سالهاست زندگیاش یکنواخت شده و او هم به همین زندگی عادت کرده است؛ درست از همان زمان که از شهرشان به تهران آمد و اعتیاد دامنش را گرفت و همنشین کارتنخوابها شد. اما ظهر پنجشنبه 18اردیبهشت برای او روز دیگری بود. جوان کارتنخواب آن روز در کوچه پسکوچههای بازار تهران کیسهای پر از طلا پیدا کرد که میتوانست زندگی او را از اینرو به آن رو کند. اما او حتی یک لحظه هم به فکر برداشتن طلاها نیفتاد و کمتر از 2 ساعت بعد صاحب طلاها را پیدا کرد تا جواهرات را به او پس بدهد. او در گفتوگو با همشهری جزئیات این ماجرای عجیب اما واقعی را توضیح داد.
- خودت را معرفی کن.
حسن مصطفایی هستم. متولد مهرماه سال 57. اهل سنندج.
- چطور شد که به تهران آمدی؟
حدود 15سال قبل چون کار نداشتم برای پیدا کردن کار آمدم تهران.
- وقتی در شهرستان بودی چقدر درس خواندی؟
تا سوم راهنمایی درس خواندم و بعد با اینکه درسم خوب بود و استعداد داشتم، درس را رها کردم چون مشکلات مالی داشتم.
- مجردی یا متاهل؟
مجردم. دوست داشتم زن بگیرم اما نتوانستم و شرایطش جور نشد.
- در تهران با چهکسی زندگی میکنی؟ شغلت چیست؟
تنهایی زندگی میکنم. کارم هم خرید و فروش ضایعات است. خانه ندارم. جای مشخصی ندارم و خیلی وقتها بیرون میخوابم و گاهی هم سرکارم.
- از وضعیت کارت راضی هستی؟
راضیام. درآمدش خیلی هم مناسب نیست اما راضیام.
- ماهانه چقدر درآمد داری؟
مشخص نیست. شاید تا 15هزار تومان هم درآمد داشته باشم.
- درباره ماجرای پیدا کردن کیسه طلاها صحبت کن. چطوری این همه طلا را پیدا کردی؟
ساعت حدود12- 11:30 ظهر پنجشنبه بود. در پامنار به سمت کوچه مروی میرفتم که روبهروی یک ساندویچی این ور و آن ور را نگاه میکردم. جلوی پایم یک نایلون مشکی کوچک دیدم. داخلش یک پیراهن مشکی رنگ بود و چند تا کاغذ. یک کیسه کوچک هم داخلش بود که وزنش سنگین بود. آن را برداشتم و بردم. اول اهمیت ندادم اما وقتی رسیدم به ناصرخسرو، داخلش را دوباره نگاه کردم و دیدم انگشتر طلا ست و کلی جواهرات دیگر. سریع درش را بستم که بیرون نریزد و دیگر نگاهش نکردم.
باز هم چرخیدم و دنبال کار خودم بود. بعد که کارم را انجام دادم، بار دیگر در کیسه را باز کردم. کیسه سنگین بود. معلوم بود طلاهای داخلش کلی میارزند. دیدم داخل کیسه یک فاکتور است که چند شماره تلفن رویش نوشته شده. تصمیم گرفتم دنبال صاحبش بگردم. آمدم کنار دوستم که عینکفروش است. به او گفتم تلفنت را بده. خودم تلفن ندارم. شمارههای داخل فاکتور را گرفتم. صاحب طلاها گوشی را برداشت و گفتم نگران نباشید طلاها پیش من است.
- چه زمانی طلاها را به صاحبش پس دادی؟
شاید در مجموع 2ساعت طول کشید. موقعی که آمد، قبول نمیکرد که من پیدا کردهام. اصلا باورش نمیشد چون پلاستیک و ضایعات جمع میکردم و ظاهرم کثیف بود اما بعد که طلاها را دادم خوشحال شد؛ یعنی طوری خوشحال شد که خودم هم گریهام در آمد.
- صاحب طلاها بعد از این کار بزرگی که کردی چه کاری برایت انجام داد؟
من برای خدا این کار را کردم و توقعی نداشتم اما او و شریکش از من تشکر کردند و گفتند مردانگی کردی.
آنطور که صاحب طلاها گفت جواهراتی که تو پیدا کردی حدود 180میلیون تومان ارزش داشت. چرا طلاها را برای خودت برنداشتی؟
نمیشد این کار را انجام دهم. دلم اجازه این کار را نمیداد. میتوانستم راحت بردارم اما دلم اجازه نمیداد. اگر بر میداشتم هیچکس هم نمیفهمید ولی من تصمیمام را از همان لحظه اول گرفتم که طلاها را پس بدهم. نگذاشتم که بماند و فکر کنم و... تصمیم گرفتم بدهم به صاحبش.
- وقتی طلاها را پس دادی، صاحبش چه حالی داشت؟
خوشحال شد. روحیهاش بد و سردرگم بود اما وقتی طلاها را پس دادم خیلی خوشحال شد. او به من 500 هزار تومان هم مژدگانی داد. البته این نخستین بارم نیست که این کار را کردهام. قبلا هم از این اتفاقات پیشآمده اما قبلا یکجور دیگر بود. مثلا 2 سال قبل کیف یک زن را پیدا کردم و تحویلش دادم. یکبار هم یک کارتن افتاده بود داخل سطل آشغال. پر از وسیله بود. لوازم یدکی ماشین بود که ارزش زیادی داشت. روی کارتن آدرس صاحبش بود و من هم کارتن را با هزینه خودم برایش پست کردم.
- از شرایط زندگیات راضی هستی؟
راضی هستم اما زندگیای که قبلا داشتم با حالا فرق میکرد. قبلا خیلی بهتر بود اما حالا گرفتار شدهام.
- مگر قبلا زندگیات چطور بود؟
قبلا سر کار بودم. خانه خودمان میرفتم و از خانواده دور نبودم اما الان در تهران آوارهام.
- آخرین مرتبهای که پیش خانوادهات رفتی چه زمانی بود؟
دقیقا یادم نمیآید اما میخواهم سراغ خانوادهام بروم. دلم میخواهد بروم شهرستان و استراحت کنم.
- درباره خانوادهات بگو؟
2خواهر و 4 برادر هستیم. آنها هر کدام سرِ کار و زندگی خودشان مشغول هستند. قدیم کشاورزی داشتیم اما دیگر ادامه ندادند. اوضاع مالیمان خوب نیست و من هم آواره تهران شدم. بقیه در شهرمان هستند. مادرم را هم سال 82 از دست دادم. او مریض بود.
- به موادمخدر اعتیاد داری؟
اعتیاد دارم اما کم و بیش. زیاد دنبالش نیستم. البته میخواهم ترک کنم اما با این وضعیتی که الان دارم و از خانه دور هستم ترککردن خیلی برایم سخت است. خودم قبلا بهصورت اجباری کمپ رفته بودم اما موفق نشدم چون هر چیزی را آدم به زور بخواهد انجام بدهد موفق نمیشود. آدم باید خودش بخواهد. حالا هم اگر در بیمارستان باشد حاضرم ترک کنم.
- ممکن است خیلی از مسئولان حرفهای تو را بخوانند، ازآنها چه خواستهای داری؟
میخواهم که بیایند و وضعیتم را ببینند و برایم فکری بکنند. امکان دارد آدمهای سرمایهدار همچنین کاری را نکنند و پول و طلا پیدا کنند و پس ندهند. چه برسد به آدمی مثل من که آشغال جمع میکند و بیرون میخوابد. مسئولان بیایند وضعیتم را ببینند تا از دست نروم.
- دوست داری ازدواج کنی؟
بله. دوست دارم. هرچند فکر میکنم خیلی دیر شده.
- آیا تا به حال عاشق هم شدهای؟
بله. قبلا وقتی در شهرستان بودم عاشق شدم. خب همه عاشق میشوند. من هم شدم اما برایم مشکل پیش آمد و به ازدواج نکشید. من همیشه دلم میخواست شغل آزاد داشته باشم که درآمد خوبی داشته باشد. هیچ وقت دوست نداشتم دکتر و مهندس باشم. میخواستم تشکیل خانواده بدهم و بچهدار شوم اما نشد.