نجوا کرد: 16، 18، 20. درسته، اینجاست. در خانهی صورتی سفید بود، با یک پله جلوی درش.
دنبال دکمهی زنگ گشت. نبود. در زد. سهبار پشت سر هم.
صدای زنی از توی خانه بلند شد: «کیه؟!» و بعد صدای گریهی نوزادی که مثل صدای کشیده شدن گچ روی تختهسیاه بود. نگاهی به کاغذ انداخت و آدرس را یکبار دیگر خواند و باز در زد.
صدای نوزاد بلندتر شد. زن داد زد: «صبر کن، الآن میآم دیگه.» کلافه شد و کلاه سبزرنگش را که آرم نیروی انتظامی با رنگ طلایی رویش حک شده بود، از سرش برداشت.
نگاهی به پشت سرش کرد. سهتا از زنهای همسایه با چادرهای گُلگلی زل زده بودند به او. زن در را باز کرد و با چشمهای ترسیده خیره ماند به پلیس.
پلیس شانههایش را عقب داد و با صدای صاف و جدی گفت: «سروان عزیزی هستم، از ادارهی آگاهی، شعبهی 110.» و در دلش یکبار دیگر از تشابه نام شعبهشان با شمارهی 110 خندهاش گرفت.
ادامه داد: «منزل آقای مرادی؟ من حکم جلبشون رو دارم؛ به جرم زورگیری.»
زن گفت: «این جا منزل شفیعیه. اشتباه اومدید.»
پلیس ناباورانه گفت: «خانم این آدرس را نگاه کنید. آدرس منزل شماست.»
زن نگاهی به آدرس کرد. لبخند زد و گفت: «جناب سروان، دقت کنید نوشته کوچهی طالقانی شرقی، پلاک 20. ما طالقانی غربی هستیم. شوهر من کارگره. اون رو چه به زورگیری؟!»
پلیس سرش را پایین انداخت و افسوس خورد که چرا هیچوقت شرق و غرب را درست یاد نگرفته است.
«معذرت میخوام خانوم که وقتتون رو گرفتم.»
در بسته شد. دوباره نگاهی به پشت سرش انداخت. زنهای همسایه را دید که خندهشان را زیر چادرهای گلگلی پنهان میکردند. خجالت کشید. حس کرد از جذبهاش کم شده. یقهی پیراهنش را صاف کرد و لبهی کتش را پایین کشید. نگاهش به خاک کفشهای مشکیاش افتاد. خم شد و با دست پاکش کرد. شانههایش را عقب داد. کلاهش را جابهجا کرد و به طرف کوچهی طالقانی شرقی راه افتاد.
یاسمین اللهیاریان
14 ساله از شهرری
تصویرگری: آلاله نیرومند