وقتی گفتم یک خیبری به من معرفی کن، زیاد طول نکشید تا شماره سید علی اکبر عدل را به من داد. پشت تلفن صدای گرم و روح بخشی داشت. آنچنان با روحیه حرف میزد و طنز را میانه جملاتش میکرد که باور نمیکردی سالهاست به عنوان یک جانباز قطع نخاعی روی تخت افتاده است.
اسفندماه بود و باران تندی میبارید. تختش را دقیقا روبروی در ورودی داخل خانه گذاشته بودند. تلفن بالای تختش و آیفون در ورودی هم سمت دیگرش بود. از روی همین تخت همه خانه را مدیریت میکرد. خانهای قدیمی و کوچک بود. کاغذدیواریها از دود بخاری رنگ باخته و رنگی به گذشت زمان را خبر میدادند. تنها زندگی میکرد. به غیر از پرستاری که به صورت شیفت به او رسیدگی میکرد، کسی پیشش نبود. مجروحیت نخاعی در 19 سالگی و زندگی بر روی تخت و ویلچر برای تمام عمر او را از نعمت زندگی با همسر و فرزند محروم کرده بود. اما هیچ کدام از اینها باعث نشده بود روحیهاش را ببازد. با افتخار از جانبازیاش حرف میزد. و خاطرات روزهای رزم را مرور میکرد. ادبیات خاص و جالبی داشت. از او خواستم روایت ها را خودش آغاز کند. از کردستان و اولین اعزامش آغاز کرد و بدون آنکه نیاز به راهنمایی و هدایت خاصی داشته باشد. تمام عملیاتها را خلاصه وار پشت هم چیده و خاطرات شاخصش را از آنها عنوان کرد. از فرهنگ لغات خاص و عبارات بچههای جنگ زیاد استفاده میکرد که خودش به آنها میگفت "اصطلاحات منطقه". گویش جذابش به سبک رزمندگی روایتها را نرم تر و فهم آنها را روان تر میکند.
مثلا وقتی از تخصصش در مناطق جنگی یاد میکند میگوید: "کار ما هم در منطقه جنگی تخریب و انفجارات بود به شرط پودر شدن. ما را تحویل میدادند و پودر تحویل میگرفتند!" یا دستکاری شناسنامه که او اسمش را "شناسنامه بازی" میگذارد. جانباز عدل برای شرکت در جبهههای جنگ مثل خیلی از نوجوانهای آن روزگار دست به دامن " شناسنامه بازی" میشود و آن را بزرگتر از سنش تنظیم میکند. 37 ماه حضور در جبهه او را خودساخته کرده بود. او که خود خیبری بود در توصیف خیبریها میگفت: من و یکسری از بچهها در منطقه به این بچهها میگفتیم، "رعنا جوان" و "شیرین زبان"؛ واقعا از دیدنشان لذت میبردیم. افراد خیبر چنین آدمهایی بودند.
شوخ طبعیش در نقل خاطرات جالب و منحصر به فرد بود. مثلا به خاطرهای در حین عقب نشینی گردان اشاره کرد که کمتر کسی چنین روایتهایی را دوباره مرور می کند. گفت: یکبار یادم هست دستور عقب نشینی آمد. گردان دوید. دوستی داشتیم به نام "محمد بحری" که دست چپش معلول بود. بچه شوخ طبعی هم بود. بیست، سی متری دوید و بعد درازکش خوابید. به او گفتم: "محمد! پاشو عراقیها دارند دنبالمان میکنند." گفت: "من نمیتوانم بیایم." گفتم: "الان همهمان را میکشند." گفت: "بگذار بکشند." گفتم: "اسیر میشویم." گفت: "بشویم." من هم دیدم که اینطور رفتار میکند، اسلحه کلاش را آماده کردم و گفتم: "چرا عراقیها؟ خودم میکشمت." اسلحه را گرفتم کنارش و یک گلوله در کردم. چشمانش را باز کرد و گفت "یا حضرت عباس!" بلند شد دید شوخی نیست و دوید. همان موقع هم یک اردنگی و یک پس گردنی هم از من خورد. دیگر نفهمید چطوری بدود. چند روز بعد که دیدمش گفتم: "چطوری؟" گفت: "اکبر! اگر آن روز آن تیر و پس گردنی را نمیزدی، معلوم نبود الان کجا بودم."
از تنهاییهایش پرسیدم. و اینکه چقدر تحمل این سالها سخت بوده است. خم به ابرو نیاورد. گفت فقط اوائلش سخت بود چون بعد از این مجروحیت دیگر نتوانستم به منطقه بروم. گلایه نمیکرد اما هر خاطرهای را که روایت میکرد و به داستان شهیدی میرسید میگفت نمیدانم جوانهای نسل امروز چقدر میتوانند این چیزها را درک کنند و بعد سری تکان میدهد.
روایتهایش با آن حرکات دست و هیجان صدایش کاملا رنگی بود و تصویری و نمیشد آن لحن بیان را در قالب کلمات روی صفحه کاغذ نوشت. همان موقع وقتی داشت از سالگرد 28 ساله شدن مجروحیتش صحبت میکرد میگفت: دیگر چیزی نمانده. آخرین روزهاست. شاید خودش هم خبر داشت که مجروحیتش دقیقا به 29 سال هم نمیرسد و عازم دیدار یاران و همرزمانش است که او را با جراحتش تنها گذاشتند. وقتی از خانهاش بیرون آمدیم همکارم گفت: بیشتر جانبازان قطع نخاعی مجروحیتشان به سی سال نمیرسد و از دنیا میروند.
سید علی اکبر عدل با همه آن نشاط روحی و زندگی پرخاطره جهادگونهاش نتوانست بیشتر از 29 سال با جراحتهای جنگ بجنگد. شاید هم دیدار هم سنگران برایش شیرینتر از یادآوری روزهای جنگیدن در کنار آنها بود که یک هفته پیش به نزدشان رهسپار شد.
در اطرافمان بسیارند جانبازانی مانند سید علی اکبر عدل که سالهاست زندگیشان را از روی یک تخت مدیریت میکنند و رنج جانبازی داستان این روزهایشان شده و کسی به درستی آنها را نمیشناسد. جانبازانی که اگر جویای احوالاتشان در رسانهها باشیم حتی یک مصاحبه از آنها پیدا نمیکنیم. کمترین حقی که از جانبازان به گردن ماست، دیدار از آنها و معرفی شخصیت والایشان به نسلهای دیگر است. یاد کردن از این گوهران گرانبها و مرور رشادتهایشان را به بعد از شهادتشان موکول نکنیم. شهید کردن یاد این افراد قبل از شهادتشان ظلم به آنهاست.
تسنیم