فریدون صدیقی: ترس و وحشت چنان تکانم داد که صدای قلبم گفت، پاشو دلبر را بردند! خواب جا ماند، پتو پرواز کرد و من سراسیمه رفتم که دست‌کم جای پایش را از پنجره ببینم.

ديدمش نرفته بود. همچنان مغموم وفادار مانده بود زير سايه آفتابي كه صبح نشده كوچه را ديدني مي‌كرد، چقدر پير شدم در كابوس رفتن دلبر و چقدر جوان شدم از نبردن و نرفتنش آنقدر كه يادم آمد بايد خودم را كنترل كنم، قلبم را آرام كنم تا از خوشحالي نميرم. بعد به كوچه بروم و ببينم چه‌جوري مي‌خواست برود. وقتي كه عصاي من در دستش بود مي‌خواست با كدام غريبه برود كه هيچ شباهتي به من نداشت. سوييچ را برداشتم و نفس بريده در راه‌پله‌ها چميدم و خميدم تا به كوچه رسيدم. خودش بود، مثل هميشه گرد گرفته، غمگين و سر به زير بود. سال‌هاست همين است از دلتنگي براي خيابان‌هاي پاريس، جايي كه مال آنجاست، هميشه محزون گوشه‌اي پنهان مي‌شود. دلم برايش سوخت، آنقدر كه اگر با آقاي دزد مي‌رفت حق داشت، خسته است از كوچه تكراري، قيافه‌هاي تكراري و از راننده تكراري حتي از درجا زدن خودش هم خسته شده است. سال‌هاست تيپ دو باقي مانده است. با خودم گفتم بد نيست در پايان ديدار ترس خورده‌ام با او دورش بگردم و دلداري‌اش بدهم، برگشتم ديدم در قاب پنجره همسرم پرسشگر است و با دست در هوا برايم نوشت؛ چكار داري مي‌كني اين وقت صبح تو كوچه، خل شدي؟ من مثل هميشه سرم را در پناه سكوت پايين انداختم و رفتم كه برگردم، ديدم در شاگرد راننده كاملا جفت نيست. باز دلم لرزيد. بعد متوجه شدم اصلا در باز است. در داشبورد نيمه‌باز است. در كاپوت ماشين خميازه مي‌كشد، چراغ‌هاي رابطه تاريكند، باتري بي‌وفايي كرده و با آقاي دزد رفته است تا چراغ زندگي‌اش را در روز روشن كند. همان روز و بعدها من ماجراي اين خواب و بيداري را همه جا تعريف كردم اما كسي باور نكرد. حتي يكي گفته بود باتري را خودش برده تا دزدان شب را بدنام كند.

ديگر دستم به اندوه نمي‌رسد
چون كوچه‌اي به تنگ آمده‌ام
دستت را روي شانه‌ام بگذار
و مرگ را متوقف كن

بار اولي كه آقاي دزد عاشق دلبر من شد هزار سال پيش بود. من و پيكان گوجه‌اي رفته بوديم بيمارستان آبان عيادت دوستي كه به‌خاطر فرار پيكان زرد قناريش با يك غريبه، قلبش پريشان شده بود. دم غروب بود. روز، خيلي زود پير شد و تاريكي خيابان را شلوغ كرده بود. ديدم آن دور و نزديك يكي با گوجه‌اي مشغول حال و احوال است. خيلي حالم بد شد، به‌خاطر كمي درنگ بي‌وفايي كرده بود و داشت دلبر غريبه‌اي مي‌شد كه هيچ شباهتي به من نداشت.

ـ كجا؟ اين گوجه‌اي منه!

ـ خوب باشه!

ـ يعني چي باشه، شما داشتي مي‌برديش.

ـ خودش راضي بود. فهميده بود من درمانده‌ام،‌ درو باز گذاشته بود كه من راديوپخش را ببرم.

ـ جدي. به همين سادگي؟ بزنم ايراددارت كنم. خبر كنم پليس بياد سرزنش فيزيكي بشي؟

ـ هر طور مي‌تونه. اما مي‌توني به‌جاي همه اين كارها 100 تومان بدي تا من درمانده نباشم.

من چون دل‌رحم، غير‌دعوايي و غيرشكايتي هستم پنج تومان دادم. چون او مي‌دانست در دنيا دو چيز حكومت مي‌كند؛ پاداش و مجازات. او اولين دزدي بود كه مي‌دانست يك دزد خوب هيچ‌وقت دروغ نمي‌گويد.

نشستيم و حرف زديم
آسمان آبي بود
آنقدر كه انگار انتظار كسي را مي‌كشيد
دستش را گرفتم
اندوه يك ترانه بومي را داشت
چهره‌اش غمگين بود

حالا و اكنون، ‌مدت‌هاست دزدان اتومبيل با دعوت قبلي و كتبي صاحب ماشين در روزنامه‌ها به كوچه مي‌آيند. خيلي آراسته، ‌جا افتاده و حق به جانب يا جوان و خيلي امروزي با دوست دختر و يا دوست پسرشان كه احتمالا قبل از ورود به كوچه نامزد شده‌اند. با اتومبيلي شيك يا خيلي شيك مي‌آيند. دختر براي لحظاتي پياده مي‌شود و با لبخندي مليح، عاشقانه ماشين را برانداز مي‌كند. چيزي در گوش مثلا نامزدش مي‌گويد. آقاي نامزد سوييچ خودرو شيك را به او مي‌دهد. مثلا دختر پشت رل مي‌نشيند. شيك را سروته مي‌كند و منتظر مي‌ماند. حالا ميزانسن تغيير كرده و آقاي نامزد، دروغ‌هايي به فروشنده مي‌گويد كه باوركردني‌تر از حقيقت است. بعد با مهارت بازيگري رضا عطاران صاحب ماشين را متقاعد مي‌كند كه يك دور كوچك بزند‌ و بعد مي‌رود و مثلا نامزدش هم پشت‌سرش مثل برق مي‌رود. هر دو مي‌روند تا سرنوشت تازه‌اي بسازند. چون به‌خوبي مي‌دانند هر كار تازه‌اي سرنوشت تازه‌اي دارد. بعد آقاي مدعو وسط كوچه مي‌ماند كه آن دور كوچك تمام شود و ميهمان برگردد اما ميهمان دور دنيا رفته است و برنمي‌گردد‌. آقاي مدعو اگر از شوك اين واقعيت به ميهماني بيمارستان نرود با خود مي‌گويد: مگر مي‌شود به همين سادگي بازيگر اصلي يك فيلم شده باشد. اما او شده است. چون هنوز باور نكرده است، دزدهاي اين دوره و زمانه به جهنم نمي‌روند.

چرا هر دكمه‌اي مي‌افتد، گم مي‌شود
فكر مي‌كنم جايي هست
كه همه دكمه‌ها به عمد در آنجا جمع مي‌شوند

* همه شعرها از غلامرضا بروسان است.

کد خبر 261669

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha