چندبار هم توی گوشش خواند که چهقدر به گردگیری خانه، حساس است و اگر زمانی ببیند روی چیزی ذرهای گرد و خاک نشسته تا چندروز خوابش نمیبرد و دنیا به چشمش تیره و تار میشود.
خانم شین برای محکمکاری بیشتر، با لحن محکمی به خدمتکار باتجربه گفت: «امیدوارم هیچوقت جایی گرد و خاکی نبینم؛ چون آنوقت، واقعاً نمیدانم چه عکسالعملی نشان میدهم!»
خانم خدمتکار از شنیدن حرفهای خانم شین به فکر فرو رفت. کنجکاو شد که عکسالعمل او را هنگام دیدن گرد و خاک ببیند. بالأخره هم طاقت نیاورد و یکروز میز پذیرایی را گردگیری نکرد.
آنروز خانم شین در خانه چرخی زد و همان میز کثیف، توجهش را جلب کرد. حالا خانم شین چه عکسالعملی نشان می داد؟ خدمتکار که برای رسیدن چنین لحظهای، لحظهشماری میکرد؛ چشم از او بر نمیداشت. اما چه انتظار بیهودهای! بالأخره خسته شد. با تعحب و کنجکاوی جلو رفت و از خانم شین پرسید: «ببخشید...چیزی شده؟»
خانم شین نگاهش را از میز بر نمیداشت: «قبلاً هم که گفتم! نمیدانم باید چه عکسالعملی نشان بدهم! من الآن واقعاً باید چه کار کنم؟ خواهش میکنم کمکم کن.»