به این دفتر کوچک آمدهایم تا با جواد علیزاده گفتوگو کنیم. چند نفر به نام «جواد علیزاده» در ایران وجود دارند که هریک در حوزهی متفاوتی فعالیت میکند و هنرمندی که با او به گفتوگو مینشینیم، این تفاوت را دارد که آنتونی کویین کار برایش جور کرده و احتمالاً نسبتی هم با اینشتین دارد. حاصل این گفتوگو پیش روی شماست.
- از چه سنی کاریکاتور کشیدن را انتخاب کردید؟
بیشتر همکاران من به این سؤال یک جواب مشترک میدهند. کاریکاتوریستها همه در بچگی سر کلاس درس، کاریکاتور همکلاسیهایشان و معلمشان را کشیدهاند و بعد هم معلم مچشان را گرفته. از این لحظه سرنوشتشان عوض شده و فهمیدهاند که وقتی کاریکاتور یک نفر را میکشی، ممکن است حس شوخطبعی داشته باشد و بخندد یا اینکه عصبانی شود و دانشآموز را بیرون کند. تجربهی خوبی است که در آینده بدانند سوژههایشان چگونه با آنها برخورد میکنند. برای من هم این اتفاق افتاد.
- در چه رشتهای درس خواندید؟
سال 50 که دیپلم طبیعی (تجربی) گرفتم، میخواستم پزشکی بخوانم. توصیهی خانواده هم بود، ولی قبول نشدم. بهجای آن در سه رشتهی دیگر پذیرفته شدم که هر کدامشان بهنوعی علاقههای دیگرم را نشان میداد. اول دانشکدهی «هنرهای تزیینی» بود که الآن دانشگاه هنر است و در چهار راه ولیعصرعج قرار دارد. بانمرهی خوبی آنجا قبول شدم، چون طراحیام خوب بود. قبلاً به کلاسهای طراحیای میرفتم که آنموقع جلوی دانشگاه زیاد بود. سر این کلاسها کاریکاتور استاد و شاگردها را میکشیدم.
جای دومی که قبول شدم «مدرسهی تلویزیون و سینما» نام داشت که الآن اسمش «دانشکدهی صدا و سیما» است. امتحان میگرفتند و بعد مصاحبه برای کارگردانی و گویندگی داشت. کسی هم که مصاحبه میگرفت گفت که شما خیلی قیافهی فتوژنیکی دارید. خودم هم به سینما علاقه داشتم. جای سوم، مدرسهی ترجمه در رشتهی انگلیسی بود که الآن یکی از دانشکدههای دانشگاه علامه طباطبایی است. به زبان انگلیسی علاقه داشتم چون میخواستم بدانم توی این فیلمهای سینمایی چه میگویند.
- کدامیک را انتخاب کردید؟
بین اولی و دومی شیر یا خط انداختم و سومی را انتخاب کردم.
- بعداً نظرتان عوض نشد؟
بعداً فکر کردم، اولی و دومی بهتر بودند. چون بعد از فارغ التحصیل شدن، از مترجمی زبان انگلیسی عملاً چیز زیادی یاد نگرفته بودم. البته کلاسهای مکالمه و سخنرانی داشتیم با استادهای خارجی که خیلی مفید بود. با همان دیپلم هم زبانم خوب بود و نمیدانم اگر به این دانشگاه نرفته بودم، چیزی عوض میشد یا نه؟
- هیچ جایی به درد نخورد؟
چرا، موقعی که رفتم سربازی در فضای نظامی نمیشد کاریکاتور فرمانده را بکشم، ممکن بود عواقب خطرناکی داشته باشد. این بود که به دانشکدهی افسری رفتم و انگلیسی درس دادم.
- سراغ سینما نرفتید؟
نه، ولی خاطرات فیلمهایی را که در کودکی دیدهام همیشه به یاد دارم. مثلاً فیلم وسترن معروفی بود به اسم «وراکروز». سال 40 بود که در سینما پردیس، پشت میدان مخبرالدوله آن را دیدم. در این فیلم برت لنکستر و گاری کوپر که آنموقع بازیگران روز دنیا بودند با هم دوئل میکردند. فیلم خیلی اخلاقی بود و هر سه شخصیتش تا الآن یادم ماندهاند.
- اینها که دوتا شخصیت بودند؟
شخصیت سوم، مرحوم پدرم بود که من را به سینما برد. فیلم برای من سه قهرمان داشت. خیلی سال بعد، رفتم دوباره به سینما سر بزنم که دیدم مخروبه شده. فقط یک عکس از آن گرفتم. الآن یکی از اسمهای مستعاری که دارم «داوج پارادیزو» است، داوج برعکس جواد است و پارادیزو همان سینما پردیس. متروکه شدن سینما برایم حس نوستالژیک ایجاد کرد. پیوندی در مکانی که الآن هیچ چیزی از آن نمانده است.
- چی شد که بهصورت حرفهای دنبال کاریکاتور رفتید؟
در دوران مدرسه نقاشیام خوب بود. در مسابقات منطقه و استانی اول میشدم. مدیر و معلمها نقاشی من را میفرستادند برای چاپ در مجلاتی مثل اطلاعات کودکان و کیهان بچهها. اینطوری شد که از بچگی عشق کاغذی پیدا کردم. بهعنوان شاگرد ممتاز هم اسمم چاپ میشد که الآن این مجلات، برای من مدارک ارزشمندی هستند. آنموقع عکس ابنسینا و نهرو و شخصیتهایی را میکشیدم که میشناختم. به چهره علاقه داشتم.
- مجلههای طنز آن موقع چاپ میشدند؟
بله، مجلهی مشهور توفیق بود و مجلهی دیگری هم شروع به چاپ کرد به اسم کاریکاتور. در سال نهم دبیرستان، در مسابقهای بهنام «دنیا از دید من» شرکت کردم. موضوع روز، جنگ خاورمیانه بود و نتیجهی جنگ ششروزهی اعراب و رژیم صهیونیستی. یک کاریکاتور کشیدم در دو فریم که نیکسون و برژنف سران آمریکا و شوروی را نشان میداد. بهعنوان نماد رژیم صهیونیستی هم موشه دایان را کشیدم که یک چشم داشت و خیلی معروف بود. صحنهی اول دو ابرقدرت دارند درِ گوش اعراب و صهیونیستها چیزهایی میگویند و در صحنهی دوم زمانی که این دو با هم کتککاری میکنند، دو ابر قدرت میخندند.
- انعکاس هم داشت؟
بله، استقبال خوبی از آن شد و در یکی از مجلات خارجی به اسم «میدل ایست نیوز» ستون «فارین پالیسی» چاپ شد.
- مجلهی خارجی؟ چهطور از چاپ کاریکاتور در آن مجله با خبر شدید؟
آنموقع بهخاطر اینکه آمریکاییها و خارجیهای دیگر زیاد به ایران میآمدند، مجلات خارجی را در هتلهای تهران توزیع میکردند. نسخهای از این مجله هم به دست مسئولان روزنامه رسیده بود و چون دیدند اثری از مجلهشان چاپ شده خبر آن را در شمارهی نوروزی منتشر کردند.
- خیلی لذت داشت؟
خیلی زیاد. سال 48 بود و من فقط 17 سال داشتم. همین باعث شد که از مجلهی کاریکاتور دعوتم کردند برای کار کردن.
- همان جا ماندید؟
مدتی در همان مجله بودم تا وقتیکه آنتونی کویین من را به کیهان برد.
- آنتونی کویین؟
بله، سال 55 آنتونی کویین به ایران آمده بود و ما از طرف مجله برای مصاحبه رفته بودیم. کاریکاتورش را که با ماژیک کشیده بودم، توی فرودگاه مهرآباد نشانش دادم. او هم خوشش آمد و آن را امضا کرد. فیلم محمد رسولاللهص را بازی کرده بود ولی هنوز اکران نشده بود. در ایران او را با زنده باد زاپاتا، باراباس، و زوربای یونانی میشناختیم. خبرنگار هنری کیهان که آنجا بود کار من را دید و دعوت کرد به روزنامه بروم.
- درست است که موضوعهای خندهی خارجیها با ما تفاوت دارد؟
دربارهی هنرهای تجسمی و بهطور خاص کاریکاتور یک زبان جهانی وجود دارد که بیشتر مردم از کشورهای مختلف پیام آن رادرک میکنند، اما در طنز گفتاری تفاوت هست. در بعضی از کشورها راحتتر به موضوعاتی میخندند که برای ما خندهدار نیست.
- اگر تشویقتان نمیکردند باز هم دنبال کاریکاتور میرفتید؟
من اصلاً نگفتم تشویقم کردند. میرفتم کاریکاتوریستهای بزرگ را میدیدم و سعی میکردم از آنها یاد بگیرم. سرخوردگی هم خیلی پیش میآمد. سال 53 حس کردم کارهایم کمتر چاپ میشود و کاریکاتورهای رقیبانم را بیشتر چاپ میکنند. برای چند سال کاریکاتور را کنار گذاشتم، ولی نمیتوانستم تحمل کنم. جلد مجلهها را میدیدم و فکر میکردم حالا که این مجله وجود دارد چرا کارهای من چاپ نشود.
- الآن هم سرخورده میشوید؟
بله، یک بار شبی زنگ زدند و گفتند در مسابقه کار شما رتبهی اول را بهدست آورده. همان شب رأی را عوض کردند و فردا جایزه به اثر دیگری داده شد. ولی اگر کسی میخواهد کار حرفهای بکند، نباید از این اتفاقها دلسرد شود.
- خیلی از کاریکاتوریستها در زمینهی انیمیشن و فیلم فعالاند، سینما و کاریکاتور چه نسبتی با هم دارند؟
خیلی از هم دور نیستند. هنرهای نمایشی حالا بهطور خاص با کاریکاتور نقاط مشترکی دارند. «تیم برتون» کار گرافیک و انیمیشن انجام داده بود. من 15 سال قبل فیلم ادوارد دست قیچی را دیدم و به نظرم فیلم رمانتیک قشنگی است. با اینکه فیلم فانتزی است، جانی دپ خیلی خوب بازی کرده و تنهاییاش حس میشود. «فدریکو فلینی» ایتالیایی هم قبل ازکارگردانی، کاریکاتوریست مطبوعات دههی 50 بود و کارتون استریپ میکشید. من معتقدم سینما و کاریکاتور به هم مرتبطاند.
- الآن در مجلهی طنز و کاریکاتور به نیروهای جوان فرصت فعالیت میدهید؟
بله، اصلاً یکی از اهدافی که در مجله دنبال میکنیم همین کشف و پرورش استعدادهای جوان است. در کاریکاتور بلد بودن نکات فنی کافی نیست، کاریکاتوریست باید تحلیلگر باشد. اصول فنی را میشود تمرین کرد، ولی تفکر و سوژهیابی به مطالعات شخصی بستگی دارد. از این استعدادهای جوان و اهل مطالعه در بین نوجوانهای امروزی فراوان داریم.
15 سال پیش، گلی زدم که هنوز لذتش را حس میکنم!
دو عنصر در کاریکاتورهای علیزاده به چشم میخورند؛ یکی فوتبال و دیگری اینشتین. وقتی در این باره از او سؤال میکنم میگوید: «در دههی 60 مدتی وقت آزاد داشتم و دنبال مطالعه رفتم. از نوجوانی فکر میکردم چرا اینشتین اینقدر معروف است؟ مگر دربارهی چه چیزی نظر داده؟ این بود که کتابهای مربوط به نظریات فیزیکی اینشتین را پیدا کردم. مسائلی مثل نسبیت برایم جالب بود و با نظریههایی مثل منحنی بودن فضا و وزن داشتن نور هم آشنا شدم. از آنموقع شروع به کشیدن کاریکاتورهای او کردم. شاید بیشتر از هر کاریکاتوریستی در جهان دربارهی اینشتین کاریکاتور کشیدهام.»
مجسمهی مفسر شوت که نشانهی مجلهی طنز و کاریکاتور است، در گوشهای روی کاغذها قرار گرفته. علیزاده در بارهی علاقهاش به فوتبال میگوید: «فوتبال ضد افسردگی است. وقتی خسته به خانه برمیگردیم و به تماشای یک مسابقه مینشینیم در لحظهی گل زدن خیلی به وجد میآییم و در شادی پیروزی تیم، شریک میشویم.
بازیهای فوتبال تنها پخش مستقیم و ارتباط لحظهای ما با جهان خارج است. بازیکنهای پولساز میلیاردری هستند که در کشور دیگری بازی میکنند و برای بازی ملی به کشور خودشان برمیگردند. بعد در بازی ملی به کشوری که در آن بازی میکنند و باشگاه دارند، گل میزنند.
گل زدن کم لذتی نیست. مثل چاپ کاریکاتور دوران نوجوانی در یک مجله است. 15 سال قبل در یک بازی گل کوچیک، توپ کاشته را توی دروازه کوبیدم و دروازهبان نتوانست آن را بگیرد. هنوز لذت آن گل را حس میکنم.»
تجربه را نمیتوان نادیده گرفت
ما استاد و پیشکسوت داشتیم. من زمانی که آماتور بودم از کار یک نفر خوشم میآمد و کارهایم شبیه او میشد. بعد نوآوری به خرج میدادم و مسیر خودم را دنبال میکردم. حالا که نگاه میکنم شاید کار آن شخص یا اساتید آنموقع را قبول نداشته باشم، ولی دلیل نمیشود نقش آنها را نادیده بگیرم.
الآن با اینترنت و فناوریهایی مثل عکاسی دیجیتال وضعیت همهی رشتهها تغییر کرده است. دیگر نیازی نیست که حتماً سر یک کلاس بنشینی تا رشتهی هنری را یاد بگیری. ولی کسب تجربه لازم است. برای اینکه شاید نکات فنی را بشود یاد گرفت، ولی وقتیکه میخواهید یک اثر هنری را در جامعه عرضه کنید، باید دربارهی تأثیر اجتماعی آن تجربه داشته باشید. درست مثل بازیکنان فوتبال و مربیان فوتبال. این تجربهی مربی است که باعث هدایت بازیکنان و پیروزی تیم میشود. اینکه میبینید یک کاریکاتور در روزنامهای منتشر میشود و جنجال بزرگی به پا میکند، بهخاطر استفاده کردن یا استفاده نکردن از تجربه است.
دربارهی اینکه باید حتماً زیر نظر استاد خاصی کار هنری را شروع کرد، نمیشود جواب قاطعی داد. نمیشود گفت اصلاً نیازی به استاد نیست و از طرف دیگر جوان مبتکر حتی اگر در ابتدا از کس دیگری تقلید کند، بعداً مسیر خودش را پیدا میکند.
عکسها: مهبد فروزان