سفارش میدهند.
میشود یک مثال بزنید؟
وقتی سریال «برای آخرین بار» آمادهی پخش بود با من تماس گرفتند و گفتند ترانهای را که داشتیم، برای تیتراژ اول گذاشتهایم. اگر میتوانی یک ترانه برای تیتراژ دوم که آخر هر قسمت پخش میشود بگو که اسم سریال هم تویش باشد. بعد هم ناباورانه پرسیدند سریال فردا عصر میرود روی آنتن، میتوانی بگویی؟ گفتم بله. کار را با آقای خواجهامیری انجام دادیم. من یک تکه از ترانه را گفتم و برایش فرستادم او هم برای آن قسمت ملودی ساخت و برای من فرستاد. در طول مدتی که داشت ملودی را میساخت من به قسمت بعدی ترانه فکر میکردم. وقتی ملودی رسید بقیهی متن را آماده کردم و فرستادم. آقای خواجهامیری شبانه ترانه را خواند و ضبط کرد. صبح تیتراژ را میکس کردند و برای تصویب فرستادند که تا ظهر تأیید شد و عصر هم در انتهای قسمت اول سریال پخش شد. اتفاقاً ترانه موفقی بود و با مخاطب ارتباط برقرار کرد.
ولی باز هم باید جایی برای الهام ناگهانی گذاشت.
البته گاهی هم مثلاً میبینم کسی دارد گریه میکند بهخاطر مجموعهی فضا و شرایط، ممکن است با دیدن همان اشک جرقهای بخورد و یک بیت از ترانهای به ذهنم برسد. آن موقع همان حس را میگیرم و جلو میروم.
یادداشت میکنید؟
بله.
اگر یادداشت نشود؟
یادم میرود و بعداً اگر تمام کلماتش هم یادم بیاید آن شعر به صورت منسجم در نمیآید. حتماً یادداشت میکنم.
خاصترین حالتی که در آن ترانه به ذهنتان میرسد کدام حالت است؟
وقتی میخواهم بخوابم و هنوز نخوابیدهام. در حالتی بین بیداری و خواب. قبل از اینکه کاملاً خوابم ببرد. برای همین قلم و کاغذ آماده نگهمیدارم.
زیاد موسیقی گوش میدهید؟
زمانی خیلی گوش میکردم، ولی الآن نه. الآن وقتی توی ماشین هستم بیشتر ترجیح میدهم سکوت باشد. مگر اینکه بخواهم بروم سفر یا با کسی همراه باشم. گاهی وقتها هم یک ملودی دادهاند و باید برای آن شعر بگویم که همان را گوش میدهم.
نوجوانهایی را دیدهاید که هدفون را اصلاً از گوششان بیرون نمیآورند؟
خوب است آدم موسیقی گوش کند و با انواع آن و سبکها و سلیقههای مختلف موسیقی آشنا باشد.
خودتان همه نوعی موسیقی گوش میکنید؟
من زمانی موسیقی ملی و سنتی گوش میکردم و همینطور موسیقی پاپ و سبکهای مختلف دیگر، ولی الآن کمتر گوش میکنم.
رپ هم گوش میدادید؟
آن موقعی که موسیقی گوش میکردم هنوز رپ فارسی اینقدر فراگیر نشده بود. ولی اگر منظورتان این است که از رپ خوشم میآید یا نه، اولین کاری که یک مقداری رپ بود و بهصورت رسمی منتشر شد، در سریال O+ بود که شعرش را من گفته بودم: «زندگی گلهای، آدمهای فلهای/ دلخوشیشون قیافه، تو ژستن و کلافه/ از بس خطری و خلافن، یه پخ کنی غلافن»
این اصطلاحات را از کجا میدانید؟
بالأخره توی همین جا زندگی کردهایم. زمانی که خودمان محصل بودیم تولید هم میکردیم و بین خودمان اصطلاحات خاصی رواج داشت. مثل هر گروهی از نوجوانها که برای خودشان این اصطلاحات را دارند.
درمورد سبک شعر تعصب خاصی دارید؟
نه. بعضی وقتها در بین شعرهای آزادی که میشنوم نمونههای خیلی خوبی پیدا میکنم ولی بعضیها هم هستند که هر چی گوش میکنم ارتباطی با آن برقرار نمیکنم. فکر میکنم جای تکتک این کلمات خیلی کلمات دیگر میشود گذاشت. خودم شعر سپید و انواع شعرهای آزاد را خیلی دوست دارم. بهخصوص که ما الآن هم در غزل و هم در شعر آزاد خیلی پیشرفت خوبی کردهایم. الآن در غزل کارهای خوبی سروده شده که نو هست و دیگر زیر سایهی گذشتگان نیست. همین اتفاق توی شعر سپید افتاده و زبانهای تازه داریم میشنویم که از آن لذت میبریم. در کنار اینها شعرهای دیگری هم هست که انگار شاعر برای خودش گفته است.
این روزها روی چه کاری تمرکز دارید؟
الآن بیشتر به چند ترانه که میخواستم بگویم فکر میکنم. زمانی روی غزل و شعر کلاسیک و اینها تمرکز کردم. قبلاً هم از این نوع شعر گفته بودم که با فضای ارکستر ملی اجرا شد. یک مجموعه هم با همایون شجریان و فردین خلعتبری آماده شده و یک مجموعهی دیگر که با فضای ارکستر ملی کار میکنم.
نه عقل بود و نه دلی
اگر موسیقی تیتراژ سریال مدار صفر درجه و فراز و فرودهای آن را شنیده باشید حتماً متن ترانهی آن را هم بهخاطر دارید. ترانهای که اگرچه از عشق میگفت، ولی بر روی تصاویر جنگ جهانی دوم و آشوبهای آن زمان تناسب عجیبی پیدا کرده بود.
چرا مدار صفر درجه آنقدر مشهور شد؟
اصولاً کارهایی که با ارکستر ملی اجرا شوند و زبان کلاسیک داشته باشند، دیرتر فراگیر میشوند، ولی ماندگارترند. زبان کتابی به همان نسبت که دیرتر میگیرد، دیرتر هم فراموش میشود. مثل خاک که دیرتر از آب گرم میشود و دیرتر هم گرما را از دست میدهد. موفق شدن اثر در این ژانر طول میکشد. توجه کنید که اینها نقطه قوت یا ضعف نیست. یک ترانهای زودتر پخش میشود ولی قدرت ماندگاری کمتری دارد، اما در زمان حیاتش تأثیر حسی و عاطفی خودش را میگذارد. هرکدام اینها یک نوع هستند که جای همدیگر را پر نمیکنند. یک دلیل دیگرِ اینکه مدار صفر درجه موفق بود، به مفهومی ارتباط دارد که بیان میکند؛ مفهومی که تاریخ مصرف نداشت و در هر شرایط جغرافیایی و تاریخی و اعتقادی معنی پیدا میکند.
اصلاً فکر میکردید اینقدر معروف شود؟
نه، فکر میکردیم بهخاطر همان کلام و موسیقی و ارکسترش مخاطب خاص خواهد داشت. حالا طوری شده که با تمام شدن سریال هنوز هم هفتهای نیست که دربارهی این ترانه چیزی نشنوم و بازخوردی نبینم.
احساس رضایت میکنید؟
بله، طبیعی است، انگار نمره قبولی گرفتهام.
از مخاطب نوجوان هم در بارهی این ترانه بازخورد گرفتهاید؟
بله یکی از کارهایی بود که فکر نمیکردم مخاطب نوجوان داشته باشد ولی دختر و پسر 13 ساله هم بودند که برای من از این ترانه میگفتند.
بیشتر از چه قسمتی خوششان آمده بود؟
ابتدای کار عبارتهای پیچیدهای گفته میشد ولی زمانی که بعد از این پیچیدگیها جملهی سادهی من عاشق چشمت شدم میآمد انگار که آن بغرنج بودن موضوع تبدیل میشد به سادگی و صمیمیت. نوجوانها با همین عبارت ارتباط برقرار میکردند.
«من و رسوایی و این بار گناه/تو و تنهایی و آن چشم سیاه/ از من تازه مسلمان بگذر بگذر/ از سر پیمان بگذر» چرا میگویند ترانه شب دهم معنا گریزی دارد؟
این ترانه را بر اساس موضوع سریال گفتم. نشاندهندهی شوق این فرد بود برای کشته شدن که از شوق شمشیر بیشتر بود. به شکلی گفتم که تا پایان سریال مشخص نشود. وقتی فهمیدم خانم ریاحی نقش فخرالزمان را بازی کرده به آهنگساز زنگ زدم و گفتم توی شعر آمده «چشم سیاه» که منظورم فخرالزمان بوده حالا باید آن را عوض کنم. آقای خلعتبری گفت لنز گذاشتند و رنگ چشم بازیگر نقش فخرالزمان سیاه شده است. به هرحال جدا از معنای سریال گفتوگوی یک عاشق با معشوقش بوده که میخواسته بگذرد و سراغ عشقی برود که بزرگتر است.
شغل شما چیست دکتر؟
نمیشود قاطعانه گفت که هنرمند باید شغل دیگری هم داشته باشد یا اینکه تمام وقتش را در همان رشتهی هنری خودش صرف کند، چون هنرمندانی داریم که با همین شغل زندگی میکنند و زندگیشان هم تأمین میشود. نوع دیگری هم هستند که بیشتر قناعت میکنند و تمام تمرکز و انرژیشان را صرف هنرشان میکنند. این گروه وقتی میبینند که هنر به لحاظ اقتصادی کمتر بازده دارد سطح توقعشان را پایین آوردهاند. ولی اگر هم کسی بخواهد مجموعهی این چیزها را داشته باشد و مجبور نباشد بهخاطر معاشش هر کاری را انجام بدهد، بد نیست یک شغل هم پیدا کند که خیلی با هنرش بیارتباط نباشد و تضادی ایجاد نکند. در این شرایط هنرمند میتواند قدرت انتخاب داشته باشد و مستقلتر و مقتدرانهتر از میان درخواستهایی که از او میکنند انتخاب کند. آن موقع خودش تصمیم میگیرد چه کاری انجام دهد و با چه کسی همکاری کند. در شرایط فعلی ما، چون هنر خیلی آن بار اقتصادی را که باید داشته باشد ندارد، انتخاب شغل جداگانه خیلی مهم است.
از طرف دیگر شغل، هنرمند را به جامعه مرتبط میکند. چرا ما سپیدسرایی داریم که کارگر ساختمان است و شعرهای سپید خوبی هم میگوید. وقتی که به جلسات خانهی ترانه میآید میبینیم شعرش از کارش و از زحمتی که میکشد تأثیر گرفته است. چون مجموعهی اتفاقاتی را که در جامعهی اطرافش میافتد با گوشت و پوست و خون حس و لمس کرده، کارش و رنجش دستمایهی شعرش شده و به همان نسبت تأثیرگذار است. اتفاقاً کتابش در همین دورهی نمایشگاه کتاب منتشر شد و از آن استقبال خوبی کردند.
بعضیها هم ممکن است درگیر مسائل مالی یا شهرت شوند. مثلاً با کمی شناخته شدن بروند بهدنبال اینکه از این قضیه درآمدزایی کنند. هرچند هنرمند حرفهای باید درآمد داشته باشد و ارزش مالی کالایش را بالا ببرد، به شرطی که منجر به تولید انبوه و تکرار کارها و افت کیفیت نشود. حتی امکان دارد سفارشهایی را قبول کند که برخلاف نظر خودش است یا اینکه با سلیقه و خواست مردم تضاد دارد. چنین موقعی است که زود فراموش میشود.
انجمن ترانهسرایان زنده
خانهی ترانه، گروهی از علاقهمندان ترانهسرایی هستند که پنجشنبهها ساعت 2 بعدازظهر در فرهنگسرای ارسباران جمع میشوند. مسئولیت اجرای این برنامهی دائمی با افشین یداللهی است. در این برنامه بهصورت منظم اعضا ترانه میخوانند و به نقد ترانهها میپردازند. از این ترانهسرا سؤال میکنم که آیا نوجوانها هم در این جلسات شرکت میکنند و او میگوید: نوجوانهایی بودند که ترانهسرایی را از همین جلسهها شروع کردند و با رشد دائمی توانستند موفق شوند. سؤال بعدی ما از آفتهای ترانهسرایی است. مشکلاتی که ممکن است در اوایلِ کار ترانهسرایان را گرفتار کند. یداللهی در اینباره میگوید: یکی از آفتها تقلید است.
ترانهسرای تازه کار در ابتدا ممکن است تقلید کند تا قلق کار دستش بیاید ولی بعداً باید به زبان شخصی خودش برسد و اندیشهی شخصی خودش را مطرح کند. مشکل بعدی غرور است. بعد از اینکه چند تا ترانه گفت و تشویق شد و یا اینکه ترانهاش با صدای خوانندهی معروفی اجرا شد ممکن است دچار غرور شود و با خودش بگوید دیگر تمام شد و به جایگاهی رسیدم که دیگر دست نیافتنی است. کسانی که چنین غروری پیدا میکنند رفتارشان تغییر میکند و دیگر تلاش نمیکنند و فکر میکنند هرچه بگویند خوب است. در نتیجه وسواسی که باید داشته باشند ندارند، درجا میزنند و مهمتر از هم اینکه رفتارشان با بقیه فرق میکند.