شادی خوشکار: «ربکا اِستید» نویسنده‌ی است که اثرش برنده‌ی یکی از مهم‌ترین جوایز ادبیات کودک و نوجوان، یعنی جایزه‌ی «نیوبری» شده است.

نوشتن در پله‌های ایستگاه مترو

او کسی است که نوشتن برای نوجوانان را انتخاب کرده و آن‌طور که خودش می‌گوید، این انتخاب به یک اتفاق برمی‌گردد، اما من فکر می‌کنم همه‌چیز به کتاب‌ها ارتباط دارد، کتاب‌های زیادی که خوانده است.

از او رمان «وقتی به من می‌رسی»‌ در نشر افق ترجمه و منتشر شده است.

* * *

  • اولین چیزی که نوشتی چه بود؟

وقتی هشت‌ساله بودم معلم کلاس سوم گفت که باید خاطرات روزانه‌ام را بنویسم. این اولین چیزی بود که خودم نوشتم و ثابت کرد که من نویسنده به‌دنیا نیامده‌ام. عاشق خواندن بودم، اما از نوشتن خوشم نمی‌آمد. با این‌همه مجبور بودم بنویسم. در پایان آن دفتر نوشتم که خدا را شکر که کارم با این دفتر تمام شد و مجبور نشدم آن را سر کلاس بخوانم.

  • اگر فکر می‌کنی که نویسنده زاده نشده‌ای، چه‌طور شد که جذب نوشتن شدی؟

فکر می‌کنم که نوشتن، پاسخی به خواندن بود، چون به خواندن بیش‌تر علاقه داشتم. بعضی از مردم یک اُپرا می‌بینند و چیزی در وجودشان جرقه می‌زند و فکر می‌کنند این کاری است که دوست دارند انجام دهند. من این حس را به کتاب‌ها داشتم، هرچند چیزی نبود که آن را جدی بگیرم.

  • به‌خاطر همین رشته‌ی حقوق را برای ادامه‌ی تحصیل انتخاب کردی؟

حقوق، یک جاده‌ی روشن و مشخص است. راه نوشتن مشخص نیست. آسیب‌های زیادی دارد. فکر می‌کردم وکیل شدن امن‌تر است. یک مسیر است، یک راه خیلی روشن که می‌دانی اگر خوب کار کنی، ‌پیشرفت می‌کنی و همیشه می‌دانی کجا هستی. اما نوشتن این‌طور نیست. با این‌حال هم چنان داستان‌های کوتاه می‌نوشتم. اما بعد اتفاقی افتاد که همه‌چیز را تغییر داد. پسرم لپ‌تاپم را از روی میز انداخت و همه‌چیز از دست رفت. انگار بهم گفته بودند که دیگر نمی‌توانی به آن‌ها دسترسی داشته باشی. آن موقع بود که تصمیم گرفتم خودم را با ایده‌ی نوشتن برای بچه‌ها نجات بدهم. شروع کردم به دوباره خواندن کتاب‌های دوران کودکی‌ام. به کتاب‌فروشی‌ها هم رفتم و آثار نویسندگانی مثل «دیوید آلموند» را خریدم و خواندم. تا جایی که حس کردم خواندن کافی است‌ و حالا می‌توانم تلاش کنم و بنویسم.

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۳۴

  • پایان کتاب وقتی به من می‌رسی خیلی غافلگیر کننده است. آیا وقتی شروع به نوشتن می‌کنی می‌دانی که چه‌طور به پایان می‌رسد؟

هم بله و هم نه. اتفاقات اصلی را می‌دانم، اما نمی‌دانم چه‌طور شخصیت‌ها به آن می‌رسند. من چند نظریه‌ی پیچیده داشتم که خوشبختانه همان‌طور که کتاب پیش می‌رفت، دور ریخته شدند. به این نتیجه رسیدم که راضی‌کننده‌ترین پایان، ساده‌ترین آن است.  

  • دریافت جایزه‌ی نیوبری چه اثری بر نوشتن شما گذاشت؟

نیوبری باعث شد که برای مدتی از نوشتن خجالت بکشم، اما در عین حال به من اعتماد به نفس داد. اگرچه نه خجالت و نه اعتماد به نفس آن، مدت زیادی طول نکشید.

  • چه‌چیزی الهام‌بخش شخصیت‌های داستان‌هایت است؟

خیلی به ویژگی‌هایی که با شخصیت‌ها همراه هستند توجه و تأکید می کنم؛ زیرا آن‌ها معمولاً خود را در جزئیات کوچک نشان می‌دهند. فکر می‌کنم انسان‌های واقعی هم همین‌طور هستند. شاید هم من دنیا را این‌طور می‌بینم.

  • چه پیشنهادی برای بچه‌هایی داری که آرزوی نویسنده‌شدن دارند یا کسانی که می‌خواهند بنویسند، اما می‌ترسند یا وقت ندارند؟

زمان مسئله‌ی جالبی است. روزهای زیادی پیش می‌آید که من اصلاً چیزی نمی‌نویسم. گاهی که به میوه‌فروشی می‌روم یا از پله‌های مترو پایین می‌دوم، چیزی به ذهنم می‌رسد، یک گفت‌وگو یا یک تصویر، یا ایده‌ای درباره‌ی جایی که خط داستانی‌ام در آن اتفاق می‌افتد. هرطور که باشد، می‌ایستم و آن را می‌نویسم. گاهی این تنها نوشته‌ی واقعی آن‌‌روز من است. روزهای دیگر می‌توانم بیش‌تر بنویسم. اما ارتباط مشخصی بین زمانی که دارم و مقداری که می‌نویسم وجود ندارد. توصیه‌ی من این است که شروع کنید و به ترس اهمیت ندهید. تقریباً همه می‌ترسند، زیرا وقتی شما می‌نویسید خودتان را در معرض این خطرها می‌گذارید. اول این خطر که خودتان را ناامید کنید و دوم این‌که دیگران آن‌طور که دلتان می‌خواهد کار شما را نفهمند. در واقع این خطرها بدیهی هستند. اما اگر درباره‌اش فکر کنید، این چیزها شما را نمی‌ترسانند. ناامیدی ‌برای هرنویسنده جایی است که کار شروع می‌شود، پس بیایید و به ما بپیوندید.

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۳۴

کد خبر 250686
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز