شهربانو هم همین مشکل را دارد. او هروقت میرود و زنگ خانهای ناآشنا را میزند دلهره می گیرد. چون وقتی از او میپرسند کیه؟ او باید بگوید شهربانو! و چون اسمش طولانی و سخت است چند باری باید تکرارش کند.
تازه اینها همه به کنار، شهربانو یک برادر هم دارد که دایم اسمش را مسخره میکند و با آن کلمههای مسخره میسازد و میخندد.
یک روز یک دختر تهرانی به مدرسهشان میآید. دختری که اسمش برای همه تازگی دارد، پالتوی پوست پلنگی میپوشد و شبیه کفشهای براقش را کسی ندارد.
زنگهای تفریح همه دنبال او، از این طرف حیاط به آن طرف میروند، اما او زیاد کسی را محل نمیگذارد. شهربانو هم بدش نمیآید با او دوست شود اما دلش نمیخواهد مثل باقی دخترها تملق بکند تا اینکه...
اینهایی که برایت گفتم بخشی از ماجرای داستان «پالتوی پوست پلنگی دختر پادشاه» است؛ داستانی از مجموعهی «شاهزادهای سوار بر ماشین مشتی ممدلی». این کتاب را انتشارات آفرینگان (66413667) با قیمت 5000تومان منتشر کرده است. مجموعه داستان شاهزادهای سوار بر ماشین مشتی ممدلی را شهربانو بهجت نوشته است و نُه داستان کوتاه، با حال و هوای نوجوانانه دارد که توی خیلیهایش میتوانی تکههایی مشترک با زندگی خودت پیدا کنی.
تابستان که میشد از اولش حرف مسافرت بود. منتظر میشدیم تا امامرضاع یا شاه عبدالعظیم ما را بطلبد. اما آن سال نوبت شاه چراغ بود. شیراز، خانهی خالهی مادرم بودیم.یک روز رفتیم باغ ملی. با دخترخالهها رفتیم سراغ وسایل بازی. سرسرهبازی من برعکس همه بود و با سر پایین میآمدم. تاببازیام همه را میترساند. توی تاب میایستادم و تاب را با فشاری که با زانویم میآوردم تندتر میکردم.همه از کنارم دور میشدند. میترسیدند بیفتم یا بهشان بخورم. من از ترس بقیه کیف میکردم.
بخشی از داستان طعم شکلاتی کتابها