فیلم داستان قتلی را روایت می کند و دردسرهایی که یا روایتی ساده اما پرکشش پیرامون خاکسپاری جنازه دختری در زیرزمین خانه به تصویر کشیده می شود. زندگی چند نسل یک خانواده در همین خانه روایت می شود و البته گره اصلی داستان در زندگی این نسل ها پی بردن به ماجرای قتل دختر خانواده در روزهای دور و دفن کردن جنازه او در همان زیرزمین خانه است. خانه در خانه پدری شاید اصلی ترین عنصر ثابت زندگی بیش از نیم قرنی خاندان رحمتی است؛ خانواده ای که انگار تا کوبیدن خانه پدری همچنان با خون به ناحق ریخته در گوشه ای از خانه دست به گریبان است و نمی تواند این حقیقت را به خاطره ها بسپرد.
هر چند در بخش های ابتدایی فیلم بازی نابازیگران گاهی قدرت قصه را به چالش می کشد اما فیلمبرداری درخشان و کادرهایی که انگار در هر دوران از روزگار خانه و آدم هایش قابی ثابت را به نمایش می گذارد، فیلم را دیدنی کرده است. عیاری در کارگردانی استاد است و اثبات این مدعا هم روایت فیلمی است که تقریبا تمام بخش های آن تنها در یک خانه می گذرد. دوربین عیاری حتی یک قدم هم از خانه و حیاط آن به بیرون نمی گذارد اما در این لوکیشن ثابت و محدود، لحظه ای ملال آور به مخاطب تحمیل نمی شود. خانه پدری روزگار رفته را با ظرافتی جالب مثلا با تغییر در عناصری ساده و باورپذیرش را بدون حاشیه روایت می کند. کیانوش عیاری فیلمی ساخته که شاید بعضی آن را تلخ بخوانند و بدانند اما باید پذیرفت که این تلخی بی پایان دلنشین تر از شیرینی ذوق قبل از تماشای فیلم هایی بودکه ملال تاسف از ساخته شدن آنها تماشاگران را دوره کرد. قصه خانه پر از عصه به نشانی کوچه میرزامحمودوزیر آنقدر جذاب بود که در کاخ جشنواره حتی یک نفر بی خیال صندلی اش نشود و سالن را ترک نکند.