اینجا تهران است، میدان اعدام. به این محله میگویند دروازهغار؛ از آن محلههایی که دخترها و زنها اجازه ندارند تنها بروند آنجا. پایت را که میگذاری داخل محله، هر دعایی را که بلدی زیر لب میخوانی و به خودت فوت میکنی تا از میان کوچه پسکوچهها به سلامت رد شوی.
خبری از ماشین و تاکسی دربستی هم نیست؛ باید پیاده بروی. بنبستها پشت سر هم ردیف شدهاند. نزدیک یکی از بنبستها که میشوی، سر و صدای بازی بچهها شنیده میشود. سردر بنبست تابلو زدهاند: «انجمن حمایت از کودکان کار»؛ جایی که 70نفر جوان علاقه مند به بچه ها درس میدهند.
ساختمان انجمن متشکل از 2 تا خانه است که هیچ فرقی با بقیه خانههای محله ندارند؛ از همان خانهها که دور تا دور، اتاق دارند و وسط هم یک حوض و باغچه. همین 2تا خانه را هم خیّرین برای انجمن خریدهاند. حالا اتاقها شدهاند کلاس درس، و حیاط و باغچهها هم حیاط مدرسه.
از در که وارد میشوی، همه سلام میکنند. شاید خیال کنی کسی پشت سرت است که او را میشناسند و به او سلام میکنند اما کسی نیست! بچهها به هر کس که از در وارد میشد سلام میکردند؛ به همین سادگی! وسط حیاط که بایستی، باورت نمیشود که اینجا بچهها درس میخوانند.
دخترها و پسرها سر یک کلاس مینشینند و چیزی تحت عنوان لباس فرم وجود ندارد. یک پسر بچه 6 یا 7 ساله با دمپایی آمده. دختر جوانی که معلم انجمن است، میگوید: «این یونس را اگر ولش کنی، میخواهد لخت بیاید بیرون! همین که حالا دیگر پابرهنه نمیآید و لااقل دمپایی پایش هست، کلی مایه خوشحالی است!». اینجا، یک مدرسه رسمی نیست؛ 4 سال پیش عدهای جوان که در مورد کودکان کار در خیابان مطالعه کرده بودند، تصمیم میگیرند برای آنها امکانات آموزشی فراهم کنند.
انجمن کارش را با 150 هزار تومان بودجه و چند نفر نیرو شروع میکند. تبلیغی در کار نبوده. کارهای انجمن دهان به دهان میچرخد و همینطوری کلی آدم جمع میشوند. بیشتر از همه هم دانشجوها به انجمن آمدند. خیلی از همین جوانها حالا معلمان داوطلب انجمن هستند.
در این انجمن قرار است برای کودکان کار امکان درس خواندن فراهم شود. کودکان کار هم یعنی همان بچههایی که خیلی از ما هر روز میبینیم؛ از فالفروشها و گداها و آدامسفروشهای خیابان بگیر تا دخترانی که در خانهها کارگری میکنند و پسرانی که در بازار، بار حمل میکنند.
تقریبا هیچکدامشان هم پدر و مادر درست و درمانی ندارند و تمام روز را در خیابانها میگذرانند؛ نتیجهاش هم این میشود که هر کاری که در خیابانها هست، آنها هم یاد میگیرند؛ چه خوب، چه بد، چه خیلی بد!
زیر پوست شهر
اینها بچههای دروازهغار هستند. باید یک بار موقع دعوا کردنشان باشی تا بفهمی دور هم جمع کردن این بچهها چه کار سختی است. نوع برخورد برمیگردد به جذبه آنهایی که در انجمن هستند. اینجا باید آنقدر حرفت دررو داشته باشد که اگر یکی از بچهها خلافی هم کرد، نگاهش کنی و او بنشیند سر جایش.
بچههای افغانی کمتر دچار بزهکاری هستند و بیشتر به سنتهای خانوادگی پایبندند؛ ترجیح میدهند فال بفروشند یا اسفند دود کنند تا دزدی و قاچاق. اما کولیها(غربتیها) و جوکیها هرجور خلافی که فکرش را بکنی، میکنند. جوکیها از بچگی برای دزدی و قاچاق تربیت میشوند و مقید به هیچ قیدی نیستند. بزهی نیست که انجامش نداده باشند.
خودشان میگویند متعلق به محلهای هستند به اسم جوکی محله و ظاهرا این محله اوضاعش آنقدر ناجور است که مسئولین محلی، دور آن را سیمخاردار کشیدهاند و از محلات دیگر جدایش کردهاند. مهمترین مشکل این بچهها هم بیقیدیشان است. هیچکدامشان شناسنامه ندارند؛ نه خودشان، نه پدر و مادرشان و نه هفت پشتشان! اصلا انگار در فرهنگشان چیزی تحت عنوان شناسنامه وجود ندارد!
خیلیهایشان معتادند، مشروب میخورند، قاچاق میکنند و انحراف اخلاقی دارند. حمید هم یکی از این جوکیهاست. اینجا همه برای ورود به هر اتاقی اجازه میگیرند، جز حمید. هیچکس با دست آب نمیخورد، جز حمید. البته مددکارش میگوید: «اینها همهاش سر و صداست! بچۀ خوبی است!». شاید هم راست میگوید. آنها رفتارها و عادتهایی دارند که جزء فرهنگشان است.
نمیشود به این راحتیها زندگیشان را عوض کرد. اینطوری است که کار مددکارها و بقیه مسئولین انجمن سخت میشود و البته انتخاب کسانی که شرایط مناسب این کار را داشته باشند، سختتر . برای همین هم هر جوانی که تازه برای همکاری با انجمن میآید باید اول یک دوره را بگذراند و کمی با محیط آشنا شود تا به او اجازه کار بدهند. مددکار بچهها میگوید: «با وجود اینکه خیلی از بچهها بزهکار هستند ولی اینجا کسی کار بدی نمیکند.
بچهها احترام انجمن را نگه میدارند و مرام و معرفت را زیر پا نمیگذارند؛ یکجورهایی با انجمن رفیقاند! اینجا کسی حق ندارد فحش بدهد، کسی را کتک بزند یا با خودش مواد یا مشروب بیاورد. دعوایشان هم که میشود، مرام میگذارند و شیشههای انجمن را پایین نمیآورند! ما هم به هیچوجه بچهها را دفع نمیکنیم.
چیزی تحت عنوان اخراج وجود ندارد. در انجمن برای همه بچهها باز است و البته دلیل این کار واضح است: بچههای اینجا اغلب آسیبدیدهاند. نمیشود از آنها انتظار آرامش داشت. به همین دلیل این ماییم که آستانه تحملمان را بالا میبریم. اگر کسی هم خیلی پرخاشگری کند، ارجاعش میدهیم به بخش روانشناسی».
اینجا کسی حق ندارد نظم را به هم بزند اما اگر کسی این کار را کرد آژان خبر نمیکنند؛ همهچیز با صحبت حل میشود. البته مسئولین هم آنقدر در بین بچهها جذبه و احترام دارند که بچهها حرفشان را گوش کنند. غیر از این هم نمیشود اینجا کار کرد. به هر حال اینجا دروازهغار است!
کودک + کار + خیابان
انتخاب این محله برای انجمن کاملا حساب شده بوده. گشتهاند و دیدهاند بچههای کار، اغلبشان اینجاها زندگی میکنند؛ «ما هم آمدیم در محل زندگی خودشان انجمن زدیم؛ اینطوری میتوانستیم بچهها را جمع کنیم. هر بچهای که میآید، دست دوستش را هم میگیرد و به انجمن میآورد.
حتی خیلی از این بچهها را خودمان توی خیابان دیدهایم و آدرس انجمن را به آنها دادهایم.»؛ اینها را خانم محمدی، مسئول آموزش انجمن میگوید. او البته مثلا قرار است مسئول آموزش باشد، اما همه کار میکند؛ با بچهها بازی میکند، بهشان دفتر قرض میدهد، تلفنها را جواب میدهد، تغذیه ظهر بچهها را تقسیم میکند و هر کار دیگری که لازم باشد.
بچهها هم همینطورند. وقتی راهروی انجمن کثیف شده، هرکس بتواند جارو برمیدارد و تمیزش میکند. اینجا هیچکس از کار کردن عارش نمیآید. همین هم سرلوحه کار انجمن است. خانم محمدی میگوید: «ما نمیتوانیم و نمیخواهیم جلوی کار کردن این بچهها را بگیریم. نمیگوییم کار نکن!
لابد خودشان یا خانوادههایشان نیاز داشتهاند که اینها را فرستادهاند برای کار. به خاطر همین هم نمیتوانیم تمام روز این بچهها را بیاوریم اینجا. لزومی هم ندارد. برای دوره دبستان، روزی ۲ یا ۳ ساعت بیشتر کلاس نداریم که در حقیقت به جای آن ساعتهایی است که بچهها توی خیابانها ول میچرخند.
درسها را هم از روی کتابهای نهضت سوادآموزی به آنها میدهیم که ساعات درسیاش کمتر است. این بچهها فرصت زیادی ندارند. خیلی از فرصتهایشان را از دست دادهاند و حالا میخواهند زود به نتیجه برسند.»
در باز است، بفرمایید تو!
بچههای انجمن نمیتوانستهاند به مدارس عادی بروند؛ ایرانیهایشان شناسنامه ندارند و افغانیها را هم در مدارس رسمی راه نمیدهند. برای همین هم خیلیهایشان بزرگتر از سن آموزش هستند. از بچههای کوچک 6 و 7ساله اینجا هستند تا بزرگهای 17 و 18 ساله؛ اکثرشان هم بیسواد. اما طی این چند سالی که انجمن شروع به کار کرده، خیلیهایشان با سواد شدهاند.
یکی از پسرهای بزرگ انجمن در 15سالگی کلاس اول را شروع کرده. وقتی آمده، حتی اسم رنگها را هم نمیدانسته. حالا اما کلاس سوم است. البته انجمن برای آموزش محدودیت سنی گذاشته؛ حدود 18سالگی. ولی بخش مددکاری هیچ محدودیتی ندارد. خانوادههای بچهها همگی در بخش مددکاری پرونده دارند.
مددکارها با خانواده بچهها آشنا میشوند و وضع آنها را چه از نظر مالی و چه فرهنگی بررسی میکنند. اگر هم خانوادهها نگذارند بچههایشان به انجمن بیایند، با آنها صحبت میکنند. البته تعداد مخالفین تا به حال خیلی کم بوده؛ آن عدهای هم که اجازه ندادهاند دخترانشان وارد انجمن بشوند، بیشتر به خاطر مختلط بودن کلاسها بوده و شاید بشود بهشان حق داد. البته این هم به خاطر کمبود امکانات است.
فضای آموزشی انجمن همین 2خانه قدیمی است. یکی از بچههای انجمن میگوید: «پارسال میخواستیم برای پسرها کلاس جوشکاری بگذاریم ولی نشد؛ جا نداشتیم». همین حالا یک کلاس آرایشگری برای دخترها وجود دارد که آن هم با حمایت خیّرین برپا شده. با این حال جای خالی کلاسهای کارآموزی برای این بچهها بدجوری خودنمایی میکند.
در کنار اینها یک اتاق بهداشت هم هست که به وضعیت پزشکی بچهها رسیدگی میکند. راه انداختنش هم کار چند دانشجوی پزشکی بوده که داوطلبانه به انجمن آمدهاند. یک عده دانشجوی روانشناسی هم اتاق روانشناسی انجمن را تشکیل دادهاند. مسئول کتابخانه میگوید:«ما هیچ کمکی را رد نمیکنیم. از کتابهای اهدایی بگیر تا تخصصهایی که به درد این بچه ها بخورد».
دیگر ظهر است و گرم شده اما هر چقدر هم که تشنه باشی جلوی آن همه بچه که جز با لیوان آب نمیخورند، نمیشود با دست آب خورد! راهت را که میگیری بروی، بچهها خداحافظی میکنند. نه آنها تو را میشناسند و نه تو آنها را! روی دیوارهای داخل بنبست، بچهها نقاشی کشیدهاند. حتی کنتور برق را هم نقاشی کردهاند! یکی روی دیوار، دختری کشیده که روی موهایش گل زده. از پیچ بنبست میگذری و بی آنکه فکر کرده باشی به خودت میگویی «باز هم میآیم، انشاءالله!».
انجمن فرشته های جوان
انجمن حمایت از کودکان کار که در واقع یک NGO یا سازمان غیردولتی به حساب میآید، از سال1381 فعالیتش را شروع کرده و الان 11 عضو دائم و حدود 70 عضو داوطلب دارد.
نحوه عضویت در انجمن هم به این صورت است که داوطلبین بعد از حضور در جلسه معارفه و شرکت در 2 جلسه کارگاه با عنوان «حقوق کودک و رفتار با کودکان کار» برگه عضویت دریافت میکنند.
تقریبا 90 درصد اعضای فعلی انجمن جوان هستند؛ یعنی سنشان بین 20 تا 28 سال است. دلیلش هم تا حدی روشن است؛ انجمن در طول سال سمینارهای مختلف در دانشگاهها برگزار میکند و از این طریق دانشجوهایی که به فعالیتهای انساندوستانه علاقه دارند، جذب میشوند.
معلمهای کلاسها هم 2دستهاند؛ یک گروه از معلمین نهضت سوادآموزی هستند که برای تدریس در پایه دبستان میآیند و گروه دیگر همان داوطلبینی هستند که به عضویت انجمن درآمدهاند. منتها این گروه به خاطر ظرافتهایی که در مقطع دبستان وجود دارد بیشتر در رده راهنمایی مورد استفاده قرار میگیرند. البته این همه ماجرا نیست؛ معلمهایی که از طرف نهضت میآیند یک هفته به صورت آزمایشی کار میکنند تا قلق مجموعه دستشان بیاید و بعد درصورت رضایت طرفین، کار شروع میشود. حقوق آنها را هم خود انجمن میدهد. اما هیچکدام از کسانی که به صورت «داوطلبانه» با NGO حمایت از کودکان کار همکاری میکنند حقوقی نمیگیرند و فعالیتهایشان کاملا خیرخواهانه و بدون توقع مالی است.
عکسها: رضا جلالی