فرو نشسته چه شبها تب کویر از تو
الف- در این همایش که به همت شاعران ابرکوهی و نهادهای مرتبط چون اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد، برگزار گردید، چهل تن از شاعران برگزیده این جشنواره آثار خود را قرائت کردند، منهای برنامههای حاشیهای مثل بازدید از آثار باستانی که در دو دوره قبل هم تکرار شد! و پذیرایی که خوب بود!! باید اذعان کرد که بیشتر شاعران حضور یافته در این جشنواره برای اولین بار در چنین کنگرهای شرکت میکردند! - در همینجا پیشنهاد میشود که برای شاعران مبتدی و تازهکار برنامههایی در ردههای پایینتری ترتیب داده شود و سپس آنها در چنین جشنوارههایی شرکت نمایند- تعدادی دیگر از شاعران هم چون سالهای قبل در این جشنواره حضوری تکراری داشتند و باز حدیث عدم حضور شاعران مطرح معاصر، به دلیل کمبود بودجه، شاعران جوان سرشناس و نوآور، به دلیل دعوت نشدن و متولیان فرهنگی مرکزنشین، به دلیل مشغله کاری فراوان! تکرار شد. تأخیر یک ساعته شروع برنامهها (که همه بیکار نشسته بودند) و ناهماهنگیهای بعدی هم که دیگر برای ما که سالیانه صدها همایش و کنگره و جشنواره و شب شعر در کشورمان برگزار میشود، تازگی نداشت. به راستی با بودجه برگزاری این جشنوارهها باید کاری تازه کرد؛ چون چاپ مجموعه اشعار شاعران جوان و تقویت انجمنهای ادبی.
ب- شعر کویر وجود ندارد، به شهادت شعرهای قرائت شده ثابت شد که اصطلاح موضوعی «یک قطعه شعر برای کویر» نقیضگوئی محض و ساده است، یک قطعه شعر برازنده نام خود نیست مگر آن که روح را برانگیزد و بلندی دهد. اما هر نوع شعری و تحرکی در این مقوله، براثر الزام، گذران است. درجه تحرک لازم، برای آنکه به شعری حق نام ماندگاری را بدهند، نمیتواند در سراپای یک اثر نسبتاً مهم موضوعی حفظ شود. پس از ساعتی حداکثر این درجه تحرک ضعیف میشود و فرود میآید. آنگاه واکنش به دنبال آن است و شعر موضوعی در نتیجه و در واقع ارزش خود را از دست میدهد... و جشنوارهها محلی میشود برای دید و بازدید و سوغات خریدن و سکه گرفتن و...
ج- پوسترهای اولیه جشنواره به آن جنبه بینالمللی داده بودند. سپس پوسترها عوض شد و جشنواره سراسری اعلام گردید. بعداً در متن برنامهها هم اعلام شد دو شاعر یکی از افغانستان! و دیگری از تاجیکستان در سومین جشنواره حضور دارند! که این هم از آن تلخندهای قابل تأمل بود.
د- ... و الباقی گزیدهای است از آثار ارسالی به این جشنواره و قضاوت شما .
فاطمه رضایی:
برقص شعله به شعله درون این مجمر
برقص آتش پنهان زیر خاکستر
کویر گرمتر از لحظه همآغوشی
کویر تشنه دامن کشیده تا بندر
مرا به شیوه شنهای داغ، جاری کن
به چشمههای فریبنده معطر
تو مثل مادر، دلسوز کاروانهایی
پناهشان بده از بادهای غارتگر
که همچنان بلد راه هر چه قافلهاند
ستارههای تو این شب چراغهای سفر
هزار و یکشب مشرق زمین، حکایت توست
که شهرزاد نگفته است قصهای دیگر
درخت کهنه و خشکیدهای ست پیکرهام
که زخم خوردهام از دوستان تبر به تبر
***
الهام میزبان:
مثل بیست و سه پله متروک، که تو را از تو میبرد پائین
رفتنت اتفاق میافتد، توی یک ساک کهنه سنگین
مثل غمگینترین صدای خودت، رو به مردی که عاشقش بودی
مثل مردی که عاشقت بوده، در صدایی شکسته و غمگین
بسته شد آن دری که واکردم، رو به یک اعتماد خوابآلود
بسته شد توی وحشتم پیچید، این صدا مثل موج یک نفرین
من... و تو- ما؟!- دو اسم سرگردان، گوشه یک شناسنامه خیس
«تو» نشستن درون تنهاییت، «من» گذشتن... و حرکت ماشین
این طرف هق هق زنی در من، ابر غم پشت شیشه اتوبوس
آن طرف یک کویر دلتنگی، زخمهای همیشگی زمین
***
جعفر عسگری:
در پهنه شبیه به اقیانوس.. در وسعتی که ماه فراوان است..
یک مشت خاک دلشده عاشق.. در معبر کویر.. غزلخوان است
در چرخش سماعی آرامش.. میچرخد و.. پر از هیجان و شور
این خاک از چه مست شده؟ از چه؟.. این خاک بهر چیست شتابان است؟
عطر چه کس مشام بیابان را.. پیچیده در هوای پریشانی؟
بوی که را چنین به بغل دارد؟ از چه هراسناک و پریشان است؟
(عطری به قدمت نفس باران!.. جام شراب کهنه چندین خم
اسطورههای خانه به دوش عشق.. در سینهاش به خاطره پنهان است!)
هر چند تشنه است.. ولی حتی.. لب تر نکرده سوی کسی هرگز!
زنده است با قناعت خود عمری.. چیزی که تشنهاش شده.. باران است
خاک مقدسی است.. که باران هم.. بیرخصتش حضور نمییابد!
لب تشنه است و غرق غروری پاک.. (از هر ترک.. غرور نمایان است)
*
این خاک چیست؟ چیست مگر؟ مشتی اسطورههای خانه به دوشی که..
هر جا که میرسند.. سرافرازند.. این جا مگر کجاست؟مگر کجاست؟
***
منیر عسگرنژاد:
امشب دوباره آمدهام پایکوبیات
ای دستهای خالی من نذر خوبیات
این بار از فسیل دماوند آمدم
با ابرهای در عطش خاک روبیات
من نایبالزیاره باران و برکهام
در آسمان ابری صحن جنوبیات
پیداست بین گنبد و گلدسته حرم
رنگ بهشت، پنجرهای بر ربوبیت
سوگند بر نگاه غریب کبوتران
در قاب زعفرانی سرخ غروبیات
بر تکه تکه آینه از صحن صحن نور
هر نقش و آیه آیه از درهای چوبیات
از دل دخیل بستهام تا ضامنم شوی
ای دستهای خالی من نذر خوبیات