کریمخان زند هم آکولاد بهجای مانده از زنگ ریاضی را بیشتر میکشید و میگفت: «مگه تو به مردم کرمان رحم کردی؟»
و یکی دیگر از تیرهایی را برداشت که شاگردان موقع خروج از کلاس دور تا دور تختهسیاه کشیده بودند. تیر را برداشت و در آکولاد گذاشت. آقامحمد که دو تیر از وسط خانش گذشته و خط خورده بود، فریاد زد: «نه، یکی بیاد من رو از دست این، پاک کنه.»
تختهسیاه که از سر و صدای آنها کلافه شده بود گفت: «بیستساله که روزا از دست شاگردا آروم و قرار ندارم، شبا از دست دعوای تاریخی. من دیگه استعفا میدم.»
درست از فردای آنروز بود که تختهی وایتبرد روبهروی میز و نیمکتهای کلاس نشست.