سعید: بله...
مادر: مگه بهت نگفته بودم هروقت عصبانی شدی تا ۲۰ بشمر تا آروم بشی و دیگه دعوا نکنی.
سعید: چرا گفته بودین، منم داشتم میشمردم، اما مامان حمید بهش گفته بود تا ۱۰ بشمره!
شبنم یوسفی
از تهران
قهر
معلم: چرا از پدرت در نوشتن انشا کمک نگرفتی؟
دانشآموز: برای اینکه پدرم با شما قهره!
معلم: با من قهره؟! چرا؟
دانشآموز: چون به انشای هفتهی قبلش نمرهی هفت دادین!
غزل ایرانی
از تهران
کسب و کار
قاضی: چهطور جرئت کردی نصفهشب بری خونهی این آقا و گاوصندوقش رو بدزدی؟
دزد: ای بابا... آقای قاضی... دفعهی قبل هم که بهم گفتی چهطور جرئت کردم توی روز روشن برم دزدی. خب، بفرمایین بالأخره ما کی باید به کسب و کارمون برسیم؟!
امیرعلی حیدریان
از تهران
چکه
مسافر: ببخشین، همیشه سقف این اتاق چکه میکنه؟
مدیر مسافرخانه: نه آقا، فقط وقتی بارون بباره!
مهدی یزدانی
از کرج
نقاشی
اولی: امروز سر کلاس نقاشی، چی کشیدی؟
دومی: خمیازه!
شبنم یوسفی
از تهران