برای بسیاری از مردم ما، تاریخ یکصد و پنجاه ساله اخیر چیزی جز آمد و شد سریع تغییرات سیاسی نبوده است. به همینخاطر، جامعه ایرانی به دشواری میتواند نسبتی با تاریخ همزمان خودش پیدا کند. از این رو، شاید علاقه و کشش چندانی هم به آن پیدا نمیکند. با این حال، باید بررسی و تحلیل کرد و دید که واقعیت چیست ؛ آیا تاریخ سراسر امری سیاسی است یا دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی هم در آن کارساز است ؟چرا تاریخنگاران ما در بررسی و تحلیل رخدادهای تاریخ معاصر توجه خود را تنها به تغییرات سیاسی معطوف کردهاند؟ تلقی، برداشت و مواجهه خاص جامعه ایرانی با تاریخ در کجا ریشه دارد و چه عواملی سببساز آن شده است؟ آیا با تصحیح رویکردهای تاریخنگارانه در ایران میتوان به آشتی جامعه ایرانی با تاریخ امید بست؟ از کجا باید آغاز کرد؟ این پرسشها ما را بر انگیخت تا با دکتر مجید امامی، استاد مطالعات فرهنگی،تمدنی و دینی دانشگاه امام صادق(ع) درباره آنها به گفتوگو بنشینیم.
- پیش از آنکه به بررسی و تحلیل علاقهمندی یا عدمتمایل جامعه معاصرمان نسبت به آگاهی از جریانها و روندهای تاریخ معاصر بپردازیم، بهتر است نخست این نکته روشن شود که تاریخنگاران ما چه نقشی در این مسئله دارند. به عبارت دیگر باید به این پرسش پاسخ داد که پژوهشها و بررسیهای تاریخی درخصوص تاریخ معاصر ایران در چه پایه و مایهای قرار دارند؟
گزارش و تقریری که مورخ از ادوار مختلف و پیشینه یک جامعه یا کشور تهیه میکند با آن ساخت اجتماعی و فرهنگیای که از سنت، پیشینه و اصالتهای معطوف به تاریخ در حافظه مردم وجود دارد، تفاوت میکند. در واقع نمیتوان گفت که اگر در جامعهای مورخان قدر و برجستهای وجود دارند، پس طبعا حافظه تاریخی مردم آنجا قویتر است. این رابطه ثابت شدهای نیست. من در این زمینه حرف دارم. تنها نکتهای را درباره تاریخنگاری در همین جا بگویم: یکی از چالشهای بسیار مهم که مزیت تاریخی ما به فرهنگ و جامعه است تا سیاست و اقتصاد، این است که ما بهشدت فاقد گزارشها و همچنین تبیینها از تاریخ فرهنگی و اجتماعیمان هستیم. تاریخی که بهدست ما رسیده حتی از ایران قبل از معاصر، عمدتا تاریخ سیاسی بوده و شاید یکی از دلایل عدمارتباط برقرار کردن عموم نخبگان و مردم ما با تاریخ، همین متصلب و منحصر بودن آن به سیاست و تحولات امر دولتی و سیاسی در جامعه ایران است. حال آنکه اگر ما میتوانستیم تاریخ امر فرهنگی و اجتماعی در ایران را تبیین کنیم، این مسئله رخ نمیداد. هماکنون وقتی درباره تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران مثلا ایران 200 سال پیش سخن میگوییم- که تازه خیلی به ما نزدیک بوده و مسلما بدیهیتر مینماید که پژوهشگران به فرهنگ و جامعه مستقل از سیاست پرداخته باشند- فقط 2 یا 3 اثر میتوانیم در این زمینه نام ببریم. در گروههای تاریخ دانشگاههای ما هم کسی به تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران علاقه نشان نمیدهد.
همانگونه که بیماری عدممیان رشتهای بودن و تصلب در رویکردهای رشتهای، سایر حوزهها و رشتههای علوم انسانی ما را رنج میدهد، در این حوزه (تاریخ فرهنگی) هم رنج میبینیم. اگر به دانشجو بگوییم که تاریخ فرهنگی یک پدیده یا یک جریان را مطالعهکن، هیچکس از او حمایت نخواهد کرد. در واقع، استادانی هستند که اصلا با تاریخ سیاسی و تاریخ ملوک خو گرفتهاند. این قبیل استادان فقط تاریخ ملوک و تاریخ تغییرات ادوار سیاسی را میدانند نه تاریخ تطورات امر فرهنگی و امور و مفاهیم اجتماعی را. از این حیث اشکالات زیادی داریم، به همینخاطر اگر بخواهم با رویکرد علوم اجتماعی پاسخ پرسش شما را بدهم، شما را ارجاع میدهم به نگاهی که فوکو به دیرینه و تاریخ دارد. بهنظر فوکو به جای اینکه بخواهیم معنای ساخته شده امروزین از مفاهیم را مبنای داوری قرار دهیم، بیاییم به نقطه صفر تکوین مفاهیم، پدیدهها و رویدادها بازگردیم و در یک دیرینه شناسی به پرسش از کیستی خودمان و چیستی پدیدههای پیرامون خودمان بپردازیم. متأسفانه اینگونه فهمها از تاریخ در میان مورخان ایرانی- حتی آنهایی که به دوره معاصر میپردازند -وجود ندارد و این شاید یکی از دلایلی باشد که تاریخ در جامعه ما نه مشکلی از مشکلات حل میکند و نه اقبال عموم به آن میشود. در حقیقت، نه مورخان نسبتی با مسائل و نیازها دارند و نه مردم و نخبگان فکری برای نیازهای خود به تاریخ رجوع میکنند. البته گاهی اوقات که شبهه یا تحریفی صورت میگیرد، تازه یادمان میافتد که راهحلی بهنام تاریخ هم وجود دارد. اینجاست که دست به دامان تاریخ میشویم و میگوییم که اگر تاریخ را بازگویی کنیم فلان شبهه رفع میشود. درصورتی که این یک نگاه انفعالی به تاریخ است. تاریخ زنده و زندگیساز است. در واقع، تاریخ حال را تبیین و آینده را ترسیم میکند. مشکل عمده ما این است که ما با تاریخ بهعنوان یک کالای لوکس و تزیینی روبهرو میشویم. از این رو، بسیاری از مشکلاتی که بهطور کلی ما در حوزه تاریخ داریم قابل بازیابی در دوران معاصر نیز هست. اگر ما نسبت به دوران معاصر ایران خودآگاهی تاریخی داشتیم، بسیاری از این مشکلات خودبهخود حل میشدند. برای روشن شدن بحث مثالی میزنم: عاشورا ظاهرا یک حادثه تاریخی است؛ اما در خودآگاهی شیعیان تبدیل به واقعهای شده که هر سال و هر روز رخ میدهد. رخداد عاشورا یک امر کتابخانهای یا داستانی نیست حقیقتی است که مردم دارند با آن زندگی میکنند، به همینخاطر عاشورا پیوسته در بسیاری از رخدادهای جامعه شیعیان مثمرثمر بوده است.
- بر پایه همین مثالی که از عاشورا زدید این پرسش مطرح میشود که چرا بهنظر شما رویدادهایی که در تاریخ همزمان ما رخ دادهاند، برای ما زنده نیستند؟چرا ما گونهای با آنها برخورد میکنیم که گویا سدههاست که از ما دور شدهاند؟ چرا ما نسبت به رویدادهای تاریخی خود خودآگاهی نداشته یا نمیخواهیم داشته باشیم؟ آیا به غیراز سیاسی بودن رویکرد تاریخنگاران در شیوه گزارش رویدادهای تاریخ معاصر دلیل دیگری را هم میتوان برای این ذهنیت تاریخ گریز برشمرد؟
از نظر جامعهشناسی فرهنگی ایرانیان بیش از آنکه گذشتهگرا باشند، آیندهگرا هستند البته گاهی اوقات هم همین مسئله باعث شده که ایرانیان بتوانند از برخی از سنتهای خود چشمپوشی کرده و با پدیدهها و دستاوردهای جدید راحتتر خو بگیرند. به این ویژگی ایرانیان خاورشناسان هم در گزارشهای خود اشاره کردهاند. بهنظر این نکته درستی میرسد که ایرانیان هاضمه خوبی برای دریافت تازهها و امور جدید و روزآمد دارند. یکی از دلایل غلبه آیندهگرایی بر گذشتهگرایی در ذهنیت ایرانیان میتواند ناشی از آموزه مهدویت و موعودگرایی باشد. البته این مسئله اگر با آن درست برخورد شود امری منفی نیست. موعودگرایی همواره چشم به آینده دارد و تلاش دارد تا آینده را مبنای قضاوت درباره حال قرار دهد.
- چرا آیندهگرایی سبب شده که رابطه ایرانیان با تاریخ بهنحوی گسسته شده و به تبع آن خودآگاهی تاریخیشان شکل نگرفته است؟
این آینده گرایی باعث شده که ایرانیان گذشته را همواره بهخاطر نامطلوب یا پایینتر بودن نسبت به آینده مورد ارجاع قرار ندهند. اما نکتهای در اینجا هست که باید در ذهنیت فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی تصحیح شود و آن هم این است که شکستها و حتی نقاط منفی چه کاراییها و دستاوردهایی برای آینده میتوانند داشته باشند. از آنجا که ما آیندهگرا بودن را بهعنوان امری منفی قلمداد نمیکنیم، باید بهدنبال راهحلی هم برای آن باشیم. در واقع ما این مسئله را دلیل میدانیم نه علت. راهحل مسئله یادشده متناسب با بحثهایی که تا اینجا ارائه شد این است که سعی کنیم تصویری اجتماعیتر از تاریخ ایران عرضه کنیم. باید تلاش کنیم با طرح متن اجتماعی، فرهنگی و مردمی تاریخ که زندگی روزمره پیشینیان ما را شکل میداده، رابطه برقرارسازیم. مثلا بدانیم که علت وقوع فلان جنبش فقط فلان قرارداد خارجی و بینالمللی نبوده است. یک دسته تحولات و خواستها و مطالبات عمومی شکل گرفته بود که مثلا آن قرارداد یا فلان مشکل سیاسی، علت تامهای شده بر وضعیتی که باید پیش بیاید. ما معمولا به این علت تامه میچسبیم و نمیگوییم که چه شد مثلا این اتفاق در متن جامعه افتاد. ازاینرو تاریخنگاری ما بهشدت صبغه سیاسی دارد.
- بیشتر گرایشهای تاریخنگاری ما درباره دوران معاصر بر تحولات سیاسی دور میزنند. اگر هم از دوران مشروطه به این سو بررسی کنیم، متوجه میشویم که رویدادهای سیاسی و تغییراتی که حول قدرت اتفاق میافتادهاند، برجستگی بیشتری نسبت به تحولات سیاسی داشتهاند. شاید به همین علت تاریخنگاران ما به تحولات سیاسی توجه بیشتری نشان دادهاند.
من نمیدانم، واقعا چهکسی گفته که تاریخ معاصر ما بیشتر حول سیاست و جابهجایی قدرت و تغییرات آن میچرخیده است؟ من این را قبول ندارم. ما چرا نمیخواهیم بپذیریم که مثلا رویدادهایی که در مکتب فلسفی اصفهان یا مکتب فلسفی تهران اتفاق افتاد یا تغییراتی که متاثر از ورود نخستین فناوریهای مدرن در جامعه شهری تهران پدید آمد و یا تغییراتی که در آرایش مرجعیت و روحانیت شیعه و انتقال آن از نجف به قم رخ داد، در مهمترین تحولات تاریخ معاصر ایران نقش فعالانه داشته است؟ چرا فکر میکنیم که تغییر فلان نخستوزیر یا فلان کشتار و یا حکومت نظامی تنها عامل تحولات تاریخی قلمداد میشوند. بیشتر پژوهشگران و استادان ما وقتی سر کلاسهای درس میروند یا میخواهند در رسانهها نکتهای را درخصوص تاریخ معاصر ایران بگویند، صرفا سراغ تحولات سیاسی میروند. اینجاست که مردم مواجهههای فعال با تاریخ معاصر پیدا نمیکنند. در واقع همان بیاعتمادیای که مردم نسبت به امر سیاسی در جامعه دارند را در نهایت به تاریخ سیاسی هم تسری میدهند. امر سیاسی در جامعه ایران پدیده مذمومی است. البته این برداشت درستی از امر سیاسی نیست و همین هم باعث ناکارآمدیها و نارسایی در نظام اداری- سیاسی ما شده است. مردم ایران، امر سیاسی را امری بیگانه، مغلوط، دغلبازانه و بهشدت نادرست میپندارند.
- بهنظر شما چرا این تلقی نادرست از امر سیاسی در جامعه ایران پدید آمده است؟
به خاطر پیشینه تجربه دولت مدرن در ایران. ببینید! اساسا دولت مدرن در ایران ناقصالخلقه زاده شد و حتی به نوعی تجربه امر سیاسی و اداریای را که پیش از خودش وجود داشت، سقط کرد. وقتی تجربه دوران مدرن در ایران کالبدشکافی میشود، متوجه میشویم که ریشه بسیاری از بدگمانیها نسبت به امر سیاسی در جامعه امروز ماست. دولت مدرن هیچگاه در ایران سر موقع و حتی با کارکردهای اولیه خودش در ایران متولد نشد. دولت مدرن کاملا در یک فضای مبهم و استبدادی و غیرطبیعی ایجاد شد. در واقع دولت مدرن محصول زایمان طبیعی جامعه ایرانی نبود. دولت و نظم سیاسی دوره قاجار نظم مطلوبی نبود اما آنچه بعدها تحت عنوان دولت مدرن جایگزین آن شد، اصلا نتوانست کارکردهای اصیل و حقیقی خودش در غرب را به ارمغان بیاورد.
ضرورت تدوین تاریخ فرهنگی
به واسطه تجربه ناقص دولت مدرن در ایران تاریخنگاری ما سمت و سوی سیاسی پیدا کرده است. طبیعتا به همین دلیل است که تاریخنگاری ما با امیال، خواستها، آرزوهای اجتماعی و فرهنگی مردم ایران پیوندی برقرار نمیکند.یک بستر اصلی تحولات جامعه ما فرهنگ و اجتماع بوده است. اگر اینها را بتوانیم در شیوهها و نحوههای تاریخنگاری مان لحاظ کنیم، مردم با تاریخ آشتی خواهند کرد. در این وضعیت مردم بهصورت طبیعی و تکوینی احساس خواهند کرد که ما چگونه ما شدیم. با این گزارشهای تاریخیای که در جامعه ما از دوران معاصر وجود دارد، مردم احساس نمیکنند که میان حال و گذشتهشان چه پیوند و ارتباطی وجود دارد. در نگاه دینی، تاریخ باید آینه عبرت باشد. چه زمانی تاریخ میتواند منبع عبرت و بصیرت باشد؟ وقتی که بتوان تاریخ و معانی مندرج در تطورات آن را دریافت. فهم این معانی متضمن این است که ما به همه عناصری که در ساخت(تاریخی) ما دخیل بوده بپردازیم، نه به برخی از عناصر.