پسر: جدی؟ پس از چه سنی دروغ گفتن رو شروع کردین؟!
زهرا مولایی از تهران
*
کمک
صاحبخانه: آی... کمک... کمک... دزد...
دزد: داد نزن بابا، به کمک کسی احتیاج ندارم. با چندتا از دوستهام اومدم!
مینا توکلی از تهران
*
دستور زبان
معلم زبان فارسی: ضمیرهای من، تو و او رو جمع ببند.
دانشآموز: منها، توها، اوها!
سپیده زمانی از تهران
*
نقاش تنبل
اولی: چه نقاشی قشنگیه. اما حیف که نمیشه فهمید نقاش، طلوع خورشید رو کشیده یا غروبش رو.
دومی: نگران نباش، من میدونم. این نقاشی غروب خورشیده، چون نقاشش هیچوقت زودتر از ظهر بیدار نمیشه!
حمید موسوی از مشهد
*
در کلاس ریاضی
معلم: مریم، اگه سارا دیروز به تو ۱۰ هزار تومن داده باشه و امروز ۲۳ هزار تومن، در مجموع چهقدر بهت پول داده؟
سارا: ببخشید خانم! از کیسهی خلیفه میبخشین؟!
مریم امیریان از اصفهان
*
موی سفید
پدر: هروقت که من رو اذیت میکنی، یکی از موهام سفید میشه.
پسر: حالا فهمیدم چرا پدربزرگ، همهی موهاش سفیده!
شیدا قاسمزاده از رشت
*
در رستوران
مشتری رستورانی، پیشخدمت را صدا زد و گفت: به آشپزتون بگین، دنبال سیبیلهای گمشدهاش نگرده؛ اینجا توی سوپ منه!
سپیده رفیعی از کرج
*
یک خبر بد
پزشک: خانم، متأسفم که باید خبر بدی رو بهتون بدم.
مادر: وای! خدا مرگم بده؟ حال بچهام خیلی خرابه؟ بیماری خطرناکی گرفته؟
پزشک: نه، میخواستم بگم که از فردا شیطونی کردن رو شروع میکنه!
سپیده زمانی از تهران
*
لطیفه
اولی: دو دوتا؟
دومی: چهارتا.
اولی: اَه... بیذوق... چرا لطیفه رو خراب میکنی؟!
سروش قاسمی از همدان