هربار که گشتوگذار کوزیمو را در میان شاخسار بیکران گردویی کهنه میدیدم، آنگونه که پنداری در اتاقهای کاخی چند اشکوبه قدم میزد، دلم میخواست من هم چون او بروم و آن بالا زندگی کنم...»*
حکایت من هم همین بود. در یک شهر شمالی پر از درخت، منِ ۱۵ سالهی سربههوا، راه میرفتم و به شاخسار درختها نگاه میکردم و امکانات زندگی بالای درخت را بررسی میکردم.
نه چیزی دربارهی ادبیات ایتالیایی میدانستم، نه ایتالو کالوینو را میشناختم، اما کتاب «بارون درختنشین» را خوانده بودم و چنان شیفتهی کوزیمو و ماجرای زندگیاش بالای درخت شده بودم و داشتم تصمیم میگرفتم خودم هم زندگیام را از روی زمین به بالای درخت منتقل کنم!
«عادت داشتیم ساعتهای درازی را بالای درختان بگذرانیم، و این را مانند بسیاری از کودکان دیگر برای کندن میوهای یا یافتن لانهی پرندگان نمیکردیم، بلکه انگیزهمان لذتی بود که از دست یافتن به بلندترین و دشوارترین شاخهها میبردیم، و از هرچه بالاتر رفتن، و جای خوبی پیدا کردن و نشستن و دنیای پایین را تماشا کردن، و داد زدن بر سر کسانی که از پایین میگذشتند و لودگی کردن...»*
کوزیمو فرزند خانوادهای اشرافی در قرن هجدهم است و خسته از آداب و رسوم خشک و دستوپاگیر. در ۱۲ سالگی در برابر سختگیریهای پدرش شورش میکند، بالای درخت بلوط میرود و دیگر پایین نمیآید.
کتاب، قصهی کوزیموست و دوستیاش با درختها؛ انجیر و توت و گردو، بلوط و نارون و آلش.
حالا سالها از اولینباری که این کتاب را خواندم، میگذرد و هنوز هم سربههوایم، اما حیف، دیگر شهر ما و شهرهای دیگر درختهای زیادی ندارند. حیف، دیگر نمیتوانم بروم و روی درختها زندگی کنم.
--------------------------------------------------------
* بارون درختنشین، نوشتهی ایتالو کالوینو، ترجمهی مهدی سحابی، انتشارات نگاه.