بر همین اساس میتوان پاسخ پرسشهایی را که انسان در هر عصری با آنها روبهرو میشود در قرآن یافت. بنا بر همین نکته، امروز اندیشمندان مسلمان از رجوع به قرآن بینیاز نیستند اما آیا رجوع به قرآن و طرح پرسش از آن در هر عصری، یکسان است؟ بهعبارت دیگر، برای فهم قرآن و گرفتن پاسخها و تبیینهای جدید از آنچه نسبتی باید با آن برقرار کرد؟ وقتی به این پرسش میاندیشیم، این نکته در وهله نخست به ذهن میرسد که انسان بهعنوان سوژه شناسا و کنشگر در قرآن چگونه توصیف شده و حد مسئولیتها و آزادی او تا به کجاست؟ آیا انسان قرآنی، تنها در فردیت خود واگذاشته شده یا آنکه فردیت او پیوندی استوار با جامعه و فراتر از آن، تاریخ دارد؟ بهنظر میرسد که قرآن برای انسان 3 مرتبه یا حیث قائل شده است: فردی، اجتماعی و تاریخی. این بنیان انسان شناسی در قرآن میتواند راهنمای یک مسلمان در مراجعه به قرآن باشد. بنابراین قرآن به ما میگوید که پرسشهای تو(انسان) از من باید در این مراتب انسانی طرح شود. آنچه در پی میآید، گفت و شنودی است با حجتالاسلام احمد رهدار، دکتری علوم سیاسی و پژوهشگر دینی درباره همین موضوع. غربشناسی علمای شیعه در تجربه ایران معاصر، انقلاب اسلامی و نظریهپردازی مدرن و جستاری نظری در باب تمدن ازجمله کتابهای او است.
- علیالقاعده مباحثی مانند علوم انسانی و دیگر مسائل جامعه اسلامی را باید از قرآن استخراج کنیم و حتما حق هم همین است. اگر بخواهیم تمدن اسلامی را دوباره احیا کنیم قرآن چه کمکی میتواند به ما بکند؟
در ابتدا لازم است مقدمهای را بیان کنم. موضوع نقش قرآن در تمدنسازی نیز مانند دیگر مباحث جامعه اسلامی، دچار آسیبهایی است. معمولا زمانی که با دغدغه اسلامی مقولات مشابه مانند تمدن، علم و تکنولوژی را بررسی میکنیم، در بهترین شرایط رویکردی تطبیقی در مقایسه میان خود و غرب داریم. حال آنکه روش معقولتر و دقیقتر این است که در مقام طرح پیشینی و اثباتی بحث، فارغ از غیریت و هویت موضوع، بحث را از حاق اسلام آغاز کنیم، بهطور مثال، از متن دین مانند نصوص، مأثورات و تاریخ اسلام مانند قرآن و روایات آغاز کنیم.
بنابراین به 2روش میتوانیم بحث قرآن و تمدن را پیگیری کنیم: یک روش این است که از ابتدا از قرآن آغاز کنیم. کلیدواژهها و مفاهیم، رویکردها، روشها، ساختارها و اهداف قرآنی یا روایی را استخراج کنیم و در مورد آنها استنطاق تمدنی داشته باشیم و به درک تمدنی از آنها دست یابیم. پیش از آنکه خارج از فهم قرآنی راجع به تمدن تأمل داشته باشیم، با چه فهمی از تمدن میتوانیم این مفاهیم قرآنی را درک (تمدنی) کنیم؟ در این حالت میتوانیم یک تعریف ارائه دهیم مثلا آن را به فعال شدن حداکثری ظرفیتهای هر یک از مفاهیم، روشها، رویکردها و آیات قرآنی تعریف کنیم. البته ما چون تبیینی اجمالی از تمدن داریم لذا چنین ملاکی اینجا میگذاریم. این روش اگرچه دقیق است، در شرایط فعلی کمتر پاسخگو است؛ زیرا ادبیات این روش به کفایت تولید نشده و بحث را بهکندی پیش خواهد برد.
روش دیگر آن است که پیش از ورود به قرآن، درک معقولی از تمدن داشته باشیم؛ یعنی به تبیینی از تمدن بپردازیم که حداقل مخالفت قطعی با مبانی دینی نداشته باشد و از سویی، درک معقولی از مؤلفهها، عناصر، ارکان و نظامهای دینی داشته باشیم و همین محورها را از قرآن استنطاق کنیم؛ مثلاً ارکان تمدن در قرآن را تبیین کنیم. اگر این درک پیشینی از تمدن، معقول نباشد، ممکن است خطر تحمیل امر واقع بر قرآن را افزایش دهد؛ به این معنا که امر واقعی را با روشی که به حجیت نرسیده، مطالعه کرده و نتایج این مطالعه را بخواهیم از قرآن استنباط کنیم. از آنجا که خود آن نتایج غیرروشمند بوده و اصل گرفته میشوند و در آنها تصرفی صورت نمیگیرد، همانها از قرآن استنطاق میشوند. در این وضعیت، نهتنها به امر جدیدی نمیرسیم بلکه چیزی را بر قرآن تحمیل میکنیم.
- چگونه میتوانیم از این امر دور باشیم؟
مادام که در مابهالاشتراکهای قرآن و تبیینهای(تمدنی) عرفی از تمدن قرار داریم، نمیتوانیم از تعبیر «قرآن و تمدن» نام ببریم. بحث قرآن و تمدن جایی خود را نشان میدهد که به دادهها و گزارههای کاملاً قرآنی دست یابیم که جز در قرآن در جایی مطرح نشده است. بنابراین آغاز کار را همین قرار میدهیم و به حوزه مسلمات تمدنی وارد میشویم.
- انسان مورد نظر قرآن چه انسانی است و اصلا انسان قرآنی چه اندازه ظرفیت تمدنی دارد و چه اندازه با دیگر انسانهایی که تمدن ساختهاند، متفاوت است؟
راجع به این مسئله چند نکته باید بیان شود: ابتدا باید کلیاتی راجع به انسان و توصیفهایی که چارچوب کلان اما اساسی انسان را در قرآن شکل میدهد، بررسی شود. قرآن چند کلیدواژه و نکته کلان به ما میدهد: یکی در بحث قلمرو حضور انسان است، اینکه انسان تا کجا میتواند نقشآفرینی کند. اگر مفروض بگیریم که انسان قرار است بسازد، پرسش ما این است که حد ساختنش کجاست؟ از کجا و تا کجا میتواند حرکت کند؟ از نظر طولی، قلمرو انسان در قرآن حد گستردهای از اسفلالسافلین تا اعلی علیین است. حرکت انسان در این گستره یک طرفه نیست، یعنی میتواند برود و بازگردد. همچنین این است که این حرکت جبری نیست. صرفاً حد را به لحاظ طولی نشان میدهد. به لحاظ عمودی حرکت انسان در ذیل مشیت الهی است؛ یعنی انسان نمیتواند در این مسیر از اسفلالسافلین تا اعلیعلیین، کارهایی انجام دهد که فلسفه خلقت را زیر سؤال ببرد. عالم و انسانها مسبوق به حکمتی خلق شدهاند و انسان نمیتواند کاری انجام دهد که نتیجه آن کار از بینبردن اصل فلسفه خلقت باشد.
