در دهه60 پرنده کوچک خوشبختی به عنوان ملودرامی خانوادگی توانست تماشاگران پرتعداد بیابد. درخشنده از آن سالها تا امروز کوشیده تا در فیلمهایش همحرفی از جنس زمان بزند و هم اینکه داستانی پراحساس را روایت کند. این تلاش در2 دهه اخیر به ندرت نتیجه داده بود ولی این بار او قالبی را انتخاب کرده که برای مخاطب جذاب است؛ ضمن اینکه مضمون فیلم هم در سینمای ایران تازگی دارد و جسورانه محسوب میشود. «هیس! دخترها فریاد نمیزنند!» به واقعیتهایی نظر دارد که در صفحات حوادث روزنامهها زیاد به آنها پرداخته میشود ولی معمولا سینمای ایران به آن عنایتی ندارد. به این ترتیب هیس!... ریشه در واقعیتی دارد که در قالب یک ملودرام جنایی- دادگاهی تبدیل به فیلمی شده که مخاطبش را تحت تأثیر قرار میدهد. تماشاگر قرار است هم شاهد روایتی از داستانی که بارها در واقعیت رخ داده باشد و هم اینکه با قواعد و عناصر ملودرام جنایی تحت تأثیر قرار گیرد.این نوع فیلمسازی در سینمای ایران مسبوق به سابقه است و تماشاگر در ادوار مختلف نشان داده که به تماشای فیلمی که هم مهیج و احساسبرانگیز باشد و هم بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده باشد علاقهمند است.موفقیت تجاری هیس!... به نوعی توفیق فیلمهای «میخواهم زنده بمانم» و «قرمز» را تداعی میکند.
میخواهم زنده بمانم؛ پرونده جنجالی پدرام تجریشی
مرگ مرموز پدرام تجریشی یکی از پرسروصداترین پروندههای جنایی اوایل دهه60 بود. پدرام تجریشی که به همراه پدر و نامادریاش زندگی میکرد ظاهرا خودکشی کرده بود ولی نامادریاش در مظان اتهام به قتل قرار داشت. پرونده پدرام تجریشی ابهامات زیادی داشت؛ از سویی دلیل قانعکنندهای برای قتل پدرام وجود نداشت و از سوی دیگر اثبات اینکه نامادری مرتکب قتل او شده هم برای دادگاه بهسادگی میسر نبود. دادگاه پرونده پدرام تجریشی پای ثابت صفحات حوادث روزنامهها بود. مجله زنروز گزارشهای دنبالهدار و مفصلی درباره این پرونده جنجالی منتشر کرد و درنهایت نامادری از قتل پدرام تجریشی تبرئه شد. رسول صدرعاملی که سابقه کار روزنامهنگاری داشت موضوع قتل پدرام تجریشی را دنبال کرد. صدرعاملی تصمیم گرفت مستندی درباره این موضوع بسازد و با دوربین 16میلیمتری از جلسات دادگاه فیلمبرداری کرد؛ مستندی که درنهایت هرگز از تلویزیون پخش نشد اما صدرعاملی براساس این ماجرا فیلمنامهای نوشت که قصد داشت خودش آنرا کارگردانی کند.
سالها گذشت تا اینکه برای ایرج قادری پس از یک دهه مجوز فعالیت مجدد صادر شد. قرار بود قادری با یک فیلم حسابشده و استاندارد فعالیت دوبارهاش در عرصه کارگردانی را شروع کند. در دفتر هدایت فیلم فیلمنامههای زیادی به قادری عرضه شد که هیچکدام مورد علاقه او نبود تا اینکه صدرعاملی حاضر شد فیلمنامهای که براساس پرونده پدرام تجریشی نوشته بود را به قادری واگذار کند؛ فیلمنامهای که سالها پیش نوشته شده بود و حالا باید با سلیقه و پسند قادری بازنویسی میشد. یک روزنامهنگار قدیمی براساس فیلمنامه صدرعاملی فیلمنامهای نوشت که نامش بود «اما من شما را دوست داشتم». این فیلمنامه چند باری بازنویسی شد و فریدون جیرانی هم در نگارش آن سهم زیادی داشت. با هر بار بازنویسی رگههای واقعی پرونده پدرام تجریشی به مرور کمرنگ و کمرنگتر میشد و درنهایت با بازنویسی نهایی تنها خط اصلی داستان در سناریو باقی ماند. به پیشنهاد فریدون جیرانی فیلم «میخواهم زنده بمانم» ساخته رابرت وایز بازبینی و فیلمنامه بهخصوص فصل فینال براساس این ملودرام دادگاهی موفق سینمای کلاسیک آمریکا بازنویسی شد. اصغر عبداللهی سکانسها را مینوشت تا اینکه درنهایت نسخه نهایی آماده شد. فرامرز قریبیان در نقش اصلان پدر خانواده ایفای نقش کرد؛ فاطمه گودرزی، فرنگیس نامادری شد نقش نوجوان را هم که حالا باربد نام داشت سام محمدپور بازی کرد. مهناز انصاریان نیز نقش ماهمنیر مادر باربد را ایفا کرد.
میخواهم زنده بمانم بهعنوان یک ملودرام جنایی تسلط و احاطه سازندهاش در ساخت فیلمی پرتماشاگر را بار دیگر عیان کرد. میخواهم زنده بمانم پرفروشترین فیلم سال74 شد. منتقدان آنرا بهترین فیلم قادری خواندند و مجله فیلم نوشت این خوشساختترین فیلمفارسی تاریخ سینمای ایران است! با گذشت یک دهه از ماجرای پدرام تجریشی هنگام اکران فیلم دیگر کسی به یاد این پرونده جنجالی نیفتاد؛ بهخصوص اینکه فیلم میخواهم زنده بمانم نیز تنها در خط اصلی داستان تا حدودی به پرونده پدرام تجریشی وفادار بود. فیلم بهشدت تماشاگرش را تحت تأثیر قرار داد و به هیجان آورد. واکنش تماشاگران به فصل فینال فیلم، از سوی منتقدی نخبهگرا با واکنش تماشاگران اولین ساختههای لومییر مخترع سینما و بهخصوص فیلم ورود قطار به ایستگاه مقایسه شد؛ جایی که قطار به سوی دوربین حرکت میکرد و تماشاگر با توهم آمدن لکوموتیو به سمتش از سالن سینما فرار میکرد! برای اینکه فضای میخواهم زنده بمانم شیکتر و برای قادری ملموستر باشد زمان داستان به قبل از انقلاب برده شده بود. فیلم هم گرچه در پایانبندی و فینال به ساخته رابرت وایز نزدیک بود ولی در کل بیشتر همسو با الگوها و قواعد سینمای فارسی بهنظر میرسید؛ قواعدی که اینبار با دقت و سلیقه و ذوق بیشتری به کار گرفته شده بود.
قرمز؛ سرگذشت تلخ امالبنین
در شهر سراب مرد روانپریشی بهنام یوسف بهمدت 12روز همسر جوانش را که امالبنین نام داشت، در زیرزمین خانه با همکاری مادرش شکنجه کرد تا از او اعترافنامهای مبنی بر رابطه با مردی دیگر بگیرد. امالبنین تا مدتها حتی برای خرید مایحتاج خانه هم حق بیرون رفتن نداشته و وقتی که این امکان را مییابد، شوهرش به او شک میکند و با همدستی مادرش تصمیم میگیرد از وی اعتراف بگیرد. زن با وجود شکنجههای فراوان حاضر به امضای اعترافنامه دروغین نمیشود. یوسف پیکر نیمهجان همسرش را به بیمارستان میرساند و امالبنین قبل از مرگ، ماجرا را برای پرستاران تعریف میکند. اوایل سال76 این خبر انعکاس گستردهای در صفحات حوادث روزنامهها داشت و نشریات گزارشهای مختلفی درباره این اتفاق هولناک تهیه کردند. فریدون جیرانی هم که از چند ماه پیش از این ماجرا قصد داشت فیلم «مدیرعامل» را بهعنوان دومین ساخته بلند سینماییاش بسازد، تصمیمش را عوض کرد و سراغ این ماجرای واقعی رفت.
جیرانی براساس سرگذشت تلخ امالبنین فیلمنامه «قرمز» را نوشت. جیرانی بعدها در اینباره گفت: خیلی زود موضوع چندخطی این فیلمنامه را پیدا کردم و برای خودم نوشتم: «زن جوانی برای طلاق از مرد روانپریشی، کوشش را از طریق قانونی شروع میکند و درست زمانی که کوششهای او به نتیجه رسیده است، مرد برای فرار از قانون نقشهای میکشد که مسیر زندگی زن را عوض میکند.»
براساس این موضوع چندخطی، داستان آزار، تمامی تنه فیلمنامه مرا تشکیل میداد. برای نوشتن فیلمنامه، ابتدا شرح حال 2 شخصیت اصلی را با مطالعه داستان واقعی نوشتم. با نوشتن شرح حال واقعی این دوشخصیت متوجه شدم فیلمنامهای براساس داستان این دو قهرمان واقعی به داستانی سیاه و تیره و تلخ خواهد انجامید که فیلمش امکان نمایش پیدا نخواهد کرد و از سوی دیگر اگر هم امکان نمایش پیدا کند، بیننده نخواهد داشت و اصلا تهیهکننده، آنرا تهیه نخواهد کرد. مجبور شدم شرح حال شخصیتهای واقعی را عوض کنم و شرح حالی تخیلی براساس نمونههای مشابه در جامعه فعلی ایران بنویسم.جیرانی ترجیح داد باتوجه به تحولات اجتماعی نیمه دوم دهه70، نقش زن را از انفعال خارج کند تا جایی که برعکس ماجرای واقعی، در فیلم، این زن است که درنهایت شوهرش را از پا درمیآورد! او مکان رخداد را نیز از شهری کوچک به تهران آورد.
قرمز با رگههایی از ملودرام و رمانس و رویکرد به فیلم نوآر و سینمای جنایی توانست تماشاگران گسترده بیابد و پرفروشترین فیلم سال78 شود. در قرمز، هم زمینههای اجتماعی رخدادها مورد توجه قرار گرفته و هم فیلمساز سعی کرده براساس فیلمهایی که دیده قواعد ژانر را رعایت کند. با قرمز پس از سالها، یک ملودرام جنایی، خوب فروخت و بر تماشاگر تأثیر گذاشت. محمدرضا فروتن و هدیه تهرانی هم در نقشهای ناصر ملک و هستی مشرقی در اوایل فعالیت حرفهایشان به شهرت و محبوبیت رسیدند و هر دو سیمرغ بهترین بازیگر را از جشنواره فجر گرفتند. این فیلم جایگاه فریدون جیرانی را نیز بهعنوان کارگردانی حرفهای و مسلط به ابزار، در سینمای ایران تثبیت کرد.
هیس! دخترها فریاد نمیزنند؛ قصه تلخ کودکآزاری
موضوع کودکآزاری یکی از اتفاقهای ناگوار و تلخی است که جای ثابتی در صفحات حوادث روزنامهها دارد؛ موضوعی که بررسی تبعات آن در دستور کار پوران درخشنده در فیلم هیس! دخترها فریاد نمیزنند قرار گرفته است. درخشنده فیلمش را با تحقیقات فراوان و با مطالعه پروندههای کودکآزاری و تبعات آن ساخته است. کنار گزارشهای روزنامهها و پروندههای دادگاه، تحقیقات میدانی مفصلی نیز صورت گرفته که نتیجه این تحقیقات در عرصه نگارش فیلمنامه مورد استفاده قرار گرفته است. به این ترتیب فیلم هیس!... ریشه در واقعیت دارد ولی براساس یک حادثه مشخص ساخته نشده بلکه ترکیبی از چندین و چند ماجرای کودکآزاری و تحقیقاتی که در این مسیر صورت گرفته (با بیش از 700 ساعت مصاحبه)، خط داستانی این اثر سینمایی را شکل داده است. درخشنده کوشیده تا به بررسی تبعات کودکآزاری بپردازد و برای این کار به کانون فاجعه نزدیک شده است.
درخشنده قصد داشت برای نقش اصلی فیلمش از یک چهره تازه استفاده کند، به همین دلیل تستهای زیادی از داوطلبان جوان گرفته شد. درنهایت چهره مناسب مورد نظر درخشنده یافت نشد و این کارگردان ترجیح داد فیلمش را با حضور بازیگر حرفهای بسازد. به این ترتیب طناز طباطبایی بازیگر نقش اصلی فیلم هیس!... شد. شهاب حسینی، مریلا زارعی، جمشید هاشمپور، امیر آقایی، مائده طهماسبی، هادی مرزبان و... هیس!... را به فیلمی پربازیگر تبدیل کردند. دغدغه درخشنده یافتن بازیگر نقش مرد متجاوز و کودکآزار بود که البته هیچ بازیگری بهدلیل شدت منفی بودن این نقش حاضر به جان بخشیدن به این کاراکتر نمیشد. درنهایت بابک حمیدیان بازی در این نقش را پذیرفت که بازیاش یکی از امتیازهای فیلم هیس!... است.
پوران درخشنده که با «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختی» نشان داده بود در حیطه ملودرامهای خانوادگی میتواند موفق عمل کند پس از ساخت چندین فیلم که در مرحله اکران مهجور ماندند با هیس!... که فیلم پرهزینهای هم شد و با حمایت مالی فارابی ساخته شد، عزم خود را برای تکرار موفقیتهای دهه60 جزم کرده است.فیلمهای درخشنده درکنار روایت داستان قرار است نقش و کارکردی اخلاقی - اجتماعی نیز داشته باشند. در فیلم هیس!... نیز قرار است یک هشدار اجتماعی به خانوادهها داده شود تا به کودکان و نوجوانانشان بیشتر بها بدهند و با سهلانگاری، ناخواسته زمینهساز وقوع فاجعه نشوند. الگویی هم که در فیلم مورد استفاده قرار گرفته درام دادگاهی یا به تعبیری درستتر ملودرام جنایی است. فیلم در فصل فینال که به دنبال هیجان میرود تا اندازهای تعلیق فیلم میخواهم زنده بمانم را تداعی میکند. فروش بالای هیس!... در گیشه نشاندهنده موفقیت درخشنده در ساخت فیلمی است که میتواند تماشاگر گریزپای این روزها را به سالن سینما جذب کند.وقتی فیلم در برانگیخته کردن احساسات تماشاگر موفق عمل میکند میتوان گفت درخشنده به هدفش رسیده و جنبه هشداردهنده هیس!... به خانوادهها میتواند فیلمساز را کاملا کامیاب و موفق نشان دهد. نام فیلم برگزیده تماشاگران سیویکمین جشنواره فیلم فجر را (بهصورت مشترک با «حوض نقاشی») که از سوی داوران نادیده گرفته شد، از همین حالا باید به باشگاه میلیاردیهای سینمای ایران اضافه کرد.