بارها همانطور در کلاس، شال رنگی سرش کردم! گردنبند نقره به گردنش انداختم و...
یکبار همانطور که داشتم مانتوی سنتی، تنش میکردم دستی محکم روی میزم خورد و خانم صمدی با فریاد از من خواست که پاسخ سؤالش را بدهم و من نمیدانستم! اینبار حسابی توبیخ شدم. خانم صمدی با عصبانیت دوباره از اول آن معادله را توضیح داد و البته من هم معادله را خوب یاد گرفتم...
روز معلم میآید و میرود و ما مدیون همهی معلمهایی هستیم که حسابی روی میز کوبیده و سرمان داد کشیدهاند و مدیون همهی آنها که صبور بوده و سکوت کردهاند.
اما این وسط معلمهایی هستند که نامشان دیگرگونه در یادها میماند آنها قصههای دیگری دارند....
* * *
معلم بیمو
معلم دلسوز مریوانی را همه میشناسیم. او زمستان پارسال برای عادیکردن ماجرا و روحیهدادن به دانشآموزی که بر اثر یک بیماری موهای سرش ریخته بود سرش را تراشید و بعد از او همهی بچههای کلاس سرشان را تراشیدند. نامش «محمدعلی محمدیان» است و حالا او و همهی بچههای بیموی کلاسش، جهانی شدهاند. بسیاری از رسانههای دنیا از جمله روزنامهی انگلیسی «گاردین»، گزارشی از این ماجرا منتشر کردند.
* * *
به جای مامان!
«ثریا مطهرنیا» خانم معلم ساراست. سارا در حادثهی آتشسوزی خانهشان بهشدت صدمه دیده بود و باید در تهران تحت عمل جراحی پوست قرار میگرفت. خانوادهی او توان رفت و آمد به تهران را نداشتند. خانم معلم دست به کار شد و علاوه بر تلاش برای تأمین هزینههای درمان، بارها دخترک را بهتهران آورد و شبانه به بیجار برگشت تا صبح روز بعد در مدرسه سر کلاس باشد.
البته فقط سارا نیست. او برای درمان ۹ دانشآموز دیگر نیز، بارها بین تهران و کردستان در رفتو آمد بوده و هست.
مثلاً «زانیار» مشکل کلیوی دارد و هر چندوقت یکبار، باید دیالیز شود و «ساناز» یک کلیهاش از بدنش خارج شده و کلیهی دیگرش باید هرچه زودتر جراحی شود. «میلاد» دستش مشکل دارد و باید جراحی شود. «الناز» قوز قرنیه دارد. «رضا» چشمش نیاز به جراحی دارد و «اکرم» هم از ناحیه دست راست مشکل دارد و...
«ثریا مطهرنیا» مدیر و معلم دبستان شهید گنجیان بیجار است. کارشناسی ارشد مدیریت و برنامهریزی دارد و مادر دو بچهی ۱۲ و هشتساله است. او بیش از ۱۲ جلد کتاب هم تألیف کرده است، کتابهایی چون قوانین یادگیری، هوش هیجانی، نهاد خانواده و...
* * *
آرزوی یعقوب
معلم دیگری هم این مسیر را طی کرده است؛ «سید احسان موسوی»، اهل بم.
موسوی، معلم یک روستاست. اولین روز مدرسه وقتی وارد کلاس شد، یعقوب را دید. پسربچهی عشایری که در چهارسالگی هنگام کوچ، در برف و یخبندان زمین خورده و پای چپش آسیب دیده بود. درمان محلی و اشتباه شکستهبند باعث شد که تاندونهای پای او رشد نکرده و استخوانهایش بهشدت ضعیف شوند. یعقوب باید هرروز، سه کیلومتر برای رسیدن به مدرسه پیادهروی میکرد و بهخاطر درد شدید پاهایش، ناچار در هفته چندبار غیبت داشت.
معلم روستا ازحرفهای دانشآموزان متوجه شد که یعقوب همراه با مادر و دو برادر بیمارش در چادر زندگی میکنند. پدرش بر اثر بیماری قلبی فوت کرده و مادرش نیز بیمار بود. یکی از برادرانش ناراحتی عصبی داشت و برادر دیگرش نیز به بیماری کبدی مبتلا بود.
معلم هم بیکار ننشست و مدت دو سال دانشآموزش را از یکی از روستاهای ریگان که ۱۰۰ کیلومتر با شهرستان بم فاصله داشت به تهران آورد تا بالأخره زمستان گذشته، یعقوب سلامتیاش را بهدست آورد.
* * *
معلم خیّر
همیشه حساب معلمها از خیرین و مدرسه سازها جدا بوده، اما «خدیجه نورکی» معلم منطقهی لاشار (سیستان و بلوچستان) وقتی کمبود فضای آموزشی در این منطقه را دید، به جمع خیرین آمد و یک قطعه زمین ۳۶۰۰ متری به آموزش و پرورش اهدا کرد تا توجه بیشتر خیرین را به این منطقه جلب کند.
* * *
پا در کفش آتشنشانها
معلم مدرسهی شبانهروزی علامه طباطبایی در روستای منیخ خرمشهر، مهر پارسال، به آشپزخانه رفت تا برای دانشآموزان صبحانه درست کند.
وقتی معلم جوان کبریت را روشن کرد، ناگهان کپسول گاز ۱۱کیلو گرمی آتش گرفت و شعلهور شد. داخل آشپزخانه چند کپسول گاز دیگر هم وجود داشت در حالیکه کمی آنطرفتر و در داخل خوابگاه، دانشآموزان درخواب بودند.
معلم فداکار بیآنکه منتظر کمک بماند، هرچند خودش دچار سوختگی شده بود، کپسول شعلهور را بهدست گرفت و دواندوان به طرف حیاط دوید و آن را به گوشهای از حیاط پرت کرد. همین فداکاری شدت سوختگی او را افزایش داد.
این معلم ۴۵ساله که «صادق چکاو» نام دارد، لیسانس تاریخ است و ۱۲سال است در مدارس مختلف تدریس میکند.
* * *
جاودانهها...
در این میان معلمهای دیگری هم هستند که هرکدام فداکاریهای بزرگی از این دست، انجام دادهاند، اما هیچگاه خبری از آنها منتشر نشده است؛ آنها جاودانهاند.
البته معلمهای دیگری هم هستند که نامشان جاودان مانده است. با معلمهایی مثل «محمودرضا واعظی» معلم فداکار یکی از مدارس شهر نیشابور.
او وقتی در اردوی دانشآموزی و هنگام مسابقهی فوتبال، متوجه فرود آمدن تیر دروازه بر سر یکی از دانشآموزان شد، دانشآموز را به سمتی پرت کرد و از این حادثه نجات داد، اما تیر دروازه بر سر خودش فرود آمد و بهشدت مصدومش کرد. او به بیمارستان منتقل شد و تلاش پزشکان برای نجاتش بیفایده ماند!
یا آن خانم معلم مشهدی که سال ۸۹ در اردوی تفریحی در سد کارده (اطراف مشهد) برای نجات جان یک دانشآموز به داخل رودخانه پرید و دختربچه را نجات داد، اما خودش در رودخانه غرق شد... این خبر به رسانهها راه پیدا کرد، اما نامی از او در خبرها منتشر نشد و همه او را با عنوان خانم معلم فداکار مشهدی میشناسند.