به آن پایین، به مسافرت در زیرِ زمین عادت کرده بودم. جایی که تنها سر و صدا، صدای حرکت قطار و فروشندههای مترو بود.
وقتی به مقصد میرسیدم و از آن پایین، بالا میآمدم، میدیدم شب شده یا باران آمده یا آفتاب از پشت ابرها بیرون آمده یا... به زندگی عجیب و تکراری آنروزها بدجور عادت کرده بودم.
* * *
ناگهان مسیر هرروزهی من عوض شد و من به روی زمین آمدم؛ در اتوبوس، در تاکسی و البته گاهی هم مترو!
دارم کمکم عادت میکنم به هیاهوی خیابان، به تماشای ترافیک، به انتظار پشت چراغهای قرمز طولانی، به دیدن ساختمانهای در حال ساخت و به حرصخوردنهای جدید از فرهنگ شهروندی بعضی از همشهریهای قدیمی یا جدید...
حالا اینجا مثل مترو نیست. حالا از پنجرهی اتوبوس، فقط سیاهی تونل پیدا نیست.
حالا به لطف این مسیر طولانی، برگریزان را سیر تماشا میکنم.
مردم را در حال خرید یا در حال قدم زدن نگاه میکنم، مردمی که به دنبال کارهای روزانه، تندتند در حرکتاند.
حالا چراغهای شهر را میبینم که کمکم روشن میشوند، سرگیجهی دم غروب را میبینم، صفهای طولانی تاکسی، ترافیکهای عجیب را میبینم و همهمهی شهر را میشنوم.
حالا سرعتم کم شده گرچه سوار اتوبوس تندرو هستم، اما مترو سرعت دیگری دارد.
اینجا فروشنده هم دارد، اما فروشندههایش از جنس دیگری هستند، بیشتر مردند و کودک و نوجوان و اغلب دستمال و فال میفروشند.
بیشتر مسافرهای مترو با مسافرهای اتوبوس تفاوت دارند. آدمهای توی مترو بیشتر عجله دارند و در ایستگاهها وقتی پیاده میشوند میدوند؛ اینجا در اتوبوس عجلهای نیست.
در مترو آدمها برای این که حوصلهشان سر نرود و گاه هم بدون دلیل به هم زل میزنند.
اینجا نگاهشان به بیرون دوخته شده به فضای خیابان، به آسمان...
مسافران مترو بیشتر با موبایل بازی میکنند و از هندزفری بیشتر استفاده میشود، در مترو روی زمین هم مینشینند در مترو...
* * *
اینروزها خاطرهی مشترکی داریم من و مادربزرگ. او وقتی کودک بوده اولین اتوبوس تهران را سوار شده و همراه با مادر به شهرری رفته با ماشین دودی و وقتی بزرگتر شده اتوبوس دوطبقه سوار شده است. نمیدانم اتوبوس دوطبقه جذابتر است یا بیآرتی!
با مادربزرگ حرف میزنم و او که با این اتوبوسهای تندرو هم در شهر سفر کرده، خنکای کولر تابستان بیآرتی را دوست دارد چیزی که در اتوبوسهای قدیم نبود گرچه صندلی اتوبوسهای جدید کمتر و جا برای ایستادن بیشتر است.
مادربزرگ از زیاد بودن صندلیهای اتوبوسهای دوطبقه میگوید و از مسافرانی که بهطور خودجوش از طبقهی بالا مراقبت میکردند و مواظب رفتار مسافران بودند و البته که از آن بالا تماشای خیابان خیلی میچسبید. اما همهی اینها حالا خاطره است.
خاطرهی پایین آمدن از پلههای اتوبوس، خاطرهی بلیتهای کاغذی و...
امروز هم خاطره میشود همین اتوبوسهای تندرو و همین کارت بلیتها.
مادربزرگ می گوید: «دیر به دیر میآمد اتوبوس! خیلی باید در صف منتظر می ماندیم. از کوچه پسکوچهها میگذشتند و ایستگاهها سرکوچهها و جلوی در خانهها بود؛ مثل ایستگاه درختی و ایستگاه سنگکی.»
حالا نوار بیآرتی در اتوبانها و خیابانهای اصلی کشیده شده و همهی شهر را به هم وصل کرده است.
و البته در اتوبوسها اتفاقهای دیگری هم افتاده است، مثلاً قرار است سیستم مطالعه دوباره به اتوبوسها برگردد و باز هم در اتوبوسهای بیآرتی و سایر اتوبوسها برای ایجاد فرهنگ مطالعه و هدر نرفتن وقت مسافران، کتاب میگذارند.
حالا تمام مناطق ۲۲گانه و همهی ۳۵۰۰ ایستگاه اتوبوس شهر تهران، به سامانهی اطلاعرسانی زمان انتظار برای رسیدن اتوبوس تجهیز میشوند.
به گفتهی پیمان سنندجی، مدیر عامل شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، با اجرای این سامانه، مسافران بهطور دقیق از زمان رسیدن اتوبوس بعدی مطلع میشوند.
یعنی شهروندانی که در انتظار اتوبوس هستند به وسیلهی پیامک کد ایستگاهی را که در آن هستند، به شمارهی ۲۰۰۰۱۱۱ ارسال میکنند تا پس از لحظاتی، زمان دقیق رسیدن اتوبوس به ایستگاه، به آنها اعلام شود.
و البته تمام اتوبوسهای شهر نیز به سیستم GPS تجهیز شدهاند تا بهطور دقیق مشخص شود که اتوبوس در چه فاصلهای از ایستگاه بعدی قرار دارد و با توجه به سرعت متوسط اتوبوسها در آن مسیر، چه زمانی به ایستگاه میرسد.
* * *
مادربزرگ، خیلی وقت است که ایستگاههای اتوبوس سقف دارند و مسافران را از هجوم گرما و سرما حفظ میکنند.
حالا غیر از اتوبوس، مترو هم هست...
مترو که هنوز مسافر آن نشدهای مادربزرگ. و چهقدر آرزو داری مترو سوار شوی و نمیتوانی مادربزرگ.