در اینباره با دکتر عباس ملکی استادیار انرژی در دانشگاه صنعتی شریف و کارشناس مسائل بینالملل گفتوگو کردهایم. او درباره تغییر رویکرد آمریکا به منطقه و دلایل آن صحبت میکند و میگویدکه واشنگتن میخواهد از تمرکز نظامی در خاورمیانه بهخصوص خلیجفارس بکاهد و نیروی نظامی خود را در سراسر جهان بپراکند.
- با توجه به خلأ نقشآفرینی مصر، ترکیه، عربستان و اسرائیل در منطقه خاورمیانه بهدلیل اینکه هرکدام درگیر مسائل داخلی خود هستند، چه بازیگران عمدهای باقی میمانند؟
تنها 2نیرو باقی میماند، یعنی آمریکا و ایران که البته آمریکا قدرت فرامنطقهای است. در این خلأ قدرت یک کشور یعنی ایران وجود دارد که دارای رفتار منطقی است و این بهمعنای آن نیست که در این سالها رفتار سیاست خارجی ما بهینه بوده است بلکه اینرسی ایران به قدری بزرگ و امتیازات آن به قدری زیاد است که بهرغم چند اشتباه، بعد از توافق ژنو به نقطهای رسیدهایم که برای ایران میتواند شروع مجددی باشد تا بتواند دوباره نقش بازیگری دیرینه خود را بهدست آورد. حدود 7هزارسال ایران در این منطقه بازیگر بوده و هیچ وقت نبوده است که بازیگر نباشد.
- بهنظر میرسد آمریکا هم متناسب با این تغییر توازن قدرت، رویکرد خود را به کشورهای خاورمیانه تغییر میدهد. چه عواملی باعث این تغییر رویکرد آمریکا شده است؟ برخی میگویند کشف منابع جدید انرژی در آمریکا باعث استقلال آن از این نظر و کاهش وابستگیاش به نفت خاورمیانه میشود. عدهای دیگر میگویند با وقوع انقلاب در کشورهای عربی، آمریکا میکوشد با دیدگاهی بلندمدت به کشورهایی در این منطقه نزدیک شود که وجهه دمکراتیک دارند. گروهی هم از ضرورت حضور آمریکا در شرق آسیا میگویند.
بهنظرم، هر 3نکتهای که گفتید، درست است و میتواند از عوامل تغییر راهبرد آمریکا در منطقه باشد. در عین حال فکر نمیکنم منابع نفت و گاز تنها توجیهکننده حضور آمریکا در منطقه باشد. منابع انرژی مهم است اما از آن مهمتر موضوع امنیت انرژی بهخصوص در خطوط لوله و حملونقل دریایی شامل نفتکشها و حملکنندههای گاز مایع است. نکته دیگری که میتوانم اضافه کنم، این است که خطوط کشتیرانی در دنیا 2لازمه دارد. اول آزادی خطوط بهصورت پیوسته است؛ یعنی کشتی بتواند مثلا از سانفرانسیسکو بدون دردسر به خلیجفارس بیاید. دوم نقاط گسستهای است که اهمیت بیشتری در این مسیرها پیدا میکند، مانند تنگه هرمز، تنگه بابالمندب، کانال سوئز، تنگه جبلالطارق و کانال پاناما و گذرگاههایی مانند امید نیک. روزانه حدود 17/5میلیون بشکه از تنگه باریک هرمز میگذرد که موتور محرک اقتصاد جهان است. نکته آخر در این زمینه این است که در خلیجفارس و خاورمیانه، آمریکاییها هزینههای گزافی میپردازند. مثلا در مداخلههای نظامی آن پس از سال 2001 تا بهحال، بیش از 5هزار سرباز آمریکایی در این منطقه کشته شدهاند. اگر به آمریکا سفر کنید، در اکثر چهارراهها و خیابانها و حتی کوچهها، یادبودی برای نظامیان کشتهشده در عراق و افغانستان وجود دارد. این تعداد برای جامعه آمریکا که جامعهای مصرفگرا و به قول خودمان لذتطلب است، زیاد است زیرا عدمحضور مثلا یک جوان 18ساله در یک محله، بهطور جدی ساکنان آن را نگران میکند. نبود ارزشهای ایدئولوژیک نیز بر این احساس میافزاید. نکته دیگر اینکه هزینه حضور نظامی آمریکا در منطقه بسیار زیاد است. تا به حال، چیزی حدود 5هزار میلیارد دلار هزینه حضور نظامیان آمریکایی در عراق، افغانستان، خلیجفارس و اقیانوس هند بوده است.
این رقم بر بودجه دولت بسیار سنگینی میکند؛ بهخصوص دولتی که چندماه پیش بخشهایی از آن تعطیل شد. بهنظرم، راهبرد اوباما این است که حضور امنیتی و نظامی آمریکا را در خارج از این کشور پخش کند؛یعنی به جای آنکه این حضور نظامی در خلیجفارس متمرکز شود، در سراسر دنیا توزیع شود. بهنظرم حضور آمریکا در خلیجفارس کاهش خواهد یافت اما پایان نخواهد یافت ودر جاهای دیگر اضافه خواهد شد. یکی از این نقاط غرب آفریقاست. آمریکا همیشه ایران را متهم میکرد که به تروریسم دامن میزند اما اکنون که با هم حرف میزنیم، مناطق ناآرام نه در ایران یا حول و حوش آنکه در مثلا مالی، شمال نیجریه و چاد است. بنابراین آمریکا مایل است حضور نظامی کمتری در خلیجفارس داشته باشد، نگرانیهای امنیتی در این منطقه نداشته باشد و بخشی از این حضور به شرق آسیا بهخصوص در دریای جنوب چین منتقل شود؛ یعنی جایی که همپیمانان آمریکا بدون حضور این کشور به سادگی تحتتأثیر چین قرار خواهند گرفت.
- پارهای از تحلیلگران معتقدند توافق ژنو و پیش از آن عدماقدام نظامی آمریکا در سوریه نشان میدهد که واشنگتن میخواهد بیشتر به دیپلماسی تکیه کند تا قدرت نظامی. آیا این امر درست است و اگر درست است، تغییری تاکتیکی است یا استراتژیک؟
من فکر میکنم مثل هر کشوری دیگر، آمریکا دارای راهبرد کلان است که ترکیبی از مزیتهای آن است. بدون تردید، دیپلماسی آمریکا بدون قدرت نظامی کارایی ندارد و تجربیات دوران بوش پسر نشان داد که نیروی نظامی بدون دیپلماسی هم کاری از پیش نمیبرد. الان بهنظرم سیاستمداران و اندیشمندان واشنگتن به این نتیجه رسیدهاند که پیدا کردن نقطه بهینه از ترکیبی از دیپلماسی، دیپلماسی عمومی، نیروی نظامی و امکانات اقتصادی و در کنار آن فناوریهای پیشرفته، این امکان را به دولت آمریکا میدهد که از بحران بیرون بیاید و دوباره بتواند رهبری ادعایی خود را بر جهان از سر بگیرد. بنابراین نیروی نظامی کاملا حذف نخواهد شد. 2سال قبل که در دانشگاه ام آی تی بودم، جان کری رئیس کمیته خارجی سنا و رئیس هیأت امنای دانشگاه بود و احتمالا هنوزهم هست. در یک ضیافت شام دانشگاه، وی کنارم نشسته بود و صحبت میکرد. کری گفت که به تازگی در افغانستان بوده و گزارش آن را به اوباما داده است. وی افزود: وقتی آدم از شرق و جنوب افغانستان به طرف غرب آن میرود، بهصورت محسوسی امنیت بهتر میشود، بهخصوص بالاترین سطح امنیت در هرات است؛ یعنی هر منطقهای نزدیک به ایران باشد امنیت بیشتری دارد. احتمالا آنان چنین موضوعی را در سیاستگذاریهای خود لحاظ کرده و دیدهاند که اگر با ایران کنار بیایند، منطقه امنتر خواهد شد. مثلا روابط بین ایران و عراق عادی است و ایران از نفوذ خود برای حمایت از دولت این کشور استفاده میکند. در خلیجفارس هم میتواند این وضع برقرار باشد، هرچند که احتمالا کشورهای عربی به این راحتی زیر بار نخواهند رفت چون کشورهای عربی فقط با دولت آمریکا مشورت نمیکنند. آنها مشاوران دیگری هم دارند، مثل دولت فرانسه که نیازمند پروژههای فروش سلاح به آنهاست.
- نگرانی کشورهای عربی و در رأس آنها عربستان از چیست؟ چرا این مسئله برای ریاض به این اندازه مهم است که حاضر شد در اعتراض به رفتار آمریکا، دست از کرسی غیردائم در شورای امنیت بردارد؟
سیاست خارجی عربستان دچار شکستهای پیدرپی شده است. اول از همه عراق متحد عربستان در سالهای دور در دوره جنگ با ایران بود اما سفیر عربستان در عراق پارسال بعد از 10سال انتخاب شد ولی ظاهرا هنوز به بغداد نرفته است. عربستان فکر میکند که عراق را بهنوعی از دست داده است. در مسائل لبنان، پس از ترور رفیق حریری، نفوذ عربستان خیلی کم شده یا به صفر رسیده است. در سوریه، اتحاد بزرگی متشکل از قطر، عربستان، ترکیه و کشورهای غربی برای بهزانودرآوردن بشار اسد تشکیل شد اما نتوانستند به هدف خود برسند. در قضیه حمله آمریکا به سوریه، اوباما در آخرین لحظات به این نتیجه رسید که این کار هیچ مشکلی را حل نمیکند. همچنین مصر هنوز در مرحله انتقالی است و به ثبات نرسیده است؛ همه اینها به علاوه مسئله جانشینی در داخل عربستان، مناقشه بین وهابیون و سلفیها و خاندان آل سعود است که سبب شده نقش منطقهای آن کمتر شود. در نگاه عربستان، این تصویر هست که ممکن است منطقه به نظمی که در سالهای دهه 1960و 1970بر مبنای راهبرد 2ستونی داشت، برگردد؛ یعنی یک ستون ایران باشد و یک ستون عربستان سعودی، درحالیکه از طرف ایران چنین چیزی تقریبا محال است زیرا ایران کشور مستقلی است و بههیچوجه بهنظرنمیرسد که بخواهد سیاستهای آمریکا را در منطقه پیاده کند اما آنها این نگرانی را دارند. افزون بر این، نباید نقش شرکتهای بزرگ را فراموش کرد که گاهی نفوذ آنها در کشورهای عربی بیش از یک کشور است. شرکت بوئینگ در یک روز در ابوظبی 150میلیارد دلار قرارداد بست. یک شرکت در کجا به جز کشورهای ثروتمند جنوب خلیجفارس میتواند ظرف یکروز 150میلیارد دلار قرارداد ببندد؟ شرکتهایی مانند زیمنس، ایرباس، مکدانل داگلاس و هیوز فکر میکنند منافعشان در این است که هرچه بیشتر کشورهای عربی نگرانیهای امنیتی، سیاسی و اجتماعی از یک دشمن فرضی داشته باشند که حالا ایران دشمن فرضی برای این کشورها شده است اما بهنظر من، تحلیل و محاسبهای که اوباما، کری و کلا گروه دمکراتها دارند و به این نتیجه رسیدهاند که عادی کردن روابط با ایران میتواند خیلی به نفعشان باشد، به کشورهای دیگر هم سرایت خواهد کرد، همانطور که ترکیه در همین مسیر حرکت میکند و آمدن وزیر خارجه این کشور نشان میدهد که آنکارا به این نتیجه رسیده است که نه میتواند آن جاهطلبیهای دوره عثمانی را احیا کند و نه آنها میتوانند مدلی برای کشورهای عربی باشند. بهترین راه شاید راه ایران باشد و اگر ایران بتواند مدل توسعه خود را در داخل اجرا کند، هیچ نیازی نیست که ما به کشورهای دیگر توصیه کنیم که از ایران تبعیت کنند. خودشان این راه را ادامه خواهند داد زیرا هم در آن رفاه اجتماعی هست و هم در آن ارزشهای اسلامی و سنتهای منطقه حفظ خواهد شد.
افزایش حضور نظامی آمریکا نزدیک چین
اوباما میخواهد با کاستن از تمرکز نیروهای نظامی آمریکا در خلیجفارس، حضور نظامی این کشور را در شرق آسیا پررنگ کند. در همین راستا، بمبافکنهای آمریکایی بر فراز جزایری که چین آنها را جزو قلمرو هوایی خود قلمداد کرده است، پرواز کردند.در دریای جنوب چین، 2گروه جزیره به نام پاراسل و اسپراتلی وجود دارد که ربطی به ژاپن ندارد و بین فیلیپین، برونئی و ویتنام از یک طرف و چین از طرف دیگر است. کل تجارت کشورهای آسه آن در گذشته با آمریکا همیشه بیشتر از همه بوده و از سال 2010تا الان، حجم تجارت با چین بیشتر از آمریکا شده است. چینیها با اجرای طرحهای اقتصادی کوچک و متوسط، نفوذ خود را در سراسر دنیا تکمیل میکنند، مثل خطآهن در تانزانیا، خطوط لوله نفت در سودان و سرمایهگذاری در بخش انرژی در دریای خزر. چینیها اول موزاییک کار خود را تکمیل میکنند و ادعای حاکمیتی خود را بعدا مطرح خواهند کرد. آمریکا در عین حال که میکوشد نظارت جهانی نظامی خود را از لحاظ نقطهای به یک توزیع گسترده تبدیل کند، این نگرانی را از چین دارد که در فاصله نهچندان دور، کل منطقه را بگیرد. مهمترین موضوع اکنون کشتیرانی و خطوط دریایی است. آمریکا در تنگه مالاکا چند پایگاه دارد که رفتوآمدهای کشتیهای چینی را زیرنظر دارد. بهنظرم چینیها میخواهند با این رفتار، واکنشی نشان دهند و در منطقه دریای جنوب چین، توازن قدرت ایجاد کنند. به همین دلیل، آمریکا دست به این کار زده است و بهنظرم چون این اقدام نظامی فاقد حمایتهای اقتصادی است، بهاحتمال زیاد چینیها موفق خواهند بود.