هیچکدام از اعضای خانواده در منزل نبودند، لذا بنده با چشمان نیمهباز، نیمهبسته، رفتم در را باز کردم. عاقلهمردی با موهای جوگندمی و کتوشلواری آراسته، پاکتی را به دستم سپرد و با عذرخواهی از اینکه ناخواسته مرا از خواب شیرین محروم کرده است خداحافظی کرد و رفت.
وقتی پاکت را باز کردم و نگاهم روی سطور دوید، خواب از سرم پرید، عجب پیشنهاد اغواکنندهای!60درصد سود مشارکت در ساختوساز و باقی مزایا... با خودمگفتم آیا این خانه کلنگی پدری من چنین گنجینهای در بطن خود داشته و ما نمیدانستیم؟ روز بعد، با شماره تلفنی که روی کارت آن شخص بود، با او تماس گرفتم و اعلام آمادگی کردم تا هرچه زودتر به آن سود شیرین برسم.
مقدماتی چید و از هر دری گفت و یک فرصت ششماهه را پیش کشید تا کارهای بانکی و ثبتی، عوارض شهرداری، مالیات و... راست و ریست شود، بعد هم بیایند برای تخریب و ساختن یک بنای چند اشکوبه جای خانه کلنگی ما.
یک هفته بعد، آن مرد شاخص سروکلهاش پیدا شد و با لحنی محترمانه و با ارائه مدارکی که از اینجا و آنجا گرفته بود از من خواست به طور علیالحساب مبلغ 5میلیون تومان به حسابی که داده بود واریز کنم؛ با این وعده که این 5میلیون تومان هم مشمول سود60درصدی خواهد شد. من رفتم تا پول را آماده کنم و به آن حساب بریزم اما در این گیرودار یکی از بستگانم به دیدن من آمد و نالان و زاران شرح ماجرایی را گفت که بیشباهت به مناسبات نوین من با آن مرد دستودلباز نبود.
تنم لرزید و تصمیم گرفتم قدری پرسوجو کنم اما به قول معروف هرچه بیشتر جستم کمتر یافتم. طرف آنقدر طفره رفت و بهانه آورد که از جستوجو دست کشیدم اما پول را هم ندادم. مدتهاست که دیگر او را نمیبینیم و انگار یک قطره آب شده و در زمین فرو رفته است. ظاهرا در معرض بلایی بودیم که میتوانست خانه کلنگی ما را هم بر باد دهد. شما مراقب باشید و پیشنهاد ساخت وسازهای مشارکتی را حسابی بکاوید تا در دام بلاهای سنگین و پرخسارت گرفتار نشوید.