غیر از اکشن نفسگیر، جلوههای ویژه واقعنما و خرج هنگفت، جان سختها تک خالی داشتند که آنها را در هر مبارزهای پیروز میکرد؛ بروسویلیس که به اندازه چند نردبان از همترازهای اکشنکار بیمزهاش بلندقدتر میزند.
به بهانه اکران «جانسخت چهارم» (16 سال بعد از جان سخت سوم) سراغ این مرد پیشانی بلند خونسرد رفتیم؛ کسی که در پنجاه و چند سالگی و در حالیکه چین و چروک صورتش دیگر خیلی ناراحتکننده شده ، جان سخت را هنوز محتاج آن نگاههای زیرچشمی معروفش میکند.
توی یک کارخانه مواد شیمیایی کار میکرد که یکهو به سرش زد به کالج بازیگری برود و شانس خودش را امتحان کند. به او بیاستعداد میگفتند و آنقدر نخراشیده و بعضا ناشیانه بازی میکرد که خیلیها خندهشان میگرفت.
این جنبه طنزآمیز بازی او - که از فیزیک و صورت بیانعطافش بیرون میآمد – سرآخر باعث شد که توی مجموعه تلویزیونی طنز بهعنوان هنرپیشه درجه N (یا همان چوب خشک خودمان!) جلوی دوربین برود. اما توی همین حضور کوتاهمدت هم ویلیس از خیلیها خنده گرفت و این باعث شد که یکهو در یکی از نقشهای اصلی سریال کمدی «مهتاب» ظاهر شود و این ویلیس را به عنوان یک کمدین آیندهدار و «لودهای» جدی مطرح کرد.
در همین دوران هم بود که آلبوم «بازگشت برونو» و خصوصا آهنگ «به خودت احترام بگذار» - که بروس ویلیس همهکارهاش بود – به بازار آمد و خوب ترکاند. ویلیس خوب ساز دهنی میزد و صدای عجیبی هم داشت.
لوده، نترس میشود
در سال1988، فیلمی روی پرده آمد که کاملا بیسروصدا تولید شده بود اما سورپریز بزرگ فیلم بروس ویلیس بود. «جان سخت»، فیلمی کاملا اکشن و پرخرج که با شخصیت شکلگرفته ویلیس بهعنوان یک کمدین، بیش از 180 درجه تفاوت داشت. کاراکتر «جان مکلین» - پلیس سختگیر، نترس و خونسرد فیلم - با بازی ویلیس، آنقدر خوب و محکم از کار درآمده بود که فروش فیلم به طرز سرسامآوری بالا رفت.
درست از همین نقطه بود که آن نگاههای زیرچشمی، تنفس خوفآور و آن خونسردی سینمایی کاملا ویلیسی شکل گرفت. بعد از این فیلم دیگر آن شخصیت لوده و خندهساز ویلیس کاملا تکه تکه شده بود و حالا دیگر قهرمانی روی پرده نفس میکشید که قوی بود و نترس.
این قدرت هیچ ربطی به عضلات یا مشتهای دیوار خرابکناش نداشت (همان چیزی که در آن دوران از استالونه یا شوآرتزنگر سوپراستارهایی پولساز ساخته بود)؛ این قدرت از هوش، سبک بازی و رسوخناپذیری کاراکترهایی میآمد که ویلیس زندهشان کرده بود.
خودش میگوید: «هنوز که هنوز است جان مکلین بهترین کاراکتری است که بازیاش کردهام. مهمترین نکته جذاب مکلین برای من این است که او به هیچوجه یک ابرقهرمان نیست، مثل آنها نقاب نمیزند یا حتی کت و کول ورزیدهای هم ندارد؛ او یک آدم معمولی ولی از همهشان کلهخرابتر است، نترستر است و این دقیقا خصلتی است که من ندارم».
ویلیس که حالا دیگر روی قله بود با دمی مور (ستاره نوپا و مشهور هالیوود) ازدواج کرد و به همراه سیلوستر استالونه و آرنولد شوآرتزنگر یک رستوران زنجیرهای تاسیس کرد. ستاره متولدشده بود و خیلیها دیگر با دیدن او جیغ میکشیدند.
تارانتینو وارد میشود
دهه90 خیلی زود ویلیس را له کرد. دست و پازدنهای او در فیلمهای بیارزش اکشن، آتش تند ستارهبودن را خاکستر کرد و میرفت که او را به همان کارخانه مواد شیمیایی تبعید کند!
فیلمهای او پشتسر هم به در و دیوار میخورد و منتقدان را از پیشبینیشان ناامید میکرد تا اینکه یکبار دیگر «جان سخت 2» او را نجات داد. اما خیلیها میگفتند ویلیس فقط میتواند جان مکلین را بازی کند ، ولی او به همه ثابت کرد که خیلی «جانسخت»تر از این حرفهاست! کوئنتین تارانتینو دومین قله واقعی ویلیس را به او هدیه کرد.
«قصههای عامهپسند» که حالا بیبروبرگرد یکی از شاهکارهای دهه90 است، ویلیس را در نقش «بوچ» در خود جا داد تا اوضاع ستاره تکانی اساسی بخورد. نقش یک بوکسور بداخلاق و درعینحال اخلاقگرا که حاضر نیست به خاطر پول مسابقهاش را ببازد، بهنظر خیلیها برای سر ویلیس خیلی گشاد بود اما با اکران فیلم، گرفتن نخل طلا و پرواز فیلم به تالار افتخارات تاریخ سینما، همه منتقدان ساکت شدند.
ویلیس به حدی بینقص از پس نقش بوچ برآمده بود که به آسانی آب خوردن اسطورهاش احیا شد؛ دقیقا همان حالتی که برای بقیه ستارههای فیلم، جان تراولتا و ساموئل الجکسون هم به وجود آمد و همه اینها را هم مدیون تارانتینوی بازیگوش بودند.
شکست شغال
حالا جای پای مرد صورت سنگی محکمتر شده بود. کاراکتر ویلیس در فیلمهایش تبدیل شده بود به آدمی که همیشه و در همه حال به همه چیز مسلط است. حتی اگر اسلحهای هم در 2سانتی چشمش میگرفتند، با خونسردی و طنز فوقالعادهای که در بازیاش داشت شرایط را به نفع خودش میپیچاند و اسلحه را از طرف میقاپید.
این بود که به راحتی در نقشهای اصلی پروژههای پرهزینهای مثل «12 میمون»(1995)، «عنصر پنجم» (1997) و «آرماگدون» (1998) بازی کرد و پول درآورد و پول درآورد. اما با بازی در فیلمهای «شغال» (که بازسازی شاهکار فردزینهمان یعنی «روز شغال» بود) و همچنین «صبحانه قهرمانان» (فیلمی کاملا مشنگ و بیخیال که از روی رمان مشهور کورت ونهگات اقتباس شده بود)، دوباره ستاره ویلیس به سمت کمرنگشدن رفت و در اواخر دهه 90 انگار که دیگر جانی برای مرد انفجارها باقی نمانده بود.
ویلیس که خیلی هم زود شکسته شده بود، دیگر آن جوان عاصی و انرژیک بهنظر نمیرسید؛ کسی که حالا حتی صدایش را برای استفاده در یک بازی کامپیوتری فروخته بود تا کوچکترها با صدای نامفهوم او – که کلمات را با لهجه عجیبی ادا میکرد – کیوکیو کنند. اما او بازهم مترصد فرصت بود که نامیراییاش را ثابت کند.
رستگاری در شهر گناه
دقیقا در سال99، ویلیس با عجیبترین نقشش – تا آن زمان – روی پرده پرید؛ بازی در نقش مردی که بهطور همزمان با کودکیاش زندگی میکند و روبهروشدن با دنیای عجیب مردهها در فیلم بینظیر ام.نایت شیامالان «حسششم» به همه ثابت کرد که ویلیس هنوز خیلی بزرگتر از این حرفهاست.
موفقیت تجاری بینظیر و همزمانی آن با «انگشت به دهانشدن» منتقدان، یک بار دیگر ثابت کرد که اگر ویلیس زیر دست اهلش به بازی گرفته شود، همه را سوسک خواهد کرد. با نامزدشدن ویلیس برای جایزه اسکار و همچنین کسب جایزه امی (اسکار تلویزیونی) به خاطر بازی خیلی کوتاهش در مجموعه «دوستان» (Friends)، عصر جدید و طلایی ویلیس شروع شد؛ کسی که دیگر به راحتی بازی در فیلم پرستاره «11 یار اوشن» را رد میکرد و ترجیح میداد هرجور که حال میکند فیلم بازی کند؛ کسی که دیگر حضورش در این فیلم یا آن فیلم جایگاه اسطورهایاش را تهدید نمیکرد.
نگاه کنید به فیلمهای آخریاش؛ جایی که مثلا در «شهر گناه» (شاهکار رابرت رودریگوئز)، یکتنه پرده را قبضه میکند و نفسمان را حبس میکند؛ از آن نگاههای زیرچشمی پرتسلط و آن مقاومت جاودانه در مقابل گناه؛ ویلیسی که نقش دستهایش توی راهروی مشاهیر هالیوود به جا مانده، دیگر از ذهنمان پاک نخواهد شد و حالا بروس توانا با «جان سختها» روی پرده است؛ همان فیلمی که همهمان به خاطر هدیهای به نام ویلیس به آن مدیونیم.
اکشن، عضله و دیگر هیچ
رؤیای هالیوود، رویای کابوی تنهاست؛ یکهبزن قلدری که به تنهایی به جنگ آدم بدها میرود؛ یک تنه یک لشکر را میترکاند و در آخر به سمت غروب حرکت میکند. با خراب شدن صحراها و تبدیل آن به لاس وگاس و مکانیزه شدن گاوداریها، کابویها هم شهرنشین شدند و حالا قهرمانهای هالیوود با روش دیگری آمریکا را میترکانند. اینها چند تا از این ارتشهای یک نفرهاند؛ ستارههای قدیمی و جدید فیلمهای اکشن.
سیلوستر استالونه: اولین فیلمش یک فیلم غیراخلاقی بود که فقط 200دلار دستمزد داشت اما مثل داستانهای هالیوود یکشبه ستاره شد. ایدهای که از مبارزه یک بوکسور آماتور گرفت، ظرف 3 شب تبدیل به فیلمنامهای شد که برایش 10 نامزدی و 2 جایزه اسکار به دنبال داشت. استالونه از آن به بعد «راکی» شد.
قهرمان پرورش اندام، تبدیل به قهرمان اکشن هالیوود شده بود. «مجموعه راکی»، «مجموعه رامبو» و بقیه فیلمهای اکشن تا 60 سالگی استالونه او را ول نمیکنند تا در پیری هم بار دیگر وارد رینگ شود.
خصوصیات اصلی: پرحرفی، چشمان خمار، قیافه احمقانه و کوه عضله.
آرنولد شوارتزنگر: قهرمان بدنساز اتریشی که در سال 1970 قهرمان زیبایی اندام جهان شد. او در فیلم اولش در نقش هرکول آنقدر بد صحبت کرد که باعث شد فیلمهای دوم و سومش را در نقش یک کر و لال بازی کند.
آرنولد با «کونان بربر» تبدیل به قهرمان اکشن شد اما آنچه که او را ستاره کرد، ماشین نابودکننده با ظاهر انسانی در «ترمیناتور» بود؛ نقشی که در آن لازم نبود حرف بزند، حرکت زیادی بکند یا بازی زیرپوستی کند؛ فقط انبوهی عضله بود که به جلو میرفت و خراب میکرد.
او به غیر از یکی دو نقش، بقیه آثارش را اکشن کار کرد تا به خاطر این ابرقهرمان بودن، فرماندار کالیفرنیا شود.
خصوصیات اصلی: لهجه خشن اتریشی، نگاه سرد، جمله «برمیگردم» و کوه عضله.
ژان کلود واندم: این مربی تکواندوی بلژیکی بعد از آنکه کلاسهای آموزشیاش در بروکسل را رها کرد و به هالیوود رفت، تبدیل به پرکاترین و بیکلاسترین قهرمان اکشن هالیوود شد؛ قهرمان فیلمهایی با فیلمنامههای ضعیف که فقط به لطف مشت و لگد واندم میفروخت.
او هم مانند استالونه با یکی از نقشهایش معروف شد و« فرانکی» نام گرفت. «سرباز جهانی»، «پلیس زمان»، «تا زمان مرگ»، «کیک باکسر»، «بوکسوری از کندون»، کاراکتر اصلی او را شکل داد. او بدون توقف فیلم بازی میکند و تنها فیلم قابل تاملش «هدف سخت»، ساخته جان وو است.
خصوصیات اصلی: چشمانآبی، چهره عصبانی، ضربههای پا، هیکل عضلانی.
هریسون فورد: در بین این قهرمانها او یک وصله ناجور است. در واقع او یک قهرمان تحصیلکرده است. به غیر از مجموعه «ایندیانا جونز» که در آن ظاهری خاک و خلی دارد در بقیه فیلمهایش خیلی شیک و پیک دخل دشمنان را میآورد.
در «هواپیمای ریاست جمهوری»، «فراری» و «متعلق به شیطان»، یک ابرقهرمان کت شلواری بود که برخلاف ظاهرش بسیار اکشن رفتار میکرد. او اصلا عضلانی نیست و حتی در بعضی نقشها چاق است.
خصوصیات اصلی: ظاهر اتوکشیده، غیرمنتظره بودن رفتار، علاقه به اسلحه و نزدیک بودن به یک آمریکایی ایدهآل.
استیون سیگال: تا قبل از آنکه به هالیوود بیاید در ژاپن مدرس هایکدو (یکی از ورزشهای رزمی) بود. دو دان هفت و کمربند مشکی دارد. در فیلمهای «بالاتر از قانون» و «منطقه مرگ» به عنوان یک قهرمان اکشن مطرح شد اما کاراکتر اصلیاش در فیلم «تحت محاصره 1 و 2» شکل گرفت؛ یک آشپز آشنا به هنرهای رزمی که به تنهایی دمار از روزگار تروریستها درمیآورد.
جمله معروفش هم «هیچکس در آشپزخانه حریف من نیست»، امضای نقشهایش است. او مدتی است قهرمان بودن را رها کرده و به فعال محیط زیست تبدیل شده است.
خصوصیات اصلی: اعتماد به نفس نابودکننده، نگاه خیره، حرکات سریع و ساده دست، نبرد با وسایل ابتدایی، مهارت در استفاده از چاقو.
وین دیزل: جدیدترین قهرمان هالیوود. او از 7 سالگی فیلم بازی کرده، فیلمسازی خوانده، کارگردانی کرده و حتی یکی از فـــیلمهــایش در جشنواره کن به نمایش درآمده. اما او ناگهان قاتی کرد . مدتی با کار به عنوان نگهبان کلابهای شبانه، نظر کارگردان فیلم «سریع و خشمگین» را جلب کرد تا یک قهرمان دیگر متولد شود.
فیلمهای «تریپل ایکس» و «سریعتر و خشمگینتر» تازه او را به عنوان یک جیمز باند قلچماق با قیافهای شبیه به قاچاقچیها جاانداخته بود که قهرمان دوباره قاتی کرد. او حالا فقط فیلمسازی میکند.
خصوصیات: سرتراشیده، صدای خشن و رگهدار، خالکوبی، ادبیات خیابانی، بیکله بودن و کوه عضله.
از اولین جان سخت تا آخرین جان سخت
کسی نمیداند در ذهن آرنولد شوارتزنگر چه میگذشت که پیشنهاد اکازیون جان مکتیرنان را برای بازی در نقش «جان مککلین» در فیلم «جان سخت» رد کرد. تنها چیزی که میدانیم، این است که امروز او قطعا هزارها بار به خودش لعنت میفرستد و دهان بیموقع بازشوندهاش را نفرین میکند.
سال 1988، قرار بود که تیرنان دنبالهای بر فیلم «کماندو» بسازد که نقش اولش را همین آقای شوارتزنگر بازی کردهبود. این پروژه بعد از چند بار تغییر، تبدیل به قسمت اول از سری «جان سخت» شد. (بدیهی است که آن زمان خود تیرنان و دوستان نمیدانستند که قرار است جان سخت ادامه داشتهباشد.) بعد از سرباز زدن آرنولد، تیرنان، مککلین را به سیلوستر استالونه، برت رینولدز و ریچارد گر هم پیشنهاد کرد ولی آنها هم بازی در این نقش را قبول نکردند.
به این ترتیب نوبت به بروس ویلیس 33 ساله رسید تا با پذیرفتن این درخواست، قدم اول را در مسیر جاودانگیاش بردارد. آن هم با دستمزد 5 میلیون دلاری که در آن زمان برای خودش رکوردی محسوب میشد. جان مککلین کارآگاه پلیس آمریکا از نیویورک به لسآنجلس میرود تا کریسمس را کنار اهل و عیال بگذراند.
اما از بد حادثه همان موقع یک گروه آلمانی به سرکردگی هانس گربر ساکنان برجی را که جان و خانوادهاش در آن هستند گروگان میگیرند تا ملت را حسابی تلکه کنند. و حالا، این شما و این هنرنمایی جان مککلین. جالب اینکه در نسخه پخش شده در آلمان، گروگانگیران به یک گروه تندروی ایرلندی تبدیل و اسمهاشان عوض شدهبود. (مثلا به هاینریش میگفتند هنری یا کارل را چارلی صدا میزدند).
برخلاف پیشبینی راکی و آرنولد، جان سخت حسابی ترکاند و با 80 میلیون دلار فروش در آمریکا، حسابی از خجالت تهیه کنندهاش که فقط 20 میلیون خرج فیلم کرده بود درآمد. بازیهای کامپیوتری که از روی این فیلم (و البته قسمتهای بعدیاش) ساخته شدند، خود گواه دیگری بود بر اقبال عمومی ملت به جان سخت.
جدا از گیشه، منتقدها هم حسابی تحویلش گرفتند. در عین حال کاندیدای چهار اسکار از جمله اسکار بهترین صدابرداری و بهترین تدوین هم شد. «ئیپی کی یای - حرومزاده!» تکیه کلام ویلیس در فیلم، امروز یکی از محبوبترین دیالوگهای تاریخ هالیوود است.
با این همه موفقیت، شما جای تهیهکننده بودید، به فکر ساختن قسمت دوم نمیافتادید؟ اتفاقا او هم مثل شما فکر میکرد و دو سال بعد، جان سخت 2 را روی پرده فرستاد.
کارگردان این یکی، رنی هارلین بود.جان سخت 2 با 240 میلیون فروش در سرتاسر دنیا، هفتمین پرفروش سال شد. گرچه بیشتر از 3 برابر قبلی خرج روی دست تهیهکنندهاش گذاشت. ضمن اینکه منتقدها هم روی خوش چندانی به آن نشان ندادند و جایزه به دردبخوری نگرفت.
دوری مک تیرنان از جان سخت چند سال دیگر هم طول کشید تا در سال 95 با «جان سخت 3؛ با انتقام» وصال دست دهد. اینبار با یک مککلین خسته و داغان طرفیم. همسرش از او جدا شده و عذرش را از کارش خواستهاند. اما برادر «هانس گربر» باز او را به شغلش برمیگرداند:
سایمون گربر با بازی جرمی آیرونز (نقشی که اول به شون کانری پیشنهاد شد، ولی آنقدر بد ذات و خبیث بود که استاد از پذیرفتنش امتناع کرد). سایمون سر بازی با مککلین را دارد. در شهر بمب میگذارد و از مککلین میخواهد که پیدایشان کند.
اما ویلیس این بار تنها نیست. دستیار بامزهای مثل ساموئل ال جکسون در کنار اوست. جز اینها جان سخت 3 یک فروش 360 میلیون دلاری داشت که باعث شد بعد از «داستان اسباب بازی» دومین پرفروش سال در دنیا باشد. وضع ویلیس هم بدک نبود. او 15 میلیون دلار برای این یکی دستخوش گرفت.