بهنظر میرسد که حداقل 3برش بتوان به انسان قرآنی زد: برش طولی، برش عرضی و برش عمودی. در برش طولی در مورد انسان باید حیث فردی، اجتماعی، تاریخی و احیانا حیث فراتاریخی انسان بحث شود. در برش عرضی باید طبع انسانی، غریزه انسانی و فطرت انسانی بحث شود و در برش عمودی باید جسم انسانی، روان انسانی و روح انسانی بحث شود و البته در نهایت مقایسهای با مشابه این برشها در دیگر نظامهای انسانشناختی صورت گیرد.در برش طولی، انسان قرآنی هم فرد است، هم حیث اجتماعی دارد، هم آنی از تاریخ دارد و هم نوع تیپیکال آن تاریخساز است، یعنی در تاریخ نیست، بیرون از تاریخ است و حیث فراتاریخی دارد. در حیث فردی واضح است که خود فرد در قرآن موضوعیت دارد، مثلاً در موارد خاصی قرآن اجازه داده است عمیقترین روابط غیرفردی و اجتماعی- تاریخی انسان به نفع فرد قطع شود. بهطور مثال، اگر فردی میان یک قوم بیدین و کافر زندگی کند و امکان اینکه ظرفیتهای ایمانی خود را در این قوم فعال کند نداشته باشد، در چنین شرایطی خدا میگوید همه اینها را قطع و هجرت کن؛ «ارضالله واسعه» یا حتی ممکن است در جایی زندگی کنید که امکان زندگی ایمانی هست، مشروط بر اینکه برخی پیوندها را قطع کنید؛ ولو این پیوندها، پیوندهای واقعاً عمیقی باشند، یعنی رابطه انسان با پدر و مادر و نزدیکترین کسانش قطع شود. برای نگهداشتن دین لازم نیست از پدر و مادر تبعیت کرد. توصیفی که خداوند از مقام والدین دارد، چیزی در حد مقام خودش است. در قرآن در اکثر جاها وقتی گفته شده به من احترام بگذارید، بلافاصله فرموده است به پدر و مادرتان نیز احترام بگذارید. هر جا گفته است من را عبادت کنید، فرموده به پدر و مادرتان احسان کنید. در عین حال خداوند یک قاعده داده و آن این است که در جایی که اوامر پدر و مادر، خلاف دین است، نباید از آنها اطاعت کرد.این تمام حیثیت انسانی در قرآن نیست، همین فرد یک حیث اجتماعی هم دارد. رسالتهایی که برعهده انسان گذاشته شده، رسالتهایی نیست که نتایجش تنها معطوف به فرد شود. در غیراین صورت انفاق، صدقه یا خمس معنا نمییابد. نفع بسیاری از این نتایج به شخص برنمیگردد. البته شخص از اینها بهره میبرد اما اگر تنها فرد موضوعیت داشت و نتایج دستورات تنها به فرد برمیگشت، مسئولیتهایش تنها در قبال فرد بود، حال اینکه گاهی در جاهایی به ما مسئولیت دادهاند و ما را ملزم کردهاند که به نیازمندیها و اهداف دیگران یا به اهداف مشترک میان فرد و جامعه توجه کنیم. از اینها متوجه میشویم که فرد یک حیث اجتماعی دارد. فرمول تکامل یا حرکت انسان در قلمرو اسفلالسافلین تا اعلیعلیین را شریعت تبیین میکند. وقتی در شریعت اسلامی میگوییم اکثر قریب به اتفاق احکام شریعت، احکام اجتماعی هستند، نمیتوان گفت این فرد، فردی است که حیث اجتماعی ندارد، یعنی این احکام، احکام تکامل فرد و تکامل انسانهاست. اگر ماهیت اکثر قریب به اتفاق این احکام اجتماعی شد، خود انسان نیز باید حیث اجتماعی داشته باشد و قطعا انسان قرآنی حیث اجتماعی دارد؛ لذا در قبال دیگران مسئول است.
- حد انسان قرآنی چگونه است و چه تفاوتی با انسان دیگر مکاتب دارد؟
حد انسان قرآنی بیش از این است، بهطور مثال با درک انسانی از قرآن آیا اجازه داریم منابعی را که میدانیم عمر و کارآمدی این منابع فراتر از اجتماع کنونی ماست، تخریب کنیم، بهطوری که برای بعد از خودمان هیچچیزی نگذاریم یا بهگونهای استحصال بیرویه کنیم که برای نسل آینده چیزی باقی نماند؟ ما این اجازه را نداریم. من نه فقط نسبت به اجتماع خودم بلکه نسبت به تاریخ نیز مسئولیت دارم؛ یعنی باید به فکر آیندگان باشیم و نسبت به کارهایی که اکنون انجام میدهیم، از حیث اثری که در نوع زندگی آیندگان میگذارد، پاسخگو باشیم.از سوی دیگرما نهتنها نسبت به آینده تاریخ مسئول هستیم، نسبت به گذشته تاریخ نیز مسئولیت داریم. به همین علت اگر اشتباهاتی از ما سر بزند که با مراجعه به تجربه تاریخی میتوانستیم پاسخ آنها را بیابیم و مرتکب آنها نشویم، خداوند بابت آن اشتباهات ما را محاکمه خواهد کرد و ما نمیتوانیم بگوییم که اینها در ظرف زمانه من نبود. پاسخ خواهیم شنید که گذشتگان این مسئله را حل کرده بودند، باید از گذشته استنطاق میکردید و عبرت میگرفتید. بهعبارت دیگر، ما نسبت به فهم، اعمال و نتایج و بهطور کلی میراث گذشتگان مسئول هستیم، بهطور مثال اجازه نداریم کتابخانههایی را که گذشتگان در طول تاریخ نوشتهاند آتش بزنیم و بگوییم ما به این میراث احتیاج نداریم. اگر این کار را بکنیم و اجازه ندهیم تجربه و فهم گذشتگان به زمان حال و آینده منتقل شود، در همه اعمالی که بهعلت فقدان این میراث به اشتباه صورت میگیرد، شریک هستیم. بهعبارت دیگر، حد انسان، رسالت و مأموریتش، تنها در مقیاس اجتماع نیست؛ در مقیاس تاریخ نیز هست. برخی از انسانها که نوع خاصی از انسان هستند از کل این بافت خارجند؛ یعنی از آخرین یا وسیعترین حد حضور انسانی که تاریخ است، فراتر میروند. این افراد در نگاه شیعی ما، تنها چهارده معصوم، نه حتی انبیا هستند. معصومین علاوه بر وجود تاریخی، از یک وجود فرا تاریخی نیز برخوردارند؛ وجودی که تاریخ از آن وجود نشأت میگیرد؛ آن هم یک حد حضوری است؛ زیرا تنها برای آن چهارده معصوم است و تنها آن چهارده معصوم در قبال آن حیث مسئول هستند و وظایفی دارند که از محدوده ما خارج است.
- نسبت قرآن با تاریخ و تمدن
برخی مسائل در همه تمدنها و در همه اعصار مشترک بودهاند، بهطور مثال همه تمدنها انسانی هستند و اصلا تمدن پدیدهای انسانی است. مشخصه دیگر تمدنها این است که همه آنها، علمی هستند و هیچ تمدنی بر جهل استوار نشده است. ویژگی سوم مشترک در همه تمدنها این است که همه آنها نسبتی با تاریخ و زمان دارند. از این تعبیر 2نتیجه میتوان گرفت: یکی اینکه هیچ تمدنی در خلأ بهوجود نیامده است. همه تمدنها شناسنامهدار هستند، زمان و مکان دارند و مشخص است در چه قرنی و در کجا بهوجود آمدهاند. بنابراین نسبتی میان زمان و تمدن یا به تعبیر کلانتر تاریخ و تمدن وجود دارد. نکته دیگری که از آن قاعده استفاده میشود این است که هیچ تمدنی بهصورت دفعی ایجاد نشده است؛ تمدنها تدریجی هستند و باری از تاریخ را با خود دارند و در یک پروسه تاریخی تحقق پیدا کردهاند. بخشی از تمدن، امروز و بخشی در زمانی دیگر ایجاد شده است. ویژگی دیگر تمدنها این است که همه تمدنها مسبوق به فرهنگ هستند. اینها ویژگیهای مشترک و مسلم همه تمدنها در همه اعصار است. باید هر یک از اینها را از قرآن بپرسیم. بنابراین باید از قرآن پرسید که چه نسبتی باید با زمان و تاریخ برقرار کنیم و بودن خود را در زمان چگونه باید تعریف کنیم؟ فهم خودمان از زمان و تاریخ چگونه باید باشد؟ چگونه باید با گذشته تاریخی، با حال تاریخی و با آینده تاریخی مواجه شویم؟ آیا تفاوت در درک از تاریخ و نسبت انسان و تاریخ میتواند عامل متفاوتی در ساخت تمدن باشد؟