هادی منافی، وزیر بهداری دولت شهید رجایی میگوید: روزی که وزیر شدم،جنگ شروع شد، هر روز بحران و درگیری داشتیم و روزهای سختی را سپری کردیم. با او درباره یکی از این روزهای سخت یعنی 6 تیر 1360که حادثه ترور مقام معظم رهبری رخ داد به گفتوگو نشستیم:
- در زمان حادثه ترور مقام معظم رهبری در 6 تیر 1360 شما وزیر بهداری بودید، از آن ماجرا چه به خاطر دارید؟
قبل از شروع مصاحبه این را بگویم که به خاطر کهولت سن و بیماری که دارم برخی اسامی و اتفاقات را فراموش کردهام و ممکن است نتوانم همه موارد را به خاطر بیاورم به همین علت پیشاپیش عذرخواهی میکنم اما تا آنجایی که به خاطر داشته باشم میگویم.
در آن زمان من وزیر بهداری بودم.در زمان ریاست جمهوری مرحوم شهید رجایی بود که من اطلاع دادند مقام معظم رهبری امروز و آقای خامنهای آن روز که نماینده فعال مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند، ترور شدهاند.
ما رفتیم در یکی از بیمارستانهای جنوب تهران پایینتر از راه آهن و دیدیم که ایشان بعد از انفجاری که در مسجد اباذر هنگام سخنرانی ایشان به دست منافقین صورت گرفته است دچار زخمهای وسیع و عمیقی در ناحیه صورت و دست شدهاند و خونریزی زیادی دارند.
افراد و پزشکان دیگری مانند دکتر شیبانی و دکتر ایرج فاضل هم آمدند و همه تلاش کردند که هر طوری هست، ایشان را نجات دهند. بعد تصمیم گرفتیم که ایشان را با هلی کوپتر به بیمارستان قلب که امروز به نام بیمارستان قلب شهید رجایی است منتقل کنیم.
- چطور ایشان را منتقل کردید؟
ایشان به هوش نبودند. مردم هم از این حادثه با خبر شده بودند و نگران بودند، اطراف بیمارستان را جمعیت زیادی از مردم پر کرده بود و جا به جا کردن ایشان را مشکل کرده بود. ما اول یک هلی کوپتر را آوردیم. جمعیت به تصور اینکه آقا در این هلی کوپتر است بعد از پرواز هلی کوپتر، رفتند و جمعیت کم شد. بعد هلی کوپتر دوم را آوردیم و با آن آقا را به بیمارستان قلب شهید رجایی منتقل کردیم. خود من هم با ایشان در هلی کوپتر بودم.
در آنجا بستری شدند و اطبا و جراحان برجسته آن روز آمدند و خیلی خوب رسیدگی کردند. یادم می آید 60 کیسه خون به ایشان تزریق کردیم تا نجات پیدا کردند. البته لطف خدا بود. چون واقعاً نجات فردی که فشار خون ندارد، نبض ندارد و در حالت وخیم است در آن شرایط معجزه بود. چندین ساعت ایشان زیر عمل بودند. اتفاقاً همان روز که آقا عمل کردند، به من خبر دادند که انفجاری هم در حزب جمهوری (7 تیر) اتفاق افتاده است. خیلیها را برای جلسه حزب جمهوری دعوت کرده بودند، 2 یا 3 بار هم به من زنگ زده بودند که حتماً بیایید جلسه مهمی است.
یادم میآید که روز 7 تیر که وضعیت آقا مقداری تثبیت پیدا کرده بود، بعد از اینکه من از بیمارستان قلب خارج شده بودم، شهید رجایی به من زنگ زد و گفت کجایی؟ گفتم از بیماستان از پیش آقای خامنهای میآیم. میخواهم بروم حزب جمهوری. آنجا بود که شهید رجایی به من خبر داد که در حزب جمهوری اتفاقی افتاده و به من گفت که بروم و به او هم خبر دهم که چه اتفاقاتی افتاده است.
من رفتم طرف حزب جمهوری و دیدم که همه چیز به هم ریخته است، ساختمان فرو ریخته، عدهای را بردهاند ولی اکثراً به صورت جنازه روی زمین ماندهاند و تقریباً کسی سالم نمانده است. بیش از 70 نفر آنجا شهید شدند.
گفتند برخی را بردهاند بیمارستان شفایحیاییان، من هم رفتم آنجا، گفتم آیت الله بهشتی کجاست. اول هیچی نمیگفتند، به من هم نگفتند که کجاست، از چند بیمارستان دیگر هم پرس وجو کردیم فهمیدم که همین جا توی همین بیمارستان است.اینکه چرا قایم میکردند، نفهمیدیم.
- شما وزیر بهداری بودید.
بله، من وزیر بهداری بودم اما حتی به من هم میگفتند، حالا چرا ؟نمیدانم. به هر حال رفتیم آنجا و توی سردخانه جسد شهید بهشتی را دیدیم. از سینه به پایین از بین رفته بود اما سر سالم بود. 3 تا دیگه از وزرا هم بودند که اسمشان را به خاطر ندارم.
من از آنجا به شهید رجایی زنگ زدم و جریان را توضیح دادم. شهید رجایی گفت من باید ببینم. گفتم سریع بیایید چون اجساد را میخواهند به پزشکی قانونی ببرند و شهید رجایی سریع با ماشین خودش آمد و با هم رفتیم بالای سر جنازههای حادثه 7 تیر.شهید رجایی خیلی آدم خود داری بود اما بعد از دیدن اجساد نتوانست روی پایش بایستد، صندلی آوردیم تا بتواند بنشیند.
از آنجا با هم رفتیم دفتر ریاست جمهوری و بعد به اتفاق هم رفتیم مجلس، دفتر آقای هاشمی که آن زمان رئیس مجلس بود و تا صبح فردای آن روز در مجلس جلسه داشتیم و مسائل و حوادث آن روزها یعنی ترور آیت الله خامنهای و انفجار حزب جمهوری را بررسی کردیم.
در حادثه انفجار حزب جمهوری، انقلاب اسلامی خیلی آسیب دید و خیلی افراد عالم، دانا،خبره و متدین که میشد روی آنها حساب کرد در این حادثه شهید شدند. حادثه فجیعی بود. امام افراد فهمیده و قدرتمندی را از دست دادند. چون امام(ره) از اول دلش نمیخواست روحانیت وارد حکومت شود، میخواست که روحانیون بر اداره امور کشور نظارت داشته باشند تا قوانین اسلامی اجرا شود. نه اینکه خودشان بیایند حکومت کنند.
اما بعد از این انفجار و حوادث که به از بین رفتن افراد قابل اعتماد منجر شد، بالاخره حضرت امام(ره) تصمیم گرفتند که روحانیت هم در حکومت باشند و گر نه خود روحانیت علاقهای به حکومت کردن نداشت. مسیر حوادث باعث شد حضرت امام(ره) این تصمیم را بگیرند در حالی که اوایل انقلاب کار دست غیر روحانیها مثل بازرگان و بنی صدر بود که متأسفانه خیلی ضربه زدند.
- ولی مقام معظم رهبری نجات پیدا کردند.
بله، آقا روز 6 تیر 1360 در حالی که در مسجد اباذر سخنرانی میکردند، بمبی منفجر شد و به شدت به سینه و دست راست ایشان آسیب زد. خون زیادی هم از ایشان رفت اما لطف و خواست خدا بود که ایشان زنده بمانند. اتفاق عجیبی بود. از معجزات بود. معلوم است که خداوند وظیفه مهمی را برای ایشان مقدر کرده بود تا این انقلاب را نگه دارند.
- درمان ایشان چقدر طول کشید؟
همان طور که گفتم، آقا را با هلی کوپتر به بیمارستان قلب شهید رجایی منتقل کردیم، در بیمارستان نزدیک 60 کیسه خون به ایشان تزریق شد تا توانستند نجات پیدا کنند. چندین عمل هم روی سینه و دست ایشان انجام شد. پروفسور سمیعی که جراح معروف بینالمللی مغز و اعصاب است. تصادفاً در آن روزها در ایران بود. او هم آمد و کمک کرد.
جراحان و متخصصان برجسته عروق آمدند. دکتر لواسانی متخصص ریه هم آمد و نهایتاً قسمت و تقدیر الهی این بود که ایشان زنده بمانند.
- چه مدت بستری بودند؟
توی بیمارستان حدود 2 ماه بستری بودند، بعد هم ایشان را به جای امنی در شمیران منتقل کردیم.
- شما مسئول تیم درمان ایشان بودید؟
بله،از همان زمان که این اتفاف افتاد من مسئول تیم درمان ایشان بودم و بعد از دوره وزارت هم این مسئولیت را تا چند سال پیش داشتم. البته الان خودم گرفتار بیماری شدم و نمیتوانم. دوستان دیگری در خدمت ایشان هستند.
- بعد از چه مدت بهبودی حاصل شد.
ایشان تحت درمان بودند تا زمان انتخابات ریاست جمهوری بعدی که امام اجازه دادند، روحانیون وارد عرصه شوند و به حضرت آقا تکلیف کردند که ایشان هم در انتخابات شرکت کنند. در آن زمان دیگر ایشان بهبود کامل پیدا کرده بودند. به جز دستشان که آسیب جدی دیده بود.
- زمانی که آقا در بیمارستان به هوش آمدند را به خاطر دارید؟
بله،زمانی که آقا در بیمارستان به هوش آمدند. اول پرسیدند که از همراهانشان در مسجد کسی آسیب ندیده است. گفتیم نه، کسی طوری نشده است. بعد از وضع خودشان پرسیدند. گفتیم راستش این است که ممکن است دست راست شما دیگر کار نکند،گفتند، دست لازم نیست، زبانم کار کند کافی است.
خیلی با حالت اطمینان،حوصله و شجاع و مقتدرانه برخورد کردند و از همان روز بعد شروع کردند به تمرین نوشتن با دست چپ و خیلی زود با دست چپ درست مثل دست راست مینوشتند. به هر حال خواست خدا بود که ایشان بمانند و با هوشمندی و دریایتی که دارند. انقلاب را نگه دارند.
- واکنش حضرت امام(ره) به این اتفاق چه بود.
امام(ره) خیلی پیگیر حال آقا بودند، البته ما هم این مسئله را بهانه میکردیم و مرتب خدمت حضرت امام میرسیدیم تا ایشان را زیارت کنیم و گزارش دهیم. من همیشه خدمت امام میرسیدم ما در این ایام خیلی بیشتر شد. امام مرتب پیگیر حال آقا بودند و ما روزی یک یا بعضی روزها دوبار خدمت ایشان میرسیدیم. تا اینکه آقا بهبود پیدا کردند و امام به ایشان تکلیف کردند که مسئولیت اجرایی بپذیرند. ایشان هم همواره در مقابل دستورات حضرت امام خاضع بودند و این طوری بود که توانستند انقلاب را تا امروز مقتدرانه نگه دارند. امیدوارم که با زعامت ایشان انقلاب اسلامی ما به اوج شکوفایی خودش برسد.
منبع: فارس