چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۵
۰ نفر

یاسمن رضائیان: جَزاؤُهُم عِندَ رَبِّهِم جَنّاتُ عَدنٍ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خالِدینَ فیها اَبَدًا رَضِیَ اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ

مرا برای خودت نگه‌ دار

پاداششان پیش پروردگارشان باغ‌های بهشت عدن است که رودها زیر درختانشان روان‌اند. در آن بهشت جاودان تا ابد می‌مانند. خدای از آن‌ها خشنود است و آن‌ها هم از خدای خشنودند...

سوره‌ی بینه، آیه‌ی ۸

* * *

وقتی بهار برمی‌گردد، وقتی دوباره می‌خندم، وقتی به نام کوچکم فکر می‌کنم، وقتی تا کوچه‌ی پایینی می‌دوم، وقتی آیة‌الکرسی می‌خوانم، چای می‌نوشم، لامپ‌ها را روشن می‌کنم، چیز تازه‌ای می‌خرم، وقتی بی‌دلیل حالم خوب است، مرا برای خودت نگه‌دار.

قصه‌ی عجیبی است انتخاب تو. این‌که تو از بین تمام بنده‌هایت بعضی‌ها را مخصوص برای خودت انتخاب می‌کنی. بعضی‌ها را یک‌جور دیگر دوست داری. بعضی‌ها را خیلی عزیز می‌کنی. چه می‌شود که این‌طور می‌شود؟ چه می‌شود که تو دست می‌گذاری روی آن‌ها و از دایره‌ی عام بودن بیرونشان می‌آوری و آن‌ها را خاص می‌کنی؟ بنده‌های خاص تو... بنده‌های نظر کرده‌ی تو...

گاهی فکر می‌کنم بنده‌های خاص تو واقعاً با بقیه فرق دارند. در کوچک‌ترین و جزئی‌ترین چیزهایشان. حتی طور دیگری فکر می‌کنند. از پنجره‌ی دیگری همه چیز را می‌بینند. حتی اتفاقات پنهان شده پشت رخدادهای کوچک را هم می‌بینند.

آن‌ها فرق دارند. برای خودشان یک راز دارند. من نمی‌دانم رازشان چیست. بنده‌ی نظر کرده‌ی تو نیستم که بدانم. اما این را می‌فهمم. چشم‌هایشان نور دارد. شور دارد. انگار که با نور چشم‌هایشان تمام تاریکی‌ها را روشن می‌کنند.

مرا برای خودت نگه‌دار. این شاید بزرگ‌ترین درخواست من از تو باشد. اما برای تو در دسته‌ی درخواست‌های کوچک بنده‌هایت جای می‌گیرد. برای تو کاری ندارد نگه‌داشتن من؛ اما این برای من تمام زندگی است. این‌که من برای تو باشم. این‌که تو دست بگذاری روی من و بگویی این بنده‌ام برای خودم... این دیگر اوج خوشبختی است. حتی تصورش هم مرا تا بی‌نهایت سوق می‌دهد.

لحظه‌ای که خسته و دلتنگ نشسته‌ام پای پنجره‌ی اتاقم و روز پر دغدغه‌ام را با یک فنجان چای به پایان می‌رسانم، از پنجره‌ی کوچک اتاقم تماشایم کن. عمیق نگاهم کن. من آن لحظه دارم به تو فکر می‌کنم. عمیقاً به تو فکر می‌کنم. به تو و به انتخاب‌هایت. به بنده‌های خاصت. آن‌هایی که وارد بهشت خاص تو می‌شوند. آن‌هایی که پشت کتانی‌های سبز و پیراهن‌های سفیدشان با همه فرق دارند. آن‌هایی که پشت ظاهر عادیشان، تمام تو را دارند.

لحظه‌ای که خسته و دلتنگ نشسته‌ام پای پنجره‌ی اتاقم و روز پر دغدغه‌ام را با رج‌های تنهایی‌ام کامل می‌کنم، از قاب کوچک اتاقم تماشایم کن. من آن لحظه دارم به تو فکر می‌کنم. به تو و بهشتی که وعده‌اش تمام روحم را برای روز رستاخیز برمی‌انگیزند. لحظه‌ای که پشت پنجره نشسته‌ام روحم دارد از من بیرون می‌زند؛ به هوای هوایی که بوی بهشت تو را با نسیم غروب می‌آورد.

کد خبر 259146
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز