وودی‌آلن در آستانه ورود به نهمین دهه زندگی، همچنان شاد و سرزنده و البته فعال است.

وودی آلن

 خودش می‌گوید زودتر از 2دخترش از خواب برمی‌خیزد و آنها را برای رفتن به مدرسه بیدار می‌کند. «جاسمین غمگین» چهل و هشتمین فیلم (شامل فیلم‌های تلویزیونی و کوتاه هم می‌شود) فیلمساز 79ساله نیویورکی در 60سال فعالیت سینمایی‌اش است که این روزها «معجزه در مهتاب» را در مرحله پس از تولید دارد؛ مردی با 4اسکار، 116جایزه ریز و درشت و 143نامزدی که از حضور در جمع فراری است و کمتر پیش می‌آید حتی برای گرفتن جایزه اسکار هم آفتابی شود. او که قبلا پایش را از شهر زادگاهش نیویورک بیرون نمی‌گذاشت، نزدیک یک دهه است از آمریکا خارج شده و هر سال در یک کشور فیلم می‌سازد. بزرگ‌ترین درسی که وودی جوان از پدرش آموخته، توجه به سلامتی است؛ چرا که بدون سلامتی هیچ کاری پیش نمی‌رود؛حتی اگر یک دندان‌درد یا گلودرد ساده باشد. آلن از مادرش هم یک درس بسیار بزرگ یاد گرفته است؛ کار زیاد و تلف نکردن وقت. درآمد اندک پدر یک‌بار بزرگ روی دوش مادر گذاشته بود تا با کمترین پول، مراقب خانواده و تمام اعضای آن باشد. بسیاری از منتقدان می‌گوید جاسمین غمگین را می‌توان یکی از شاهکارهای کارنامه وودی‌آلن دانست. به مناسبت موفقیت‌های این فیلم و نامزدی او در اسکار برای نوشتن فیلمنامه این فیلم، پای صحبت‌های فیلمساز 79ساله نیویورکی می‌نشینیم.

  • شما 8 تابستان از 10سال اخیر را سرگرم فیلم ساختن بیرون از مرزهای آمریکا بودید. در آستانه ورود به 80سالگی فکر می‌کنید کارکردن در شهرهای جدید به شما ایده‌ها و انرژی تازه می‌دهد؟

بیشتر به این دلیل در خارج از آمریکا کار می‌کنم که خانواده‌ام فرصت تفریح کردن و استفاده از تعطیلات را داشته باشند. ما تازه از جنوب پاریس برگشته‌ایم؛ جایی که تمام تابستان را آنجا مشغول کار بودم. همسرم و بچه‌ها جنوب فرانسه را خیلی دوست داشتند گرچه محدودیت‌هایی هم بود. اصولا کمتر جایی در دنیا هست که من دوست داشته باشم 3ماهم را آنجا بگذرانم. من 4فیلم در لندن ساختم چون به‌نظرم برای کار کردن جایی است بسیار خوب. معلوم است که خیلی از شهرهای دنیا به زیبایی لندن نیست.

  • فکر می‌کنید اگر روزی قرار باشد یک شهر دیگر را غیراز نیویورک برای زندگی کردن انتخاب کنید، آن شهر احتمالا کجاست؟

احتمالا گزینه اولم پاریس است و بعد لندن. البته اگر قرار باشد در آمریکا جایی غیر از نیویورک را انتخاب کنم، ترجیح می‌دهم به سن‌فرانسیسکو بروم.

  • یعنی همان جایی که داستان جاسمین غمگین روایت می‌شود. اگر یک دهه پیش این کار را می‌کردید، احتمالا خیلی‌ها به شما خرده می‌گرفتند؛ به کسی که تمام هویت و خاستگاهش شهر نیویورک و سواحل شرقی است.

بله اما در عین حال این را هم درنظر بگیرید که سن‌فرانسیسکو یک ساحل غربی خوب است! دوست‌داشتنی و زیبا و خیلی بهتر از لس‌آنجلس. البته من در لس‌آنجلس دوستانی هم دارم ولی خیلی خسته‌کننده است، درست برعکس سن‌فرانسیسکو. شخصیت جاسمین در فیلم برای دیدن خواهرش به سن‌فرانسیسکو می‌رود و من هم به جایی نیاز داشتم که برای چند‌ماه آنجا آسوده‌خاطر باشم.

  • شما به یک طبقه کاملا متوسط از بروکلین تعلق دارید اما فیلم‌هایتان پر از شخصیت‌های پولدار و روشنفکر است. چرا؟

این همان زندگی‌ای است که من می‌شناسم. من طبقه‌های پایین جامعه را هم می‌شناسم چون متعلق به همان طبقه هستم اما فراموش نکنید که در 19سالگی به نیویورک رفتم، ازدواج کردم، دوستانی داشتم و مدام بیرون می‌رفتم. در طول چند دهه تمام کسانی که من می‌شناختم و می‌توانستم روی زندگی‌شان تمرکز کنم، از اهالی منهتن بودند. آنجا اوضاع آموزش بهتر است و امنیت اقتصادی بیشتر. می‌توان منهتنی‌ها را از طبقه متوسط تا بالا یا حتی پولدار تقسیم‌بندی کرد و من همچنان از طبقه پایین بودم. این واقعیت که وضع آموزش و اقتصاد آنها در مقایسه با دیگران بهتر بود باعث نمی‌شد دست به کارهای احمقانه نزنند یا زندگی‌های تراژیک نداشته باشند اما هر چند وقت یک‌بار یک قصه به درد من و فیلمسازی‌ام می‌خورد.

  • خودتان هم می‌دانید چه وقت‌هایی یک فیلم خوب ساخته‌اید؟

اگر معیارهایم را رعایت کرده باشم اما این هیچ ربطی به واکنش مردم به فیلم‌هایم ندارد. اگر ایده‌ای به ذهنم برسد و دوستش داشته باشم، حتما آن را می‌نویسم و فیلمش را می‌سازم. گاهی با خودم فکر می‌کنم «این عالی است. دقیقا همانی است که قصد داشتم بسازم». گرچه خیلی وقت‌ها هم این اتفاق نمی‌افتد و وقتی کار تمام می‌شود، حسی منفی نسبت به‌کار دارم. با خودم می‌گویم: «خدای من! ببین من چه ایده خوبی داشتم و چه بلایی سرش آوردم!» معمولا نتیجه کار خیلی‌ها را شگفت‌زده می‌کند. گاهی تو فکر می‌کنی بهترین کارت را ساخته‌ای و تازه نوبت مردم است که ببینند فیلم را دوست دارند یا نه.

  • بیشتر از ساختن کدام فیلم‌هایتان احساس رضایت می‌کنید؟

«رز ارغوانی قاهره» که به‌نظرم درست به هدف زدم. «گلوله‌ها بر فراز برادوی» و «شوهران و همسران» هم همینطور و البته «نیمه‌شب در پاریس». این فیلم‌ها دقیقا همانی شدند که می‌خواستم و هنگام نوشتن فیلمنامه و در خواب در ذهن داشتم. من تقریبا همیشه در اتاق خوابم کار کرده‌ام. صبح‌ها بیدار می‌شوم، صبحانه می‌خورم، کمی روی تردمیل می‌دوم، بچه‌ها را به مدرسه می‌رسانم، برمی‌گردم خانه، در اتاق خواب دراز می‌کشم و شروع می‌کنم به نوشتن. این روش همیشه جواب داده است.

  • تند می‌نویسید؟

خیلی تند. واقعا تند. اگر قرار باشد صحنه‌ای را بازنویسی کنم معمولا 5دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد. کمال‌گرا نیستم و خیلی وقتم را روی یافتن واژه‌های درست تلف نمی‌کنم. اصلا. من یک نویسنده بی‌مبالات و بسیار سریع هستم.

  • کیت بلانچت در نقش یک زن افسرده در «جاسمین غمگین» عالی است. فکر می‌کنید در نوشتن نقش‌های جدی برای زنان بهتر از مردان هستید؟

اینطور راحت‌ترم و نمی‌دانم چرا. وقتی سال‌ها پیش نوشتن را شروع کردم، فقط برای مردها می‌نوشتم و البته نقش اصلی را برای خودم کنار می‌گذاشتم. می‌شنیدم که عده‌ای می‌گویند من همیشه برای مردها و از زاویه نگاه آنها می‌نویسم و همین محدودم می‌کرد. زندگی کردن و کار کردن با دایان کیتن برای من بسیار تأثیرگذار و الهام‌بخش بود. من «آنی‌هال» را برای او نوشتم که نخستین و واقعا مهم‌ترین نقش زنانه کارنامه من بود. بعد از آن، ناخودآگاه شروع کردم به نوشتن برای زنان. بله. حق با شماست. وقتی قرار است شخصیت جدی‌تر و داستان پیچیده‌تر باشد، به سوی مشکلات زنان کشیده می‌شوم.

  • لابد نقش‌های بامزه‌تر و سبک‌تر هم برای مردان است؟

بله. خیلی آسان‌تر است. روایت زاویه دید مردان در یک کمدی بسیار برایم راحت‌تر است. شاید به این خاطر که خودم یک کمدین هستم. البته این احساسی است که از تجربه‌خودم دارم.

  • در زندگی شخصی چطور؟ بیشتر با مردها سر و کار دارید یا زنان؟

دور و بر من را زن‌ها گرفته‌اند؛ تهیه‌کننده فیلم‌های من خواهرم است، 2دختر دارم و همیشه سر و کارم با زن‌هاست. نه اینکه در کار کردن با مردها مشکل داشته باشم. شاید هم این موضوع کمی عجیب باشد چون مادرم زنی بسیار سختگیر بود و پدرم بسیار سرخوش که همیشه من را با خودش به رقابت‌های بیسبال می‌برد.

  • این روزها خیلی کمتر در فیلم‌های خودتان بازی می‌کنید. دلتان برای بازیگری تنگ نشده است؟

به تازگی در فیلمی به کارگردانی جان تورتورو (Fading Gigolo) بازی کرده‌ام که البته نقشی کوتاه بود. معمولا هنگام نوشتن فیلمنامه نقشی برای خودم درنظر نمی‌گیرم. چند دهه فرصت داشتم نقش‌های باورپذیر بازی کنم؛ مثل قهرمانی که دختری را نجات می‌دهد. وقتی سن آدم بالاتر می‌رود، تعداد این نقش‌ها هم کمتر می‌شود و طبیعی است من دیگر نتوانم نقش مردهای عاشق‌پیشه را بازی کنم. حتی اگر این کار را بکنم هم کسی باور نمی‌کند. این روزها خیلی سخت می‌توانم برای خودم نقش‌های بامزه پیدا کنم. راستش اصلا نقش آدم‌های پیر را دوست ندارم و ترجیح می‌دهم یک نقش بامزه باشد. اگر همین فردا یک نقش خوب برای خودم دست و پا کنم، شک نکنید در کمتر از یک دقیقه آن را می‌نویسم و بازی می‌کنم. وقتی ستاره یک فیلم باشی، زندگی خیلی برایت آسان‌تر می‌شود. راستش اصلا دوست ندارم دیگران را کارگردانی کنم. اگر قرار باشد خودم بازی کنم که دیگر حرفی باقی نمی‌ماند. سختی این کار برای من 2برابر نیست‌بلکه نصف وقتی است که قرار است دیگران برای من بازی کنند.

  • از تعداد فیلم‌هایی که تا همین امروز ساخته‌اید کاملا مشخص است که هرگز دست از کار کردن نمی‌کشید.

سختی کار من هرگز به اندازه یک راننده تاکسی، معلم یا مأمور پلیس نیست. مردم فکر می‌کنند هر سال یک فیلم ساختن کاری است خارق‌العاده که از عهده هر کسی برنمی‌آید؛ درحالی‌که اصلا اینطور نیست. کافی است پول داشته باشی و یک فیلمنامه آماده. در این صورت فیلم ساختن چقدر طول می‌کشد؟ به‌نظرم معادله پیچیده‌ای نیست. من به اندازه کافی برای بازی کردن با بچه‌هایم وقت دارم، برای تماشای رقابت‌های بسکتبال، برای دیدن فیلم، برای قدم زدن و برای تمرین کردن با گروه موسیقی‌ام. مسئله اصلی و قسمت سخت ماجرا ساختن یک فیلم خوب است وگرنه فیلم ساختن که اصلا سخت نیست.

  • پیش آمده که فیلم‌های خودتان را دوباره و چندباره تماشا کنید؟

معمولا وقتی کاری را انجام می‌دهم و تمام می‌شود، دیگر سراغش نمی‌روم. انگار که اصلا انجامش نداده‌ام. گاهی وقت‌ها وقتی روی تردمیل هستم و کانال‌های تلویزیون را بالا و پایین می‌کنم، ممکن است ناگهان چشمم بیفتد مثلا به فیلم خودم «منهتن». بدون کمترین تردید می‌روم سراغ کانال بعدی. چون اگر بنشینم و فیلم را دوباره تماشا کنم، مدام با خودم می‌گویم خدای من، چرا آنجا آن کار را نکردم و چرا اینجا این کار را کردم! این هم برای من یعنی تلف کردن وقت.

  • فکر می‌کنید خودتان و فیلم‌هایتان چقدر شبیه مل بروکس هستید؟

من مل را دوست دارم و هرگز خاطره‌های شگفت‌انگیز همکاری‌مان را فراموش نمی‌کنم اما هیچ شباهتی بین خودمان نمی‌بینم. حس شوخ‌طبعی و طنز او بسیار متفاوت است. شاید بپرسید باب هوپ چطور؟ می‌توانم بگویم در مورد او من صرفا یک سارق ادبی‌ام.

  • هنوز همان رژیم غذایی سفت و سخت را دارید؟

می‌توانم به جرأت بگویم حدود 45سال است یک غذای خوشمزه را صرفا به‌خاطر خوشمزه بودنش نخورده‌ام. من معمولا برای حفظ سلامتی‌ام غذا می‌خورم. برایم هم هیچ اهمیتی ندارد که غذا یک ساندویچ خوشمزه با سس فراوان باشد یا یک وعده کاملا معمولی که نگذارد گرسنه بمانم.

  • یک عقیده خیلی جالب و عجیب هم درباره ازدواج دارید!

شنیده‌ام جایی گفته‌اند ازدواج یعنی اینکه راه و رسم جنگیدن را بدانی و به‌نظرم یک نکته هوشمندانه در این جمله نهفته است. 2نفر که با هم زندگی می‌کنند، قطعا کارشان به جر و بحث کشیده می‌شود. وقتی جوان‌تر هستیم، این بحث‌ها به جاهای باریک می‌کشد و حتما کنترل آن از دست دوطرف بیرون می‌رود. وقتی سن کمی بالاتر برود، می‌فهمی و با خودت می‌گویی: «این مشاجره هم تمام می‌شود. ما با هم به توافق نمی‌رسیم اما این پایان دنیا نیست». تازه اینجاست که نقش تجربه بیشتر مشخص می‌شود.

منبع: برگرفته از دو گفت‌وگو در اسکوایر و تایم‌اوت

کد خبر 254694

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز