یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۰۶:۳۶
۰ نفر

نگار حسینخانی: احتمالا شما هم باید چندباری در زندگی‌تان با آنها روبه‌رو شده باشید؛ حتی شاید این مواجهه به این هم منجر شده باشد که سوژه‌شان شده و رفته باشید توی کادر؛ آنها عکاس‌های اجتماعی هستند.

عکاس اجتماعی

البته نباید آنها را با عکاس‌های خبری اشتباه بگیرید، شاید عکس‌های آنها در بنگاه‌های خبری مختلف هم منتشر شده باشد اما عکس‌هایی که آنها ثبت می‌کنند، لزوما مصرف خبری ندارد و می‌تواند قاب شود و برود روی دیوار نمایشگاه‌ها و اکسپوهای مختلف و در یک کلام به‌صورت خیلی هنری‌تری عرضه شود. یکی از این عکاس‌ها که تازگی‌ها بیشتر از او می‌شنویم، عکاسی است که در دومین اکسپوی عکس تهران برگزیده شده؛ کسی که چند سال پیش، عشق به ثبت لحظه‌ها و دقایق زیست اجتماعی او را به کشورهای مختلف کشاند تا علاوه بر عکاسی، در این حوزه کارهای پژوهشی‌اش را هم پیش ببرد. هادی شعبانی، 5 سال پیش مجموعه‌ای از گنجینه ایران باستان در اروپا را با خود توشه آورد درحالی‌که پس از آن نیز، در سفری پژوهشی به‌منظور مردم‌شناسی و عکاسی قوم‌پژوهی به کشورهای ارمنستان، گرجستان و ترکیه رفت تا پروژه تحقیقاتی‌اش را کامل کند. او در فرانسه درس خوانده است اما به‌خاطر عشق و اشتراک اطلاعاتش به ایران بازگشت. شعبانی دبیر برگزاری و رئیس هیأت داوران جشنواره‌های عکس مختلف بوده و علاوه بر همه فعالیت‌های مربوط به عکسش، چند مستند هم ساخته است مانند «ناصرخسرو»، «چند میزان سکوت»، «شهر» و... . چندساعتی میهمان عکاس جوان و موفق این روزهای عکاسی اجتماعی بودیم؛ کسی که آرام بود، اما وقتی صحبت از لنز، شاتر و... می‌کرد آرامش‌اش با هیجانی آمیخته به عشق مفرط، از لابه لای کلماتش تصویر می‌شد.

عکاسی به خاطر کودکان

عشق او به عکاسی و درس دادنش به نابینایان باعث شده بود تخصص‌های دیگری هم به‌دست آورد اما آنچه امروز مشغولیت هادی شعبانی است یکی فیلمسازی و دیگری آماده‌سازی‌ نهایی کتابی درباره ارتباط نقاشی و عکاسی است که تا امروز چندین مرتبه بازنگری شده است. خودش می‌گوید: «شاید برای اینکه فیلمساز بهتری شوم عکس می‌گیرم. البته فرق نمی‌کند بیشتر دوست دارم زندگی کنم.» او از آن دست انسان‌هایی است که بارها در رزومه کاری‌اش نام و عکس کودکانی که برایشان کار کرده و نمایشگاه گذاشته به چشم می‌خورد. آموزش همیشه برایش مهم بوده، خودش می‌گوید: «برای ارتباط با کودکان و برای آموزش باید زندگی منظمی داشته باشیم. اگر اینطور نباشد هیچ‌گاه پی نمی‌بریم که چنین چیزی در زندگی مهم است. اما بی‌شک کسی که بتواند با بچه‌ها ارتباط برقرار کند با همه دنیا می‌تواند ارتباط برقرار کند و نگاه جهانی داشته باشد. وقتی در زندگی‌ام اولویت‌بندی به‌وجود آمد، اولویت خودم را روی کسانی گذاشتم که حس می‌کردم جز من کسی را در زندگی ندارند.» از ابتدا هم با یکی از مراکز بهزیستی کار می‌کرد. به‌نظرش آنها که در این مراکز نگهداری می‌شوند آمادگی بهتر و بیشتری برای یادگیری دارند و همیشه فکر می‌کنند بیرون از آن مؤسسه و مرکز خبری است که آنها از آن خبر غافل مانده‌اند. احساس‌اش این است که کار روی این افراد نتیجه‌بخش‌تر است. در این راه هم از روانشناسان زیادی کمک گرفته. از بچه‌ها عکاسی کرده، به خاطرشان نمایشگاه گذاشته و به آنان درس داده است. زمانی حتی عکاس کودکان در اتاق جراحی بوده. معتقد است بچه در آن زمان که درد می‌کشد خیلی چیزها نمی‌تواند آرامش کند. پس می‌خواهد وارد جهان دیگری شود که او این جهان را برایشان می‌سازد.

نگاه عکاس مهم است

زمانی که تصمیم گرفت با از دست دادن چیزی، چیزهای دیگری را به‌دست آورد، تنها داشت بحران به‌وجود آمده در زندگی‌اش را مدیریت می‌کرد. خودش می‌گوید پای چپی که سال 82در تصادف آسیب دیده بود و به‌خاطر کوتاهی‌ و سهل‌انگاری‌های بیمارستان عفونت کرده و تصمیم به قطع کردنش گرفت، دیدی تازه از زندگی به او داد. او با جراحی‌های پی‌درپی خوب نشده و قدرت حرکتی خود را از دست داده بود. حالا این برای یک عکاس اجتماعی سخت‌تر از هر کسی خواهد بود که رؤیاهایش را به واقعیت بدل کند؛ عکاسی با دوربین و کوله تجهیزات 30کیلوگرمی. خودش می‌گوید: «سال 82 بود که تصادف کردم و پروسه درمان‌های ناموفق باعث شد که 2 راه بیشتر نداشته باشم؛ عضوی آزاردهنده را عمری نگه‌دارم یا اینکه قطعش کنم و نبودش را بپذیرم. این بود که سال 87 تصمیم گرفتم پای چپم را قطع کنند.»

آنقدر در این تصمیم مصمم بود که رکورد راه افتادن پس از قطع پا را به نامش ثبت کردند! امروز دیگر به این معتقد است که اتفاق هر روز و هر لحظه می‌تواند بیفتد و ما می‌توانیم هر چه داریم را از دست بدهیم، پس باید از هر چه داریم تا زمانی که در اختیارمان است درست استفاده کنیم. حادثه تصادف دومش اما برایش غیرمنتظره نبود. وقتی بعد از مدت‌ها توانست با همان پای چپ مصنوعی رانندگی کند، دیگر حادثه هم برایش چیزی منحصر به فرد و شوک‌آور نبود. خودش می‌گوید وقتی در اتوبان ناخواسته بین چند ماشین، اتومبیل‌اش له شد، به سختی از شیشه ماشین خود را به بیرون پرت کرده و شروع می‌کند به عکاسی از صحنه تصادف. می‌گوید: «از حادثه‌ غافلگیر نمی‌شوم. چون پیش‌بینی نکردن اتفاقات پیش‌رو آدم را افسرده می‌کند.» درباره عشق‌اش به عکاسی می‌گوید: «وقتی چشم‌هایم را در بیمارستان باز کردم نخستین چیزی که در دستم گذاشته بودند دوربین بود و من هم همه لحظات آن زمان را ثبت کردم تا به کسانی که حدس نمی‌زنند در مدت کوتاهی چقدر می‌تواند زندگی آدم تغییر کند نشان دهم که چه اتفاقی برای من افتاده است. خانواده‌ام در تمام طول این مدت از من و تصمیماتم حمایت کردند. بعد از این حادثه قدرتی در من به‌وجود آمده بود که دیگر باورپذیرم می‌کرد. این شد که 15سال از خودم فیلمبرداری کردم که ماحصل آن فیلمی است که ساخته شده. در این مدت اما عکس‌هایی گرفته‌ام که اصلا مشخص نیست از چه زاویه‌ای گرفته شده یا کسی نمی‌فهمد که عکاس این عکس‌ها ویلچرنشین است.

آنچه در عکاسی مهم است نگاه عکاس است. فرق نمی‌کند روی صندلی چرخ دار باشید یا... . به‌خاطر دارم وقتی در بیمارستان پایم را قطع کرده بودند، با اینکه خونریزی داشتم، ماکتی از پایم می‌پوشیدم و با لباسی دیگر که در دستشویی عوض می‌کردم از دیگر اتاق‌های بیمارستان و اتاق عمل عکس می‌گرفتم.»

همیشه امید نجاتش داده بود. به‌نظرش نه جشنواره، نه آدم خاصی و نه انگیزه‌ای برای کار کردن و فیلم ساختنش لازم بود، او می‌گوید: «من برگی از یک درختم که هر برگ زردی می‌تواند من را هم از سبز بودن سرد کند، تنها سعی می‌کنم سبز باشم. من به زیستن کل آن درخت فکر می‌کنم.» اکنون اما همه آن روزها گذشته و شعبانی نه‌تنها به شکل حرفه‌ای عکاسی و فیلمسازی می‌کند بلکه بنیانگذار آموزش عکاسی به نابینایان در جهان نیز شناخته شده است. او درباره تجربه این مسیر می‌گوید: «شاید به این فکر کردم که من یک انسانم و آسیب‌پذیرم و هر لحظه ممکن است چشمانم را هم از دست بدهم و این انتخاب بعدی روزگار باشد. این هشدار هر روز در من باعث می‌شود که هرز نروم. یک وقت به آد‌م‌هایی بر خواهیم خورد که زندگی کاملا نباتی دارند اما انسانند. به‌نظرم برای درست زندگی کردن و مفید بودن، یک چشم هم کافی ا‌ست. بدون دست و پا و هیچ‌چیز دیگر و تنها و تنها با یک چشم هم می‌توان مفید بود.»

همیشه عکاس

در کافه‌ای با او قرار گذاشتیم. دوربین‌اش را با خود نیاورده بود اما نگاه کردنش به اطراف هر لحظه دکمه شاتری را در ذهنش فشار می‌داد تا هر آنچه باید را ثبت کند. حمل کردن کوله عکاسی برای همه عکاسان سخت است و تا قصد عکاسی نداشته باشند دوربین‌شان را با خود حمل نمی‌کنند. اما عکاس، به زعم هادی شعبانی همیشه نیاز به حمل دوربین ندارد.

او لحظات را در ذهنش هم ثبت می‌کند. وقتی از رشته پزشکی انصراف داد و سینما را انتخاب کرد، داشت به الگوهای خانوادگی از پیش ساخته شده‌اش پشت می‌کرد. یادش می‌آید که از وقتی خیلی کوچک بود رؤیایش این بوده که روزی دوربین عکاسی بسازد. خانواده مادری‌اش ساعت‌ساز بوده‌اند و پدرش هم قالب‌ساز ساعت بوده. معتقد است ساعت و دوربین نزدیکی‌های خاصی با هم دارند؛ «پدرم عکاسی هم می‌کرد. در تنهایی‌هایم دوربین‌های پدرم را باز و واکاوی می‌کردم.» این علاقه‌اش به دوربین و عکاسی در عکس‌هایش هم پیداست. در همه عکس‌های کودکی‌اش دستش را سمت دوربین دراز کرده و با زبان بی‌زبانی می‌خواهد دوربین را دست گرفته و او عکاس آن عکس باشد.

همین علاقه‌اش به دوربین باعث شده بود که در 10سالگی دوربینی با مقوا و عدسی و ذره‌بین بسازد که کلید شاترش لامپ بود. پدرش هم ظهور عکس‌ها را به‌عهده ‌گرفت. تصاویر آن دوربین مقوایی دست‌ساز هنوز هم موجود است و نشان می‌دهد عکاسی پشت همه این عکس‌ها جا‌خوش کرده است.

شرلوک هولمز دوربین‌های گم شده

بارها اتفاق افتاده که دوربینی سرقت شود و صاحبش پیدایش نکند، گاه هم پیش آمده که عکسی مخل زندگی آدم‌هایی شود و به حریم‌شان تجاوز کند. اما شعبانی قادر است از نگاه به یک دوربین مثل شرلوک هولمز حدس بزند صاحب آن مرد بوده یا زن؟ در چه سنی بوده؟ حدودا چه قدی داشته؟ وزنش چقدر بوده؟ از تمام فشارها و برق‌زد‌گی‌های دوربین و جای ناخن‌ها می‌تواند حدس بزند صاحب دوربین کیست. یا پشت این عکس و تصویر چه آدمی، با چه جنسیت و روانشناسی‌ای وجود دارد.

حالا او علاوه بر همه موفقیت‌هایی که دارد، شرلوک هولمز عکس‌هایی است که عکاس‌هایشان پیدا نیست. همین هم باعث شد که در مراجعه‌ای اتفاقی به مرکز پلیس، صحبتی بین او و پلیس درباره دوربین‌های مسروقه و بازگرداندنش به صاحبانشان اتفاق بیفتد.

کد خبر 258304

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز